اردشير
محصص در کنکور دانشگاه تهران
برای دو دانشکده هنرهای زيبا
و حقوق پذيرفته شد و از ميان اين دو
رشته تحصيلی، حقوق را انتخاب
کرد، چرا که هنر را در دانشکده وجود
خويش آموخته و درکارگاه جامعه
دنبال می کرد. او از پشت عينک
تيره و ذره بينی خود تصويرگر عصر
خويش شد. در حصار ايران باقی
نماند و طراحی جهانی شد، چرا
که از پشت همين عينک ريز بين جهان را
نابرابر يافت. بسياری از طرح
های او در معتبرترين نشريات جهان،
مانند لوموند و گاردين درکنار طرح
ها و کاريکاتورهای بزرگترين
طراحان و کاريکاتوريست های هم
عصراو منتشر شد: دهه 1960.
در
ايران، با يگانه روزنامه ای که
بصورت منظم همکاری کرد "کيهان"
بود، اما نه برای همه صفحات و همه
مقالات اين روزنامه. پنجشنبه شب ها،
بسياری از اهل هنر ايران کيهان
را بسرعت ورق می زدند تا به صفحه 6،
ويژه هنر و انديشه کيهان برسند.
بندهائی از مقالات پيچيده علی
اصغرحاج سيدجوادی در ستايش از
سوسيال دمکراسی دراين صفحه با
طرح های اردشير محصص معنای
خود را می يافت.
خسروگلسرخی
کوچکترين قرابتی با سلوک نرم و گفتارآرام
و زمزمه گونه اردشير محصص نداشت،
اما خود را در طرح های پرخاشجو و
سلطان ستيز محصص يافته بود. شايد يک
انديشه بودند، اما در دو قالب.
در
همان دهه، خسروگلسرخی که در دو
روزنامه آيندگان و کيهان نقد
هنری می نوشت، برکارهای
اردشير محصص نقدی نوشت که يکسال
پيش از دستگيری و اعدام او در
کيهان سال منتشر شد. آنچه را می
خوانيد، برگرفته شده از آن نقد
ستايش آميز گلسرخی از طرح های
اردشير محصص است. چنان ستايش آميز
که گوئی گلسرخی روان پرخاشجوی
خود را درآنها يافته است. آنچه او
می نويسد، فراتر از نقد است؛
بيانيه ايست مشترک با امضای محصص
و گلسرخی عليه روابط اجتماعی
آن دوران.
گلسرخي:
اردشير
عوامل جهت دهنده زندگی انسان را
در موقع تاريخی خاص باز می
شناسد و آن را در خود انسان پياده
می کند، و اين است که انسان
های او تاريخچه غمبار و پرعقوبت
دنيای بورژوازی اند.
اردشير
محصص به شکفتگی و دانائی در
کار خويش رسيده است و همين است که
انسان را در اينگونه جوامع غولی
نمی بيند که مسلط به شرايط
زيستی خويش است، بلکه او را زبون
و درمانده می بيند. او را حشره
ای می بيند، که در چهار چوب يک
نظام می فرسايد، تهی می شود،
تقلا می کند، راه رهائی را گم
می کند و از اصل خويش مهجور می
ماند. اين انسان به هرز رفته، بی
چهره می شود و تن به هر راهی که
برايش پيش می کشند می دهد.
چقدر مضحک است که اين انسان
سربدنبال افتخارات نيز هست، و همين
انسان خنجر به روی "خودي"
می کشد، چرا که در تالاب های
عفن، مطرح نيست. منافع انگيزه ادامه
و مبارزه است. منافع تنها و تنها
فردی می شود، برای آنکه
افتخارات به انسان رو آورد، بايد
انسان بی مفهوم باشد، بايد تن به
هر حقارت و تملقی بدهد. اردشير
گاه انسان را چنان درمانده
نمايانده که رستگاری را با پرچم
ساختن از دستمال اشتباه گرفته است،
در پاره ای از کارها اردشير
وقايع نگار عصر تملق است.
آقايان!
می دانيد؟ اردشير با آن لبخند
بودائی که هرگز از مهربانی و
نوازش بوئی نبرده است، تنها
کاريکاتوريست نيست و يا مشتی خط
و احيانا فکر و رنگ سياه مرکب. او
طراح سران است، ما را به اصل خويش
رجعت می دهد، تاريخ را متوقف
می کند، تا امروز را در آينه
ديروز بنگری. در هنگامی که
کلمات در برابر تابلو های "ورود
ممنوع" قرار گرفته اند، اردشير
علامتگزاری و نقطه گذاری
نمی کند. فرصت انطباق را به ما
می سپارد. شمايل قاجاری
برای او تمثيلی بيش نيست.
"اردشير"
در اين راه "دن کيشوت" نيست با
شمشير و سپر کاغذی و فاتح سرزمين
های موهوم. او شواليه خشمگين هم
نيست در پشت ميز گرد. او دهان اعتراض
است. در ميان ما تيغ می کشد، تيغ
در چشم من و تو که حقيقت را همواره
با واقعيت روزمره اشتباه گرفته ايم.
او می خواهد روزگاری را
بازگويد که در آن حقوق بشر،
نوعدوستی روابط متعالی
انسانی، احساسات والای بشر
شوخی شيرينی بيش نيست.
"سياه"
از گرسنگی با حنجره ای دريده
فرياد می کند، انسان ها از سگ ها
دم تکان دادن را آموخته اند، سرها
قبل از مبارزه بريده شده است. بی
چهرگی حاکم است. زبان با چرخش در
دهان "افتخار" اعطاء می
کند، چه فرقی می کند که صد نفر
يک سر داشته باشند؟ معصوميت بره وار
و دست به سينه ماندن رسالت
تاريخی بشريت نيست!
دختری
لبش را گم کرده و راستی چه
فرقی می کند که سرانسان بر تن
او باشد و يا در قابی اسير آمده
بر ديوار؟
شمشير
زن در سرزمين "سر" های بريده
فاتح مطلق است، برای جنگيدن به
انديشه و سر نيازی نيست، ديگران
می توانند بجای ما بنويسند،
ديگران می توانند به جای ما
زندگی کنند، خوب! چه می شود
کرد؟ اردشير اين ها را می گويد.
اردشير
هجوم به کادرهای "مهربانانه"
و "نوعدوستانه" بشری برده
است تا آقايان نقاب دار مضحک تر
باشند.
پاره
ای از کارهای اين مرد زياده از
حد فروتن، اين کافکای کاريکاتوريست،
شانه به شانه هنر انگيزه ای می
سازد. از قوه محرکه کافی
برخوردار است، به تو هشدار می
دهد که نمی توانی از سر آسودگی
در سالن های دربسته، به سونات
های ملايم گوش فرادهی و در
فاصله سونات ها سيگاری دود
کنی.
اردشير
توانسته کلمه را که مهم ترين عامل
ارتباط است، به خط نزديک کند. اگر يک
کلمه می تواند بزرگترين مفاهيم
را بيان کند، او با خط به بيان اين
مفاهيم نشسته است. کارهای "اردشير"
مرثيه ای برای بره های
معصوم است!
...............................
"آکيکوهيوگا"*:
به
دنيای محصص
پاورچين،
پاورچين بايد نزديک شد
درامی
که اردشير محصص می خواهد آن را به
ما نشان دهد، تضادی است که در
جريان مدرنيزه، ميان آگاهی
فردی و رسومی که از ديرباز
استوار شده اند درکار است. کاريکاتورهای
عجيب او همانا ثمره ايستادگی او
در برابر توحش زمانه، بوروکراسی،
اختلاف طبقاتی و قراردادهائی
است که همگی مانع می شوند تا
ما انسان باشيم: شخصی که لباسی
فاخر برتن دارد اما سر او از گردنش
جدا مانده است!
طرح هائی از اين دست درکارهای
او بارها تکرار شده است؛ حتی
تصاوير طنزآلود او که بايد لبخند را
برچهره آورد، ريشخند کننده سيستم
اجتماعی است و اين طرح ها،
برخی از کارهای «اوتواونگه لر»
را به ياد می آورد، گرچه اين
کاريکاتوريست ايرانی سبک خاص
خود را دارد و کارهای او با آنچه
که در اصطلاح "ساديسم" ناميده
می شود بکلی متفاوت است. کاريکاتورهای
او فضای ايرانی را با آميزه
ای از داستانها و حکايت های
ترسناکی همراه کرده است. داستان
هائی تخيل گونه و ترسناک که
کودکان از مادران خويش شنيده اند.
می توان گفت، جهان کاريکاتورهای
او بسيار بدبينانه است. اميدی در
آنها يافت نمی شود، درعين حال که
مهاجم است. درطرح ها و کاريکاتورهای
او لباس ها و رسوم ناآشنای
ايرانی اغلب در شکل های
تجريدی نمايانده می شوند،
گرچه با عميق شدن روی آثار او
می توانيم خود را در آنها بيآبيم.
جذابيت
طرح های او برای ما، در اينجا
نيست که اردشير محصص هنرمندی است
از کشوری دور دست و خيال انگيز،
بلکه در آن احساس عميقی است که
ميان ما و مبارزه با فساد و تباهی
اجتماعی ايجاد می کند.
*
منتقد ادبی روزنامه "آساهي"
پرتيراژترين روزنامه جهان که
درژاپن منتشر می شود
.
(به
گالری محصصن در كارگاه كاريكاتور "هادی حيدری" در ستون پيوندهای
پيك مراجعه كنيد) |