اخبار، عليرغم دقتی كه در خصوص پخش
آن مىرود ، گويای حقايق و واقعيت
های تلخی است كه هر ثانيه در
اطراف ما مشغول زاد و ولد هستند ،
بی آنكه نگرانی و واهمه ای
در ما بيافريند! خبر افزايش آمار پرونده
هايی كه در مراجع قضايی همه
روزه بسته می شوند و خبر دهشت بار
از صاحبان اين پرونده ها كه اغلب
جوانان ١٦ الی ٢٥
ساله هستند ، اصولاً بايد هر شنونده
ای را تكان دهد و چنان باشد كه هر
شخصی به نسبت توانايی های
خود در صدد علت يابی و متعاقباً
كاهش اين آمار فجيع باشد .
اما به عينه می بينيم كه چندان
قدم مفيدی در اين خصوص برداشته
نمی شود و هر چه هست با توجه به
جواب صفر درصدی آن ، چيزی جز
شعار و عوام فريبی نيست .
در كنار اين اخبار تأسف بار ، خبر
ديگر همانند نمكی بر زخم علاج ناپذيرمان
، شنيده می شود و آن كاهش ساليانه
دانش آموزان روستايی آذربايجان
از ١٤٠٠٠ الی رقم
٢٠٠٠٠ نفر است !
گويندگان خبر با سهل انگاری
موضوع ، بلافاصله آن را با عوامل
اقتصادی و مؤدبانه البته، زاده
از كوته فكری اولياء اين دانش
آموزان عنوان می كند . به هر حال
حتی اگر اين دو سبب واقعی
باشند ، حل و رفع آن چندان نبايد از
سوی مسئولان مشكل باشد . اما خود
می دانند كه سبب و علت واقعی
امر چيزی سوای اين دو امر است .
كودكان شهرنشين، آنجا كه دسترسی
به تلويزيون دارند ، تا حدی توان
توافق با دنيايی ديگر كه در آن به
زبانی ديگر، غير از زبان
مادری ، سخن می رود ، را در خود
پرورش مىدهند .
اما كودكان روستايی دقيقاً و
مستقيماً در سايه فرهنگ خودی رشد
مىيابند و تصوری حتی ، به غير
از آنچه كه در محيط خود مىبينند،
ندارند .
آنها عليرغم روستايی بودن ،
صحيح ترين شيوه زندگی طبيعی
را دارند .سلامت فكری و ابتكار
اين كودكان بسيار بالاتر از
كودكانی است كه حتی در آستانه
بيست سالگی نمىدانند به كدام
دنيا تعلق دارند !!
البته اين سلامتی و ابتكار تا
روزی دوام دارد كه پای به
مدارس روستا نگذاشته اند ، چرا كه
با ديدن معلمی كه به زيانی نا
آشنا و غريب سخن مىگويد و روبرو شدن
با كتاب هايی كه بسيار با
زندگی آنها فاصله دارد و بسيار
نا مأنوس است ، نخستين حسی كه به
آنها دست مىدهد به يقين حس حقارت و
دور افتادگی از دنيايی است كه
واقعاً به آن تعلق دارند .
كودكان در ذهن كوچك خويش با اين دو
گانگی آشكار كلنجار مىروند و
مىروند و مىروند و ...
نهايتاً زمانی كه توان اظهار
نظر و عقيده مىيابند ، فرار از اين
آموزش را برقرار ترجيح مىدهند ، حال
اگر اين زمان يك سال ، دوسال و ... يا
ده سال ديگر باشد .
برنامه ريزان نظام آموزشی اگر
واقعاً قصد آموزش را دارند (!!) به
يقين بايد اين را هم بدانند كه سواد
آموزی الزاماً فارسی آموزی
نيست .
دنيا مملو از سوادداران و
دانشمندانی است كه حتی يك
كلمه هم فارسی نمىدانند ! انتشار
آمار بيسوادان منطقه، كه هميشه رقم
اول را در ميان ديگر استان ها دارد
(!) نه تنها نشان از بيسوادی افراد
اين منطقه نيست ، بلكه حاكی از
اعتقاد قطعی آنان است به خاكی
كه در آن زاده شده اند و به
فرهنگی كه از آن درس زندگی
گرفته اند .
در اين ميان و در كنار اين
فشارهای گيج كننده آموزشی ،
فشارهای اقتصادی بر اين
روستائيان نيز ،در قبال اين اعتقاد
قطعی ، بی وقفه ادامه دارد و
زمانی كه آنان مجبورند برای
رهايی از اين فشارها ، خود را به
شهرهای نزديك برسانند، تضاد
عميقی را كه در ذهن خود داشتند ،
اينجا به عينه مىبينند.
تغيير سريع نوع پوشش و لباس از
سوی اين مهاجران حاكی از
آرزوی آنان در زدودن ساليانی
كه در روستا بودند و تمامی
بدبختی خود را از آن مىپندارند .
خريد وسايل صوتی و تصويری با
اولويتی بسيار بالا ، در ميان
اينان حكايت همان دو گانگی است .
نهايتاً افزودن بر آمار پرونده
های خلاف كاران در مراجع
قضايی،ثمره ندانم كاری
برنامه ريزان آموزشی ماست كه با
اصراری بىوقفه در ادامه كار خويش،
اين تصور را در اذهان بوجود مىآورند
كه واقعاً مقصد آنان آموزش نيست
بلكه بی هويت ساختن ميليون ها
روستايی و آواره نمودن آنان در
شهرهای بزرگ است.
واقعاً چه كسی جوابگوی يك نسل
سرخورده خواهد بود و آيا همين
برنامه ريزان ، مىتوانند در برابر
اين خيل »خلاف كار « شب را آسوده سر
بر بالين بگذارند؟!
|