هنر و انديشه

پيك

                         
 

 

بهشت من

خاکستری است

 

 

رمان "بهشت خاکستری" نوشته عطاءالله مهاجرانی، که از کلیه مسئولیت های دولتی کناره گرفته و به جرگه رمان نویسان کشور پیوسته به چاپ دوم رسید. این رمان که بیشتر به داستانی بلند می ماند در 237 منتشر شده است.

 

بهشت خاکستری، شرحی است از آنچه میان نواندیشان دینی و خشک اندیشان مذهبی گذشته و می گذرد، گرچه خود مهاجرانی تاکید دارد که چنین منظوری را هنگام نوشتن داستان نداشته است!

آقای جنت ساز، بی آنکه لقب آیت الله در مقابل نام خود داشته باشد و خطبه خوان نماز جمعه تهران باشد صاحب اراده و قدرت است. او می خواهد جامعه ای بهشتی و بدون گناه بسازد. او اعتقاد دارد سرمنشاء همه گناهان همان گناه اوليه بشر، یعنی حضرت آدم است که با خوردن یک دانه گندم از بهشت رانده شد و در حادثه و فریب حوا مشوق و بانی گناه بوده است!

پس از آنکه بحث میان آقای جنت ساز و مشاورانش در باره تعريف معصوميت و گناه و ذهنی يا عينی بودن آن بالا می گيرد، او به اين نتيجه می رسد که عامل اوليه ايجاد گناه، شک و ترديد و به تبع آن "سئوال" است:

«.....وقتی گناه اتفاق می افتد، عالم آلوده می شود. جان جهان زنگار می گيرد. ما به دنيا آمده ايم که با گناه بجنگيم. گناهکار را عقوبت کنيم.»

يکی از همراهان می پرسد:

چگونه می توانيم گناه را از جامعه حذف کنيم؟

و آقای جنت ساز پاسخ می دهد:

« يک راهش حذف وسوسه سئوال و توطئه شک در ذهن مردم است. وقتی در ذهن کسی سئوال پيدا نشد، مثل يک برکه آرام می گيرد، بدون تلاطم، به آرامش می رسد.»

آقای جنت ساز به آنچه می گويد همانقدر ایمان دارد که مصباح یزدی، آیت الله راستی کاشانی، مشگینی و آیت الله جنتی ایمان دارند، بی آنکه مهاجرانی نام مشاوران ذکر کند!

پيش از اعلام ممنوعيت سئوال در جامعه، آقای جنت ساز و مشاورانش به اين نتيجه می رسند که ممنوعيت طرح سئوال شامل همه افراد و نهادهای جامعه نمی شود، از اين رو حق پرسش برای قضات از مجرمان، پدر و مادرها از فرزندان و دولت و دستگاه های امنيتی از مردم محفوظ می ماند.

قرار می شود ستادی تشکيل و پوسترهايی با علامت سئوال ممنوع تهيه و بر سردر تمام منازل و تمام اماکن نصب شود و چنانچه کسی به کندن پوستر اقدام کند، با او به شدت برخورد شود. بعد آقای جنت ساز برای کنترل بيشتر افراد و احتمال طرح سئوال در پشت درهای بسته، دستور می دهد تا ديوارهای آجری تمام ساختمان های مسکونی و اداری را با ديوارهای شيشه ای تعويض کنند. نخست در مرکز شهر ساختمان مجلس و يکی دو جای ديگر را شيشه ای می کنند تا بعد در تمام شهر چنين کنند.

از سوی ديگر از سردر مجتمعی مسکونی که يک استاد با دخترش، يک روحانی نسبتا جوان با همسر و فرزندانش و تعدادی ديگر سکونت دارند، پوستر کنده می شود.... و از اين جا جدال استاد و روحانی جوان با ممنوعيت سئوال آغاز می شود و با کشت يک دانه ظاهرا بی اهميت گندم که نماد سئوال و ايجاد گناه است در سلول انفرادی روحانی، ماجراهای ديگری آغاز می شود.

عطاء الله مهاجرانی در آغاز کتاب نوشته: « تمام شخصيت ها و رويدادها و صحنه های اين داستان خيالی و آفريده ذهن نويسنده است. هر گونه شباهت احتمالی بين آنها با افراد حقيقی يا حقوقی و رويدادهای واقعی به کلی تصادفی است.» اما این تصادف بارها و بارها در طول کتاب روی می دهد!

ياد باد آنکه در آن بزمگه « استنطاق» - آنکه او خنده مستانه زدی صهبا بود

عطاء الله مهاجرانی با همين سرآغاز دانه پرسش را در افکار خواننده می کارد و آدم از خودش می پرسد چرا کلمه استنباط داخل گيومه نوشته شده، آيا نويسنده به شکل غير مستقيم به جلسه يا جلسات باز پرسی ای که از او شده، اشاره می کند و آيا....

قهرمانان رمان بهشت خاکستری با بيان افکار و عقايدشان و با طرح پرسش سعی می کنند با تفکر آقای جنت ساز به مقابله بپردازند، اما در سوی آقای جنت سازکه سوی قدرت است، از اساس با تفکر و طرح پرسش مخالفت می شود. قهرمانان اين کتاب در دو سوی متضاد ايستاده اند و سايه روشن ندارند. نويسنده دو شخصيت فرعی زندانبانان را در اواسط ماجرا وارد داستان می کند که هردو در آخر داستان متحول می شوند، اما اين تحول ( دست کم در مورد يکی از آنها) آنقدر ساده و راحت روی می دهد که تصورش برای خواننده ميسر نيست.

از نظر آقای جنت ساز گناه و طرح پرسش دو روی يک سکه و لاجرم به هم پيوسته اند. از ديد استاد و روحانی و بعدها از ديد نگهبان زندان و ديگران، يک دانه گندم که روحانی در سلول انفرادی عملش آورده، به عنوان نماد طرح پرسش و لاجرم انجام گناه دست به دست می شود. در واقع دانه گندم به مظهر انديشه تبديل می شود و شقايق دختر استاد که در زندان به او تهمت ناموسی می زنند و در نهايت کشته می شود، نماد معصوميتی است که با خدشه دار کردنش قصد بی اعتباری آن را دارند.

عطاءالله مهاجرانی در مصاحبه با مجله فرهنگی ادبی هفته در باره ادبيات و شکل گيری اين رمان می گوید:

"بحث ادبيات برای من چيز جديدی نيست. از نوجوانی آرزويم، يا بهتر بگويم افسانه ای که در جستجويش بودم، همين قصه نويسی است. تلاش هايی هم کرده ام که به اين حوزه نزديک شوم. اخيرا که در حال اسباب کشی بودم ، دفترچه ای پيدا کردم که حاوی چند داستان کوتاه است که در نوجوانی نوشته ام. بعدها هم چند کتابی که از من منتشر شد، شروعش قصه گونه است. مثلا شروع «گزند باد، حماسه فردوسی» اصلا يک قصه است. از اين جهت هميشه فکر می کردم کار اصلی ام سياست نيست. گاهی در بحث با دوستان اين نکته را مطرح می کنم که برای نسل ما، سياست يک « مفر» است و فرهنگ يک « مقر» يعنی جايی که ما استقرار پيدا می کنيم و زندگی ما هم معنی پيدا می کند."

"اما تجربه بهشت خاکستری برای من، تجربه بسيار با ارزشی است. تکه های اين رمان ، مثل يک مينياتور در ذهن من چيده شده. تجربه های مختلف اين سال ها در کنار هم قرار گرفتند. مثلا يکی از دوستان ما که فردی دانشگاهی و فيلسوف است و شباهت های زيادی با آقای اشرفی ( استاد در رمان بهشت خاکستری ) دارد، چند سال پيش پيغام داد که کارت دارم. رفتم منزلش و او با التهاب و بغض گفت:« دخترم را گرفته اند». به هرحال او رفته بود تا پشت اداره منکرات و به اين نتيجه رسيده بود که نمی تواند يا نمی داند با کی بايد بحث کند. فقط از من پرسيد :« اين همان بهشتی است که قراربود ساخته شود؟» اين مطلب مال چند سال پيش است، ولی هسته اصلی اين رمان آن ماجراست. گويا دختر ايشان در يک جشن تولد به همراه عده ای ديگر دستگير شده بود. به هرحال مجموعه ای از اين حوادث در کنار هم قرار گرفتند و من را به جايی رساندند که احساس کردم اگر اين رمان را ننويسم، قلبم از کارخواهد افتاد، يا ذهنم قفل خواهد شد."

مهاجرانی در همين مصاحبه می گويد رمان بهشت خاکستری را در ده شب نوشتم و حتی داستان را بازنويسی نکردم و متن ويراستاری نشده است.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی