اخبار

پيك

                       

 

 

بيائيد درباره دولت آبادي

صادقانه با هم گفتگو كنيم

 

   رسول آباديان

سلوك به چاپ سوم رسيد. پديده ای نادر در ادبيات داستانی ما. از آن جهت بيشتر، كه در مملكت ما كتاب حسابی در بهترين حال تيراژی دوهزاری دارد. پس چه شد كه سلوك به چاپ سوم رسيد؟
درباره دولت آبادی و آثارش بايد گفت كه او نويسنده ای در حركت است. اگر به خودمان زحمت داده باشيم و لايه های بيابانی تا كليدر عظيم را نه با دقت تمام بلكه با كمی مهربانی مرور كرده باشيم حتماً متوجه اين حركت هم شده ايم. دولت آبادی و سبكش حالا ديگر يكی از اجزای حياتی بدنه ادبيات اين مملكت به حساب می آيند و انكار و رد آن مثل اين است كه مثلاً تيشه ای برداريم و بيفتيم به جان دماوند! خب معلوم است كه بازنده اصلی اين جدال مائيم با يك تيشه درب و داغان. اين «پير ميوه خويش بخشيده» حالا ديگر نه  تنها نويسنده ای بزرگ و مؤثر بلكه نماد صبر و حوصله و تحمل بسياری از «جوانی» كردن ماست و اين البته بال و پری است كه خودش با آن حجم كاری بالا به فرزندان فكری خود داده است. دولت آبادی يك كوره راه تاريك بيابانی را حالا به يك بزرگراه تبديل كرده، بزرگراهی كه هر كس با پرداخت كمی «عوارض» می  تواند در آن يكه تازی كند بدون آنكه ذره ای فكر كند اين آرامش و راه بی چاله چوله چه عمرها كه نخورده و چه جفاها كه به گذشتگان نكرده. نگفته پيداست كه داستان فارسی حالا حالاها وامدار آثاری چون لايه های بيابانی، اوسنه بابا سبحان، گاواره بان، باشبيرو، عقيل عقيل، از خم چنبر، مرد، كليدر، روزگار سپری شده مردم سالخورده و بالاخره سلوك است. اگر به واقع نپذيريم كه حركت ادبی آغاز شده با مجموعه لايه های بيابانی در حركت اصولی خود به مقصدی سترگ چون كليدر ختم شده حتماً بايد چشمهايمان را بشوئيم و اگر آغاز فصلی جديد از روزگار سپری شده به بعد را جشن نگيريم بايد به انصاف خودمان شك كنيم. فقط كافی است كه به نيت تلمذ چند روزی بنشينيم و فصلی از كليدر را رونويسی كنيم تا ذره ای از رنج نوشتن در وجودمان مزه مزه شود، يا بنشينيم و با حوصله داستان سه چهار صفحه ای «آينه» را بخوانيم تا متوجه شويم روايت مدرن هيچ نيازی به پشتك و وارو زدن ندارد. مردی كه سيزده سال چهره خود را در آينه نديده و هرگز به صرافت پيدا كردن شناسنامه گم شده اش نيفتاده تا اين كه مجبور به اين كار می شود. يعنی از راديو می شنود كه شهروندان عزيز موظف اندكه شناسنامه قبلی خود را عوض كنند، مردی كه در خودش گم می شود و با داشتن امكانات مدرنی چون راديو، بدوی زندگی می كند. او در فضايی بايگانی شده و با رشوه می خواهد خودش را بيابد. چون وسوسه شناسنامه جديد را نمی تواند ناديده بگيرد. او می خواهد خود را دوباره در آينه ببيند و... در اين داستان فضای امروزی و بافت داستانی امروزی در هم گره خورده اند، آن هم گره خوردنی استادانه. فضای داستان تكنيك خاص خودش را هم با خودش آورده، نه زياد و نه كم. نتيجه اين كه دولت آبادی در بسياری از كارهای كوتاه و بلندش از عنصری بهره برده كه تا حدودی جزو پيكره اصلی ادبيات داستانی اند و اين آش را چنان پخته كه بايد بپزد يعنی نه شور و نه بی نمك...
يكی ديگر از محاسن آثار اين نويسنده مردمی بودن آنهاست. مردمی بودن مسئله ايست كه خالق كليدر هميشه به آن افتخار می كند. او معتقد است كه كلمه هم حقی است كه بايد به مردم داده شود. مثل بسياری از عناصر حياتی ديگر. محمد علی سپانلو درجلد دوم بازآفرينی واقعيت به خوبی به اين مسئله اشاره كرده. سپانلو در اين كتاب كه اولين بار در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسيده به دغدغه های دولت آبادی در نوشتن اشاره می كند. او در مقدمه چاپ داستان كوتاه «هجرت سليمان» چنين می نويسد: «محمود دولت آبادی از نويسندگان واجد الشرايط اجتماعی است. يكی از نسل كمياب. در اينجا كه اجتماعی نويسی مدعای رايج است اما شناخت حسی و تجربه شده ای از موضوع، يعنی مردم، سخت كمياب است و قلم زنان متظاهر كه از موضوع فاصله عينی و نيز فاصله زمانی دارند، خلق را فقط به عنوان ابزار باصرفه ای به كار گرفته اند. اين است كه عليرغم تعدد نمونه های داستانی در بسياری از زمينه های اجتماعی- مثلاً زمينه روستايی و كارگری- اسناد قابل اتكاء كم است. اكنون دولت آبادی شاخص است. نويسنده ای از مكتب گوركی. بخصوص در روش نزديك شدن به موضوع. اوسنه بابا سبحان، لايه های بيابانی، گاواره بان و اجباری معرفت همه جانبه دولت آبادی را با محيط اثرش نشان می دهد. آنگاه كه تحليل نهايی رابطه ها، تصوير دقيق برخوردها شكل استخوان دار زبان از صافی قريحه ای دردمند اما غير متظاهر بيان شود، يك نتيجه فوری به دست آمده است.» گرچه سپانلو در همين نوشته كوتاه هم گاهی عنان اختيار اظهار نظر بيش از حد را از دست می دهد اما اشاره هايی هم دارد كه خالی از لطف نيست. مثلاً اين نكته ظريف كه می توان گفت در مورد تمام كارهای كوتاه دولت آبادی صادق است: «می شود اين قصه را يك رمان خلاصه شده درباره سقوط يك خانواده كشاورز در نظام فئودالی دانست. می شود امتيازات نويسنده را در توصيف، كاراكترسازی، تحليل طبقاتی يا در فرهنگ توده برشمرد. می شود قصه را در عين حال فاجعه زن ايرانی هم دانست.»... پس از گذشت اين همه سال بايد نظر سپانلو را تكميل كرد و گفت كه يكی ديگر از گوشه های پررنگ دنيای دولت آبادی و آثارش حفظ همان متظاهر نبودن آن سال هاست. دولت آبادی می نويسد تا خوانده شود و می شود و به چاپ سوم رسيدن كتاب مورد بحث يعنی «سلوك» دليل محكمی بر اين ادعاست. نويسنده سلوك نويسنده ايست كه با كمی فراز و نشيب طبيعی سر راه به عنوان يكی از نويسندگان پيشرو به پيشروی خود ادامه می دهد. بی هيچ ادعايی. وقتی كه يك نويسنده بتواند نام شخصيت خود را بر شناسنامه كودكان اين دوروزمانه و در خانواده های اهل فرهنگ و ادبيات ببيند بی گمان در آن خانواده رخنه كرده. «مارال» ديگر فقط در كليدر نيست، بلكه وجه بيرونی و امروزی و فردايی پيدا كرده. مارال امروز هرچه را كه از ياد ببرد نام خود را از ياد نخواهد برد و مطمئن باشيم هرجا كه برود يك «كليدر» هم با خودش خواهد برد و هر جا كه كليدر باشد روزگار سپری شده مردم سالخورده، سلوك و بسياری ديگر از آثار قبل و بعد هم هست. با بريده كوتاهی از رمان روزگار سپری شده... به استقبال سلوك می رويم: «ورق بزن، ورق بزن. هيچ صفحه اش را نمی خواهم دوباره ببينم. چطور زندگی كردم، چطور زندگی می كردم و به عشق چه؟!» به عشق سعدی و سوسياليسم. خط آهن در پائيز، زير آفتاب اريب، غروب می درخشيد و تو روی تراورس ها قدم می زدی، به امكان سوسياليسم می انديشيدی و به حكايات سعدی دلخوش بودی وقتی به «غرور جوانی» بانگ بر مادر زدم- كه من عمر و جوانی ام را برای دستيابی به دو تا اتاق هدر نمی دهم مادر!... كه او- دل آزرده به كنجی نشست و گريان همی گفت. مگر خردی فراموش كردی كه درشتی می كنی!»... چشم سنجاقك امروز به چاپ سوم رسيدن رمان سلوك را به نويسنده و جامعه ادبی تبريك می گويد و پای اظهارنظرهای دوستان می نشيند.

محمود دولت آبادي: قضاوت های سطحي

اين را بايد دانست كه اگر بنا باشد ديگران برای يك نويسنده تكليف معين كنند آن نويسنده در همان اثر اول می ميرد. از چرايی شيوه نوشتنی كه در پيش گرفته ام پرسيدی و می پرسند. جواب من به اين سئوال هميشه اين بوده كه موضوع نوع پرداخت خود را پيش روی نويسنده می گذارد. هيچ دغدغه خاص يا تأثير از آثار ديگر در كار نيست. من يك كارگر هستم كه يك ساختمان را می سازم. اگر اين ساختمان در كوير باشد يك نوع معماری و ساختار را می طلبد و اگر در منطقه ای كوهستانی باشد نوعی ديگر والی آخر. من بارها گفته ام كه اصلاً و ابداً از شيوه نوشتنم فاصله نگرفته ام. متأسفانه كارهای من معمولاً با قضاوت های سطحی مواجه بوده اند كه هيچ اهميتی برايم نداشته اند. بحث شما بر سر سلوك است. ببينيد اين كار فرايند كليه كارهای قبلی من است. همه كارهای من به گونه ای تكميل كننده همديگر هستند. نردبانی هستند كه بالاخره به بالا می رسد. پس نمی توانيم مثلاً يك پله را ناديده بگيريم. اگر خواننده سلوك، كارهای قبل از آن را نخوانده باشد اين كار را نمی فهمد. حداقل برای رسيدن به سلوك بايد روزگار سپری شده... را خوانده باشد. دشوار است كه با ناديده گرفتن كارهای قبلی يك باره به سلوك برسيم. كسانی كه می گويند دولت آبادی دغدغه فرم پيدا كرده متأسفانه كارها را سطحی و از رو می بينند. به عنوان مثال خود من بيست و پنج بار بوف كور را خوانده ام تا فهميده ام. ببينيد من با همه آثارم زندگی كرده ام. سلوك بايد بارها خوانده شود. چون فشرده شده يك عمر پنج ساله است. من اين كار را ده بار و طی پنج سال نوشته ام. پس يك بار خواندن آن به يك قضاوت سطحی منجر می شود كه رايج است. اين كار كاری نيست كه خواننده از آن بگذرد. اين كار بايد هضم شود ومن البته اصلاً انتظار ندارم كه همه اين را بفهمند چون اهل فن برخورد خوبی با آن داشته اند و هضمش كرده اند. درباره خواننده عام و خاص هم كه می گويی جواب من اين است كه هرچه خواننده بيشتر داشته باشم خوشحال تر می شوم. من نويسنده ای حرفه ای هستم. پنج سال عمر من بيشتر از اين می ارزد كه فقط بتوانم با دو سه نفر ارتباط برقرار كنم. گزيده خوانی را دوست ندارم. من معتقدم كه بايد خواننده ام را برگزينم نه خواننده مرا. من به نظرگاه مردم بيشتر از خواننده خاص معتقد هستم. كتابهايی هستند كه خواندنشان به اندازه مدت زمان نوشته شدن فرصت لازم دارند. شنيده ام كه عده ای نگران عدول من از شيوه نوشتنم هستند. كسانی كه نگران من هستند بهتر است بروند و به جای نگرانی كارها را با دقت بخوانند. من به همه اين دوستان ارادت دارم اما اين را هم می گويم كه اين نگرانی ها، نگرانی های سطحی است چون از خوانش سطحی سرچشمه می گيرد. خواننده بايد يك چيز را بداند كه اگر نويسنده ای سال ها عمرش را می گذارد حتماً بيشتر از ديگران نگران كار و عمر خودش است. به هر حال زمان همه چيز را ثابت می كند. درباره انعكاس اين كار هم كه پرسيديد بايد گفت كه خيلی زياد شامل لطف دوستان بوده ام. من معتقد بودم كه سلوك بايد تيراژ پنجاه هزار جلدی داشته باشد كه خوشبختانه كم كم دارد اين اتفاق می افتد. در واقع انتظارم اين بود كه حاصل عمر پنج ساله ام روی اين كتاب دويست صفحه ای بيشتر از اين باشد.»
آيا درست است كه اهل ادبيات آثار همديگر را نمی خوانند؟ ميان  برو بچه های تئاتری ضرب المثلی خودساخته رايج است به اين مضمون: اگرمی  خواهی دوستانت را ببينی يك اجرای نصفه نيمه برو. ولی ظاهراً اين ضرب المثل در ادبياتی ها چندان محلی از اعراب ندارند. چون چاپ كتاب هم نمی تواند دوستان را به ياد آدم بيندازد. بدون هيچ تعارفی بايد گفت كه نخواندن آثار نويسنده ای چون دولت آبادی آن هم از طرف بسياری از دوستان نويسنده يا به گونه ای مرتبط با كار ادبيات آن گونه كه بايد و شايد پذيرفتنی نيست.

يارعلی پورمقدم: نمره قبولی يك اثر

اگر بپذيريم كه ادبيات داستانی ايران در يك ماضی بعيد به دو شاخه صادق هدايت و حسينعلی مستعان تقسيم شده است در سلوك با رمانی مواجه می شويم كه نويسنده اش با خروج از راسته پاورقی نويسان پا به حيطه شاخه هدايت می گذارد تا بهترين نوشته دولت آبادی شود و پر بی ربط نيست كه ما در آغاز رمان با هدايتی روبه رو می شويم كه در مه گورستان پرلاشز گم و گور می شود.
به نظر من تكنيك دولت آبادی در سلوك ملحم از شگردی است كه پروست در رمان در جستجوی زمان از دست رفته از آن استفاده می كند تا اثری را بيافريند كه قهرمان آن ذهنيتی است كه با تفتيش امحا و احشای خود زمينه را برای تولد اولين رمان فارسی مهيا می كند. رمانی كه قادر است در عرصه ادبيات جهان رفوزه نشود. دولت آبادی با خلق پيرمردی سنديكاليست كه در يك لحظه داستانی غيب می شود تا بعد در تشييع جنازه خود ظاهر شود به نمره دهی دست می يابد كه در عرصه ادبيات ايران و جهان نمره قبولی محسوب می شود. سلوك اگرچه بد آغاز می شود ولی در پايان با كليدر تومنی هشت قران توفير دارد و اين بی شك برای دولت آبادی حادثه ميمونی است.

مهدی يزدانی خرم: غرض ورزی های زمانه

من سلوك را چند روز قبل از چاپ خواندم، حقيقت اين است كه تيپ سلوك ايجاد يك فرم جديد در كارهای دولت آبادی است كه البته موفق در آمده. كسانی كه «پايان جغد» را خوانده باشند خيلی راحت با سلوك كنار می آيند. در واقع ذهن دولت آبادی از پايان جغد عوض شده، شخصيت های دولت آبادی در سلوك از روايت بيرونی اشباع شده اند. برای آنها ديگر قهرمان ها، اسطوره ها و بوميت اهميت زيادی ندارد. چيزی كه برای شخصيت های سلوك مهم است دغدغه زنده ماندن است. آنها با بازگشت به گذشته می خواهند زنده بمانند. يك اتفاق ديگر كه در سلوك دارد می افتد اين است كه دولت آبادی خود را محدود به فضايی تنگ كرده و قهرمان او كه قبل از اين وابسته به فضای ياد شده دولت آبادی بود حالا با آن فضا ديگر كنار نمی آيد. او در مقابل روايت مدرن در زمانه سلوك كم می آورد.

بسياری افراد هستند كه در مقابل رمان موضع گيری كرده اند. خود من بسياری از آنها را می شناسم و می دانم كه فقط دو سه صفحه از كار را بيشتر نخوانده اند ولی نقدهايی تند و كوبنده كرده اند. آنها طوری وانمود می كنند كه گويی بارها اثر را خوانده اند. حقيقت اين است كه بسياری از مدعيان عالم ادبيات اصلاً كتاب نمی  خوانند و درباره سلوك هم بايد گفت از آنجايی كه بعضی ها با دولت آبادی تسويه حساب تاريخی دارند منتظر فرصتی بودند كه با اين وسيله به او حمله ور شوند.
اتفاق بزرگی كه افتاده اين است كه بسياری نخوانده به دولت آبادی و شخصيت ها و كارهای او بد و بيراه می گويند. آنهايی هم كه خوانده اند و خوششان نيامده عموماً  از حوزه نقد به سراغ رمان نرفته اند، بلكه بيشتر اين نويسنده را محكوم به تقليد از اين و آن می كنند. من تاكنون چنين فهميده ام كه اگر كسی از سبكش خارج شود و بخواهد يك نمونه نوآوری داشته باشد به شدت با او و اثرش برخورد می كنند و نويسنده سلوك هم از اين امر مستثنی نيست. اگر كارهای دولت آبادی را دنبال كنيم متوجه می شويم كه بايد هم چو اتفاقی در روند كاری او پيش می آمد. اصولاً  در ايران مد شده كه می  گويند چون فلان رمان، رمان پيچيده ای است پس كار بدی است!  البته سلوك در زمره رمان های سخت به حساب نمی آيد.

اين اتفاقی كه در ايران افتاده و مثلاً آسان نويسی و چيزی شبه مينی ماليست رايج شده باعث شده است كه ذهن خواننده هايی خاص تنبل بار بيايد و مانند بسياری از وبلاگ نويس های ما نگاهی سطحی به ادبيات داشته باشد و آثار ارزشمند مردود شمرده شود. البته من به هيچ عنوان قصد دفاع از دولت آبادی را ندارم و در مورد اثر حرف می زنم و نه نويسنده... به هر حال در اين دور و زمانه غرض ورزی هايی هست كه رمان سلوك هم از تبعات آن به دور نمانده، بايد منتظر آينده بود. نگران نباشيد.

بلقيس سليماني:  رسيدن به تجربه های فردی

چند سال قبل وقتی پايان جغد منتشر شد دوستی به تعريض و تعرض گفت: دولت آبادی بايد پشت دروازه های ری می ماند همانطور كه منيرو روانی پور نبايد از دروازه های بوشهر خارج می شد.
گوينده اين سخن نه تنها از دوستداران بلكه از مريدان دولت آبادی بود. برای او دولت آبادی در كليدر به اوج تكامل خود و در نتيجه به پايان خود رسيده بود. راستی چرا بسياری از ما هنوز هم بهترين اثر دولت آبادی را رمان زيبای جای خالی سلوچ می دانيم؟ و چرا فكر می كنيم دولت آبادی پايان جغد و يا سلوك نويسنده ای از نوع و سلك ديگری است. براساس چه معيارهايی دولت آبادی بزرگ همان دولت آبادی پشت دروازه های ری است. آيا ذهنيت بسته و ساكن من خواننده نيست كه همان دولت آبادی بيست سال پيش را می خواهد؟ آيا نويسنده ای خلاق، امروزی، زنده و پرتجربه مانند دولت آبادی می تواند تجربه های ميانسالی و احياناً كهن سالی را از زندگی مدرن و تحولات اجتماعی به اين دليل كه بسياری او را روستايی نويس يا اقليمی  نويس می شناسند به مخاطبان امروزی منتقل نكند؟ برای نسل من كه امروز در ميانسالی به سر می برند و احياناً  نسل پيش از من نوشته های دولت آبادی آئينه ای شفاف از تجربه هايی است كه بيش از نيم قرن است ملت ما از سرگذرانده است. اگر نسل ما تجربه ای از فئوداليسم و حاشيه نشينی داشته است به همان اندازه نيز در موقعيتی قرار گرفته است كه توان بازانديشی افكار و آرمان های خود را داشته است و باز در طی اين بازانديشی است كه دچار يأس، نااميدی و احياناً  تلخ انديشی شده است. برای من پايان جغد و سلوك كه هر دو را آثاری به هم پيوسته می دانم (از جهت ساختار و فرم) حاصل اين بازانديشی است. سلوك دقيقاً ادامه منطقی سيری است كه دولت آبادی پيموده است. در واقع سلوك بخش جامانده ای از پايان جغد است. همان آنان كه با دقت پايان جغد را خوانده اند متوجه گذر سريع نويسنده از «مفهوم عشق» شده اند. پايان جغد محل تأمل نويسنده در مفهوم «مرگ و مبارزه» است. يكی از زيباترين تغييرها و تأثيرگذارترين روايت ها را از حضور هميشگی و گسترده مرگ را در ادبيات داستانی معاصر می توان در پايان جغد ديد. در اين اثر (كتابی كه به نظرم به آن ظلم شد و در زمان نشرش مورد بی توجهی اهل نقد و نظر قرار گرفت.) نويسنده از رابطه راوی و آذين به سرعت می گذرد. نه تنها تأملی بر آن ندارد كه حتی توصيف شايسته از آن ارائه نمی كند. به نظرم سلوك جای خالی عشقی است كه در پايان جغد ناديده گرفته شده است. سلوك برای من كه پايان جغد را خوانده بودم از جهت ساختار و فرم اثری تازه نبود. اما از جهت ايجاز و احتراز نويسنده از ارائه نظريه ها و تحليل های اجتماعی با پايان جغد متفاوت بود. سلوك نه سوگ سرود عشق كه استيصال انسانی در برزخ سنت و مدرنيته با مسأله عشق است. قيس سلوك قيس تأمل است. كدام سالك وادی عشق در جهان عرفانی ما درباره معشوق به تأمل می انديشد؟

جهان عشق جهان تسليم و سكوت است. قيس سلوك مردی است شرقی،  ايستاده بر پاره سنت  با چشم اندازی از مدرنيته كه به رابطه ای امروزی همچنان سنتی می انديشد. حتم آنان كه با دقت سلوك را خوانده اند اين تكيه كلام راوی را كه ظاهراً بخشی از شعر احمد شاملوست به كرات ديده اند: «من حرام شده ام» و يا ديده اند كه راوی آن بانوی بخارايی را يعنی نيلو، نيلوفر يا مهايا... را پتياره می خوانده او در صفحه ۱۰۴ به استاد ظريف می گويد: «حربه ای كه برای من سازيد می خواهم ذاتاً  پتياره كش باشد» سالك سلوك دولت آبادی عاشق نيست. او مردی است حسود، بخيل و چشم تنگ. از آن گونه مردان كه هميشه حق را از آن خود می دانند. يك مرد شرقی و آشنا. نكته قابل توجه در جهان تاريك و در حال اضمحلال سلوك حضور جمع خانه ای از زنان پريشان، بيمار و ناهنجار است. برای خواننده ای كه با «مردگان» ، «مارال» ، «زيور»، «شيرو»، «بلقيس» و ... در آثار دولت آبادی زيسته است، اين جمع پريشان (اگر چه با فضا و درونمايه اثر می خواند) او را شگفت زده می كند. بی شك سلوك اثر ارزشمندی است. من آثار اخير دولت آبادی را تأملات او می دانم. به نظرم دولت آبادی گفتنی هايی درباره تاريخ و جامعه را گفته است و اكنون نوبت به فرد و تجربه فردی رسيده است. به عبارتی او تجربه جمعی مردم را روايت كرده است. اكنون نوبت به تجربه های فردی او رسيده است. ممكن است برای نسل تاريخ زده ای همچو نسل من به خوشايندی آثار پيشين او نباشد. اما نباشد. اما بی شك اين آثار، آثاری هنرمندانه هستند كه چه بسا طيف وسيعی از مخاطبان امروز و فردا را با خود همراه كنند. سخن خود را درباره سلوك با طرح سؤالاتی به پايان می بريم كه گمان می كنم می توانند بحث درباره اين اثر گرانمايه را همچنان فعال نگه دارند.
- آيا ساختار سلوك ساختاری مدرن است؟ به عبارتی آيا دولت آبادی با پرداخت داستانی ذهنی و سوررئاليستی داستانی مدرن نوشته است؟

- آيا سلوك اثری زن ستيز است؟

- چرا دولت آبادی نام قيس را برای شخصيت اصلی خود برگزيده است؟

- آيا برای بازشناخت نسبت قيس سلوك و قيس عامری و ديگر قيس ها نياز به اين همنامی است؟ آيا اين امر نوعی شيوه سنتی نامگذاری شخصيت ها نيست كه در ساختار مدرن اثر خودنمايی می كند؟ و آيا اين شيوه نامگذاری دست كم گرفتن خواننده برای فهم اثر نيست؟

- آيا به راستی داستانی از زندگی مدرن است و آيا جهال مدرن در اين اثر غايب نيست؟ آيا آنچه كه نويسنده از فضای سرد و خاكستری يك شهر اروپايی می سازد برای شناخت زندگی مدرن و تناقض های آن كافی است؟

- در سلوك متون گوناگونی از اشعار عمر القيس تا بوف كور هدايت حضور دارند. آيا اين امر يكی از وجوه تفارق اين اثر با آثار دهه شصت دولت آبادی است؟ اين امر بيانگر چه چيزی است؟ آيا اكنون با نويسنده ای متفكر روبه رو هستيم؟

- آيا می توان دولت آبادی و سلوك را «داستان نويس» دانست و دولت آبادی كليدر و جای خالی سلوچ را «داستان گو»؟ (مرحوم گلشيری هنگام قضاوت درباره  جلدهای نخست كليدر دولت آبادی را نقال می نامد!!...)

عطاءالله مهاجراني: در كوچه های ابری سلوك

مهاجرانی كه اين روزها دغدغه رمان نويسی راحت اش نمی گذارد، شايد نتواند در اين زمينه سری توی سرها در بياورد ولی بدون شك در زمره خوانندگان حرفه ای است. او در مصاحبه اش با مجله هفت شماره چهار به اين نكته اشاره كرده كه تمامی آثار نويسندگان شناخته شده را خوانده است. او درباره سلوك دولت آبادی می گويد: «من اين كتاب را سه بار خوانده ام. بار اول احساس كردم در كوچه های ابری و خزه  بسته سلوك گم شده ام. تأثيرش به گونه ای بود كه طی يكی دو روزی كه اين رمان را می خواندم، نتوانستم درست غذا بخورم. يعنی موقع غذا خوردن، حس می كردم حال و هوای مناسبی برای خوردن ندارم. بار دوم كه خواندم، به دليل علامت های آشنا در ذهنم برايم روانتر بود. بار سوم راحت تر خواندم و البته نمی توانم بگويم كاملاً فهميدم. ولی می توانم بگويم «آنی» كه در رمان هست را فهميدم. يعنی نقشه  ساختاری رمان دستم آمد.»

بزرگداشت محمود دولت آبادي

با حضور عطاءالله مهاجراني

جلسه نكوداشت محمود دولت‌آبادی ـ داستان‌نويس معاصر ـ عصر روز چهارشنبه شنبه ۸ شهريور ۱۳۸۲، به‌همت خانه داستان، در فرهنگسرای بانو (سرو) برگزار شد.
اين جلسه با حضور محمود دولت‌آبادی و عطاءاله مهاجرانی ـ وزير پيشين فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ، حسن ميرعابدينی ـ نويسنده و منتقد ادبی -، محمدبهارلو - داستان نويس و منتقد ـ برگزار شد.

حسن ميرعابدينی در اين برنامه گفت:

در يك نگاه فراگير و دور، يعنی از دوره مشروطه تا امروز، در تاريخ داستان نويسی ايران با دو جريان مشخص داستانی روبه‌رو‌ بوده‌ايم كه اين دو جريان مانند هر طبقه بندی ديگر نسبی بوده و قطعيتی ندارد و در هر دوران تاريخی جريانهای ادبی نه به شكل مجزا از هم و بي‌تاثير از هم پيش مي‌روند؛ بلكه به شكل شبكه‌های تنيده بر هم تاثير مي‌گذارد.

وی افزود: جريان ادبيات اجتماع‌گرا بيش از آنكه به مسائل فرم و شكل توجه داشته باشد به مسائل اجتماعی و مربوط به جامعه است. البته به اين معنا نيست كه اين جريان به مسائل فرم شناسی بي‌توجه بوده است، ولی توجه عمده‌اش اجتماع است كه در داستان نويسی ما مشق بيشتری شده و سرچشمه اين جريان صادق هدايت با داستانهای رئاليستی و بزرگ علوی و آل احمد و در دهه 40 محمود دولت‌آبادی و احمد محمود، نمايندگان برتر رئاليسم ايرانی، هستند.
 وی دولت‌آبادی را به عنوان چهره شاخص ادبيات رئاليستی نام برد و عنوان كرد: اين ديدگاه برخی منتقدان را قبول ندارم كه مي‌گويند دوران رئاليستم گذشته و ادبياتی مي‌تواند مطرح شود كه صرفا فرماليستی باشد.

دولت‌آبادی با عنوان يك نويسنده رئاليست توجه خاصی به ارتباط شخصيت با فضای اجتماعی و نيروهای توليد جامعه دارد و از نظر ساخت شخصيت پيروی رئاليست‌های قرن 19 اروپاست.

ميرعابدينی در مورد “كليدر“ گفت: اين اثر رمانی بزرگ با شخصيت‌های متعدد است كه داستان معاصر ايران را در سه بعد ايلی، روستايی و شهری روايت مي‌كند. نويسنده برای روايت آن از سفر استفاده مي‌كند كه در ادبيات عاميانه رواج داشته است. داستان كليدر بر سه تضاد عمده تشكيل شده است و محور ماجراها، گل محمد، شخصيت اصلی داستان و نفر اول در برخورد با بحرانها است. تضاد اول تضاد جامعه بدوی با طبيعت است كه انسانهای ناتوان و بي‌وسيله گرفتار قهر طبيعت مي‌شود كه در اين قسمت ما با رمانی سروكار داريم كه حادثه‌يی و محوری است. تضاد مرحله دوم، يك تضاد اجتماعی و سياسی است كه برخوردی است كه گل محمد و اطرافيانش با قدرت حاكمه پيدا مي‌كنند. تضاد سوم وقتی است كه ما ديگر به رمان رسيده و فرديت گل محمد مطرح مي‌شود. او اينجا ديگر به نيابت كسی عمل نمي‌كند و اين عالي‌ترين تضادی است كه او با آن برخورد مي‌كند و از آن يقين‌ها و باورهای قطعی به ترديد مي‌رسد.
 محمد بهارلو نيز در باره داستان سرايی و زبان در آثار دولت‌آبادی گفت:

عنصر داستان سرايی در ادبيات داستانی ما يا در ادبيات شرق بسيار بارز و اثرگذار بوده و هست و برخلاف متفكران غربی و به طبع آنها شرقی و ايرانی كه آغاز گاه ادبيات داستانی و رمان را دن كيشوت “سروانتس“ مي‌دانند، بايد اعلام كنم كه آغاز گاه داستان، هزار و يك شب است كه با كمال تاسف سرگذشت عجيبی دارد. در سال 2004 كنگره جهانی هزار و يك شب برگزار مي‌شود كه از كشور ما هيچ كس دعوت نشده است. مگر عده‌ای به صرافت بيفتند كه از اين ادبيات دفاع كنند. نمي‌توان گفت اين كتاب برای كدام كشور است، عده‌ای اصرار دارند آن را ايرانی بدانند؛ ولی هر كسی مي‌تواند ادعا كند كه اين كتاب مال ماست.
اگر به آثار دولت‌آبادی نگاه كنيم، آثار گذشتگان را در آثار دولت‌آبادی مي‌بينيم كه اين به معنای تاثيرپذيری نيست؛ بلكه به اين معناست كه هيچ متنی به معنای رمانتيك آن اصيل نيست و ما در خلاء زندگی نمي‌كنيم.

در ادامه جلسه، محمود دولت‌آبادی در سخنانی، ابتدا از حضور عطاءلله مهاجرانی قدردانی و سپس عنوان كرد: بالاخره مهاجرانی به سلك ما پيوست. ادبيات، جادوی غريبی است كه دعا مي‌كنم كسی گرفتارش نشود. ادبيات برای خوانندگان، دوست‌داشتنی، مؤثر و خوب است؛ ولی برای نويسنده، دست‌كم در تجربه من، امری جانفرساست. هر دو وجهی كه بهارلو اشاره كرد برای من دلنشين بوده و آنها جنبه‌هايی بود كه در كودكی مشمولش شدم؛ يعنی زبان و لحن را خيلی دوست داشتم.  بهارلو از كتاب هزار و يكشب نام برد؛ ولی از امير ارسلان نامی نبرد كه داستان بسيار زيبايی است.

 علاقه به قصه و داستان، يك جور فرار از واقعيت است؛ همان چيزی كه ميرعابدينی از آن نام برد. در هر صورت بيان، لحن و داستان و قصه و تقليد يكی از هنرهای كودكی من بود و گاهی با اهالی ولايات مختلف ايران، با لهجه خودشان صحبت مي‌كردم. اين ناآگاهی بود، بنده خيال نداشتم نويسنده شوم، حسی بود كه نسبت به زبان و لحن در من وجود داشت. به هر حال عاشق زبان بودن، شرط نخست شاعری و نويسندگی و فهم فلسفی و فهم امور است.
اين داستان‌نويس با عنوان اين مطلب كه نزديك 40 سال است كه مشغول اين كار هستم و هر روز با دشواری بيشتری مواجهم. ميل به تجسم و آدمهايی كه در سلسله مراتب قرار مي‌گيرند، برای من از اول جالب بود.

همه عمرم را در اين بيت فشرده مي‌كنم “خون همی جوشد، منش از شعر رنگی مي‌زنم“  

 
 
                   بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی