ايران

پيك

                         

در سوگ "بابا صفری"
آنكه اردبيل را به سينه تاريخ سپرد

 

عليرضا اردبيلی

 

 

سحرگاه روز دوشنبه 14 ماه ژوئيه 2003، ستاره ای در آسمان استكهلم از درخشش باز ايستاد. اين ستاره، زاده دامنه های  هميشه برفين و پر ابهت  سولطان ساوالان بود. در اين روز دوشنبه  سال 2003 ميلادی از سال 1337 هجری قمری سالها و دهه های زيادی سپری شده بود. ستاره ای كه روزی  با طلوع خود، خانه "حاجی عبدالعظيم" را غرق نور و شادی كرده بود، با غروب خود در ساحل دريای بالتيك، جمع بسيار بزرگی از بستگان و دوستداران خود را در اندوه نبودن خودش، فرو برد.  شروعی در پاكی هوای كوهستانی اردبيل و پايانی در زيبايی  زيباترين شهر شمال اروپا. آغازی در شهری كهن در ميان گرفته شده از سوی سلسله كوههای آسمان سای ساوالان و باغرو و انجامی در شهری  در ميان دريای بالتيك و درياچه مئلارن. چنين بود آغاز و انجام بازی تقدير با مردی كه گرچه عمرش با اين آغاز, آغازيده بود، اما پايانش مسلما تابع اين پايان نخواهد بود.

 

در برابر چشمان ما شمعی سوخت و آرام گرفت كه در زندگی خود آرامش از تلاش بی وقفه برای علم اندوزی و علم آموزی جسته بود. صاحب تاريخ اردبيل و مؤلف نيكوترين كارها در حق فرهنگ ديار ما، خود از جهان فانی ما رخت بربست و به همراه آخرين لبخندها و كارهای ماندنی خود در قلب ما و نسلهای آتی ماندگار شد. خبر غم انگيز فراق ابدی استاد را كه شنيدم، با هجوم خاطرات گذشته و اندوه فقدان اين مرد بزرگ  مواجه شدم. جمله ای اما با سماجت در ذهنم تكرار می شد، جمله ای از زنده ياد آل احمد  كه در حق نيما نوشت: "پير مرد چشم و چراغ ما بود!" اين مرد نيك بين و نيك انديش نيز چشم و چراغ ما بود. چشمی  كه تا دم آخر از خواندن باز نايستاد و چراغی كه در همه اين سالها نوری از صفای باطن در حلقه اطرافيان و دوستدارانش می افشاند.

 

 ذهن فعال،  روشن بينی و مدرن انديشی  استاد، هميشه جو متفاوتی در بحثها و ملاقات ايشان با دوستان و نزديكان حاكم می كرد و از جمله عامل تفاوت سنی ايشان با ما به درجه نامحسوسی تقليل پيدا می كرد. گويی با فرد هم سن و سالی از روزگار كودكی خودمان هم كلام می شديم. با اينكه استاد زنده ياد فردی متدين بودند و بارها فريضه حج را بجا آورده بودند  و در بجا آوردن فرائض دينی يوميه وسواسی بدوراز تظاهر داشتند، اما كسی ايشان را "حاجی” صدا نمی كرد. استاد برای ما حكم دوست روشنفكری را داشتند كه دهه های متوالی تجربه و مطالعه همه جانبه و روحی بزرگ، ايشان را منزلتی والا و روحانيتی ديگرگونه می بخشيد. در روزگاری كه عرض و طول ارض مسكون را به ساعت می سنجيم،  شهر استكهلم، طی يك دهه و نيم، پذيرای مردی بود كه كه چند ساعت آنورتر، در سرزمينهای واقع در جنوب غرب دريای خزر، عاشقان بيشمار داشت و دارد. مردمان بسياری در جغرافيايی كه روزی جولانگه پادشاهان صاحب ديوان بود، اين پير مرد  صاحب تاريخ  را چشم و چراغ خود می دانستند و استكهلم در نظر آنان بخاطر اين ميهمانداری اش ارجی و قربتی ديگر داشت. استاد، آخرين روزهای حيات خود را در ميان حلقه محبت اعضای خانواده و بركت دستان بسياری كه از اردبيل و اطراف و اكناف عالم به دعا بسوی آسمان بلند شده بودند، گذراندند.  گرامی يادگار يكی از بزرگترين روشنفكران و آزاديخواهان تاريخ معاصر اردبيل يعنی دختر حاجی ميرزا بيوك آقا واهب زاده يار زندگی استاد صفری در تمامی تلخ و شيرينهای زندگی پربار اما گاه دشوار ايشان بودند كه تا آخرين لحظه حيات استاد، يار و ياور ايشان بودند و اين نكته بايد توضيح گر يكی از دلايل موفقيت استاد در زندگی شخصی و اجتماعی شان باشد.   استاد حتی  در  واپسين ساعات عمر، نگران راحتی آطرافيان بودند و محبت بی شائبه كاركنان بيمارستان را در پاسخ محبت و انسانيت خودشان، از آن خود كرده بودند، لبخندی از رضايت بر لبان استاد بود، شكوه از چيزی و گلايه از كسی نداشتند.

 

 خواه نا خواه نسل آينده مردمان منطقه ما در بررسی  بيوگرافی اين سيمای بزرگ  تاريخ معاصر اردبيل،  به دو نقطه، هركدام با دو بعد جغرافيايی و زمانی متفاوت برخورد خواهند كرد: اولی اردبيل 1337 هجری قمری و دومی استكهلم 2003. اما آنچه اين بيوگرافی را برای آنان شورانگيز خواهد كرد، متن تاريخی بين اين دو نقطه و عملكرد اين فرزند شريف دامنه های ساولان در آن متن تاريخی است. در روزهايی كه  تب و تاب انقلاب مشروطه فرو نشسته بود، استاد الفبا  و "عم جزو"  را در نزد "روبابه آخوندباجی” ياد گرفتند، سپس نوبت  مكتب سيد محترمی بنام "آقا مير محمود خراسانی”  در محله پير عبدالملك بود. مكتبخانه "حاج ميرزا محسن خوشنويس" و بدنبال آن  مدرسه روشنفكر 35 ساله آنزمان اردبيل بنام دبستان تدين وظيفه تربيت كودكی را كه قرار بود صاحب تاريخ 4 جلدی اردبيل و منشأ خدمات فرهنگدوستانه بسيار گردد بعهده گرفتند.  اين دبستان در آن ايام از سوی آقای تدين در كوچه سنگر از محله حسن آباد به صورت مدرسه ای با اصول جديد تعليم و تربيت تأسيس شده بود. شادروان تدين با درك شرايط نامساعد آن روزگاران، مدرسه اصول جديد خود را بجای "اوشقولا"،  دبستان ناميده بود و علم جغرافيا را "معرفه الارض" نام داده بودند و... روز 18 اسفندماه 1309 اولين روز حضور استاد صفری در دستان تدين بود. دانشسرای مقدماتی تبريز استاد صفری را برای شروع اولين كار تعليم و تربيتی ايشان در دبيرستان دخترانه پوراندخت آماده كرد. (16 شهريور 1318)  در مجموع 4 سال از جوانی استاد صرف تعليم و تربيت در اين دبيرستان و دبستان سعدی شد. دبستان ثريا در مقابل "سيد نصراالدين" تهران در خيابان خيام تهران آخرين محل خدمت استاد قبل از ورود ايشان به دنشكده حقوق دانشگاه تهران بود. استعداد ذاتی و پشتكار استاد باعث می شود كه ايشان همزمان به تحصيل در رشته فلسفه و روانشناسی علوم تربيتی در دانشسرای عالی نيز هممشغول شوند. در سال 1327 دانشكده حقوق و سال بعد رشته فلسفه و ... در دانشسرای عالی را به پايان می رسانند. از مهرماه سال بعد ايشان را در معاونت اداره فرهنگ اردبيل می بينيم.

 

در سالهای طوفانی قبل از كودتای 1332 مردم اردبيل نيز در تب و تاب تأثيرگذاری بر سرنوشت خود از طريق وارد شدن به عرصه سياست بودند. شكست اولين يخهای سكون و سكوت به ابتكار و همت استاد صفری انجام می شود. برای اولين بار بعداز سكوت سنگينی كه در سالهای بعداز حاكميت فرقه دمكرات آذربايجان در اردبيل حاكم شده بود صحن دبيرستان صفوی و ميدان مقابل اداره پست به صحنه نمايشات مردمی و اجتماعات سياسی قرار می گيرد. 

 

در اين سالها مردم بخود جرأت مداخله در كارهايی را می دادند كه تا آنروزها رتق و فتقشان در انحصار صدرنشينان و مركزنشينان بود.  از جمله مردم هوشيار آن روز اردبيل برای انتخاب استاد صفری به رياست شهرداری شهر، از طريق انجمن شهر، اعمال اراده می كنند.  نحوه مردمداری، كاردانی و مديريت استاد در مقام رياست شهرداری شهر و نتايج قابل توجه فعاليتهای ايشان در اين پست، در خاطره های اردبيلی ها و اسناد مربوط به كارهای عمرانی مهم در شهر ما ثبت شده است.   درستكاری و امانتداری استاد در اين مقام مثل كارهای اجتماعی ديگری كه بر عهده داشته است تنها با پاكی و معصوميت شخصيتهای افسانه ای در سده های دوردست تاريخ قابل مقايسه است.

 

امواج كودتای 28 مرداد به آمريت بيگانگان و آلت دستی درباريان و اوباش، به اردبيل نيز می رسد و از جمله استاد صفری از سوی يكی از "كهنه آژانهای چاله ميدان تهران بنام سرهنگ معصومی” كه رياست شهربانی اردبيل را داشته است، تحت پيگر قرار می گيرند. استاد در كنف حمايت نجيبانه مردمان شهر و از جمله روحانی و بازاری محترم،  مرحوم "شيخ احمد محسنی” ، "حاج ميرزا ابراهيم كلانتری” (امام جماعت وقت  مسجد حاج ميرصالح) و ديگران از گزند خطرات آنی در امان می مانند تا در فرصتهای بعدی،  توطئه های رنگارنگ دوران بعداز كودتا رهايی يابند و بالاخره  بيدادگاه نظامی رژيم شاه هم از عهده محكوم كردن استاد برنيامد و ايشان از اتهامات ساختگی كاسه های داغتر از آش تبرئه شد.

 

استاد صفری  دوره فوق ليسانس در رشته مديريت را در شعبه دانشگاه كاليفرنيای آمريكا در تهران با موفقيت سپری می كنند و در سال 1338 برای مطالعات فرهنگی و تربيتی به يك مأموريت 6 ماه به ايتاليا سفر می كنند. آخرين پست دولتی استاد تا دوران بازنشستگی شان در شهريور 1357 معاونت سازمان اوقاف بود.

 

 با پيروزی انقلاب 1357، باز مردم اردبيل مثل مردم بقيه كشور به تكا پو برای تأثيرگذاری بر سرنوشت خويش افتاده بودند. اينبار هم اميد روشن بينان و خير انديشان شهر به استاد صفری بود. نام نيك ايشان كه به پشتوانه بيشمار اعمال نيكشان در حق مردم اردبيل بر سر زبانها بود، از نظر بسياری برای احراز پست نمايندگی مردم شهر در عليترين ارگان قانونگزاری كشور كافی بود. استاد صفری به صلاحديد و اصرار بسياری از اهالی اردبيل بعنوان نامزد نمايندگی از اردبيل وارد مبارزه انتخاباتی شدند. طبق نتايج انتخابات در شهر اردبيل اكثريت آرا از ايشان بود. اما بخاطر ادغام حوزه انتخاباتی شهر اردبيل با روستاها و بخشهای حومه اردبيل و بخاطر جانفشانيهای 17 طلبه ارسالی از از قم به اين مناطق روستايی كه بنفع 3 نفر برگزيده از قبل، از زبان رهبران كشور تبليغ می كردند، آرای آگاهانه مردم شهر در اقليت قرار گرفت. به هر رو 28 هزار رای مردم آگاه اردبيل بعنوان نمونه ای از مراتب سپاسگزاری و اظهار عشق مردم اردبيل نسبت به شخصيت برجسته دهه های اخير شهر ما، نثار استاد شد. در سالهای بعدازانقلاب نيز مردم اردبيل هيچ فرصتی را برای قدردانی از اين فرزند خود از دست ندادند. مردمان اردبيل با هر سليقه ای شيفته و شيدای شخصيت والای مورخی بوده و هستند كه با به تحرير درآوردن تاريخ آنهام حقايق بسياری را از گزند فراموشی نجات داد و در روزگاری كه شهرهای بيسار بزرگتر ايران تاريخ مدون مختصری هم نداشتند، راه پيمايی طولانی شهرما و مردمان آن در گذرگاه تاريخ را ثبت دفتر ايام كرد.

 

فرزند سوم استاد از سال 1355 و فرزند دوم استاد از سال 1361 برای دامه تحصيل راهی سوئد شده بودند.  سه سال بعد دختر ايشان به برادران خود در سوئد می پيوندد. بالاخره سال 1365 سال اقامت استاد و يار وفادار زندگی اش خانم واهب زاده، واقع ميشود. استاد در تمای اين سالها از طريق مسافرتهای طولانی به اردبيل و ارتباط دائم با روشنفكران شهر ما در جريان زندگی مردم و تحولات جامعه ايران بودند و تمامی ساعات فراغت خود در غربت سوئد را به مطالعه و تحقيق گذراندند كه برخی از نتايج اين تحقيقات چاپ شده اند و برخی ديگر در روی ميزهای مسئولين اداره مميزی كتاب در ايران دچار ايرادهای بنی اسرائيلی صاحبان قدرت قرار گرفته است. حتی چاپ سوم اثر "كتابی با مفاهيم ظاهر آيات قرآن مجيد" در جمهوری اسلامی از بی مهری مسئولين دولتی در امان نمانده است.  از كتابهای ديگری كه محصول سالهای اقامت ايشاه در سوئد بوده است از جمله ميتوان از جلد چهارم اثر مهم استاد بنام "اردبيل در گذرگاه تاريخ"، "يك صد و هشتاد سال تقويم تطبيقی شمسی،  قمری و ميلادی”،  "يكصد و يك كتاب در يك كتاب" و "يكصدو دو كتاب در دوكتاب" را نام برد. از اين مجموعه تنها "يكصدو هشتاد سال تقويم..." كه تنها حاوی اعداد و ارقام است، بدون گرفتاری خاصی در ايران به چاپ رسيد. اثر "كتابی با مفاهيم ظاهر آيات قران مجيد" برای اولين بار در سال 1377 استكهلم به چاپ رسيد. چاپ دوم اين كتاب در اردبيل صورت گرفت تا اينكه چاپ سوم آن دچار سانسور شد(!) توجه كنيد كه چاپ اول همين كتاب در سوئد مسيحی و لائيك دچار هيچ اشكال فنی و غير فنی نشده بود و بعداز چاپ نيز با استقبال زياد كتابخوانان مقيم خارج از كشور، مواجه شده بود.  جلد چهارم "اردبيل در گذرگاه تاريخ" در اوضاع كنونی شانس عبور از هفتخوان اداره مميزی كتاب را ندارد. استاد، اين كتاب را عليرغم توصيه دوستان، از سر نيك انديشی  خود، به اداره سانسور عرضه كرد. بعداز مراجعات فراوان، حذف يك سوم كتاب و دو بار تجديد نظر كلی، هنوز از سرنوشت اين اثر مهم در نظر ارباب سانسور خبری در دست نيست.  دو كتاب ديگر نيز در همان اداره معلوم حكم به حذف و تغييرات عمده برای عبور از سد سانسور گرفت اند و عليرغم تغييرات و حذف كردنهای زياد هنوز دل آقايان به رحم نيامده است!

 

استاد صفری به همراهی سه نفر ديگر از دبيران دبيرستانهای تهران مؤلف 16 جلد كتاب تحصيلی در رشته های تاريخ و جغرافيا بود كه تا پايان دهه 1340  در دبيرستانهای كشور تدريس می شدند.  بی شك مهمترين يادگار استاد در تاريخ فرهنگ ما، همانا 4 جلد كتابهای "اردبيل در گذرگاه تاريخ" است كه از سالها پيش در مراكزی علمی ايرانی و غير ايرانی بعنوان منبع مهم شناخت تاريخ اردبيل شناخته شده است و از همان آغاز نشر جلد اول اين مجموعه مورد توجه ويژه آكادمی علوم جمهوری آذربايجان در بخش تحقيقات تاريخ شهرها واقع شده است. سه جلد تاكنون منتشر شده از اين مجموعه، كارنامه شايسته ا استاد صفری  برای تكيه زدن بر جايگاه  يك تاريخنگار ممتاز و منصف است. در اين مجموعه در  روزگای هر چيزی در خطه ما بوی ايدئولوژی و تعصب گرفته بود، سرگذشت اردبيل  منصفانه از خامه قلم استاد بر روی كاغذ ثبت شده است. توانايی ايشان برای ارائه يك تصوير واقع بينانه از حادثه پيچيده و پر مباحثه ای چون حكومت فرقه دمكرات آذربايجان در سالهای بعداز جنگ جهانی دوم، دوست و دشمن را به اعتراف به امانت داری و دقت نظر استاد صفری در جزئيات تاريخ منطقه وا داشته است.

 

بعداز انقلاب يك جلد كتاب "جغرافيای ممالك اسلامی” را تدوين نمودند كه از سوی سازمان تبليغات اسلامی با انگليسی ترجمه و در در سطح بين المللی توزيع شد. طرفه اينكه سازمان مزبور آوردن نام مولف اثر بر روی كتابها را از ياد برده بود!

 

استاد تا آخرين روزها سر پا بود. با نظمی تحسين انگيز در كنار كتابها و در مقابل صفحه كامپيوتر بكار مشغول بود. 

استاد با لبخندی بر لب با جهان وداع كردند،  لبخندی بر لب  و مهری بی پايان بر دل. كينه ازی از بدان و بدخواهان بدل نداشتند و به اعجاز تربيت حتی تربيت نااهلان معتقد بودند. اعتقاد به جايگاه مركزی سيستم تعليم و تربيت چون خط سرخی از حجره های  سيتم انديشه ای ايشان می گذشت. آموزش درست نسل جديد را كليد دروازه های بهروزی جامعه می دانستند و هيچ توجيهی را برای حضور چهارچوبهای به بند كشنده انديشه و ذهن انسان  نمی پذيرفتند. جوانی و سالهای زندگی استاد،  مصادف با دوران طولانی تقسيم جهان به ايدئولوژيهای رنگارنگ بود اما استاد از هرآنچه در جهان رنگ تعلق داشت، آزاد بودند، به آزادگی زيستند  و آزاد ماندند. عشقی بی پايان به انسانيت داشتند و هرگز از ياد اردبيل غافل نبودند. شيفته مردم ديار اردبيل بودند و با شنيدن هر خبری از ترقی و رشد در اين ديار، خوشحال می شدند.  هر خاطره ای از اردبيل برايشان عزيز بود. عليرغم تمامی دشواريهای دامنگير جامعه ما، استاد هرگز  نا اميد نبود و اميد به باروری ذهن جوانان وجودش را سرشار از خوشبينی نسبت آينده منطقه ما می كرد. روح بلند و تواضع بی حد استاد هيچوقت به ايشان اجازه نداد تا در مورد دانشجويان صاحب استعدادی كه از سوی ايشان مورد حمايت مادی و معنوی بوده اند، مستنداتی را بر روی كاغذ بياورند. برای ثبت تصويری كاملتری از استاد زنده ياد، بايد اين جنبه از فعاليتهای ايشان نيز،  بنوعی قلمی شود.  مردمان  نجيب و قدرشناس اردبيل تا كنون بارها در فرصتهای متفاوتی مراتب سپاس و قدردانی از خدمتگزار صديق خود، استاد بابا صفری را بجا آورده اند. اما پرداختن به زوايای مختلف فعاليتهای فرهنگی استاد زنده ياد، بعداز اين بايد موضوع رساله های علمی دانشجويان ما در مراكز دانشگاهی كشور باشد.

 

 طبق يك سنت قديمی بزرگان دينی ما گاه در آستانه ورودی مساجد و مكانهای مقدس در زير پای مؤمنين و زائران دفن می شده اند. خواست استاد، آرميدن در زير قدمهای دانشجويان دانشگاه اردبيل بود.  يادش گرامی و خاطره اش ابدی باد.

 

18 ژوئيه 2003

استكهلم

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی