شعار و خواست استعفای
خاتمی از جانب چند گروه و با چند
انگيزه تاكنون و در مقاطع مختلف
مطرح شده و اكنون بدنبال
بگيروببندهای هفته های اخير
اين خواست بيش از پيش
تبليغ ميشود:
گروه نخست كسانی هستند
كه واقعا تصور می كنند با
استعفای خاتمی، صرفنظر از
شرايط، مشكل
حل می شود. بنظر آنان در صورت
استعفای خاتمی مردم به ميدان
و خيابان خواهند آمده و تكليف حكومت
قطعی ميشود.
گروه دوم كسانی هستند
كه به استعفای خاتمی و كارساز
بودن آن اعتقاد چندانی ندارند
اما فكر می كنند بدينطريق می
شود بر روی جناح راست و مخالفان
اصلاحات فشار آورد و آنان را از ترس
استعفای خاتمی به عقب
نشينی وادار كرد.
گروه سوم كسانی هستند
كه تصور می كنند با طرح
استعفای خاتمی سخن راديكال و
خيلی مهم و بزرگی را مطرح كرده
اند و يا خيال می كنند كه مردم
راجع به آنان اينگونه فكر خواهند
كرد. نامه عبدالكريم سروش به
خاتمی را به بهانه بسته شدن دو
موسسه اسلامی كه دراختيار داشته
شايد بتوان در اين گروه جای داد.
در اين ميان يك گروه
چهارمی هم وارد ميدان شده كه
در زمره مخالفان اصلاحات و خاتمی
است اما زير عنوان كندی اصلاحات
و كم كاری خاتمی فعاليت می
كند و در خط جناح راست است، گاه
خودشان را تندروترين اصلاح طلبان
هم معرفی می كند. در ابتدا
گروه های وابسته به حشمت الله
طبرزدی چنين نقشی را داشتند و
حالا گروه های سازمان يافته بسيج
دانشجوئی هم همين پرچم را
برافراشته اند!
آنان
نيز خواهان استعفای خاتمی
هستند و اتفاقا اين مهم ترين گروه
است، زيرا بالقوه دارای ظرفيت
بزرگ ترين توطئه هاست. اين گروه
معمولا(بويژه در تظاهرات
دانشجوئی اخير) در تظاهرات
و اعتراض ها سروكله شان پيدا
می شود و تحت پوشش دفاع ازتحولات
شعار خاتمی استعفا سر ميدهند.
اين مجموعه دست بدست هم داده
تا بحث استعفای خاتمی بعنوان
نمودی از دمكراسی و يك اهرم و
عامل فشار مطرح باشد و مخالفت و
اعتراض جدی را در جايی
برنيانگيزد. بدون آنكه خطرات آن
بويژه در شرايط كنونی در نظر
گرفته شود.
بزرگترين خطری كه سكوت
دربرابر شعار استعفای خاتمی
متوجه جنبش و تحولات می كند، آن
است كه اين شعار از يكسو به آگاهی
مردم ضربه ميزند و از سوی ديگر به
مبهم شدن فضای سياسی كشور
می انجامد. چنان سردرگمی و
چنان فضای مبهمی كه مردم در آن
نمی دانند در پشت شعارها چه
نيروهايی پنهان هستند و چه
اهدافی را در سر دارند و چگونه
فضا را مساعد كودتا عليه جنبش مردم
و دولت خاتمی می كنند. در اين
فضای مبهم؛ طبعا نا اميدی نيز
در ميان مردم دامن زده می شود.
خطر
چيست؟
با اين جوسازی و شعار
پراكنی بايد مقابله كرد و
صادقانه از امثال
عبدالكريم سروش بايد خواست كه
وقتی می تواند نامه ای به
سياق خواجه نظام الملك و حسنك وزير
بنويسد و مثنوی مولوی را به
ياری بطلبد، چرا اين نامه را به
رهبر نمی نويسد و يا از جانشين
شيخ محمود حلبی "واعظ طبسی”
نمی خواهد از جلوی مردم كنار
برود؟ تمام فجايعی كه در24
سال گذشته دراين كشور انجام شد، در
سرنوشتی كه برای موسسه سروش و
يا نشريه كيان و روزنامه نشاط رقم
زدند خلاصه می شود؟
اگر اين وضع ادامه پيدا كند،
فردا كه عده ای با شعار "خاتمی
استعفا" به خيابانها بريزند مردم
از كجا بدانند اينها شعبان بی مخ
ها هستند؟ سعيد عسگرها هستند؟
اعضای بسيج و سپاه اند؟ از
قرارگاه ثارالله آمده اند و از
پايگاه های انصار؟ يا عضو انجمن
اسلامی فلان دانشگاه و اعضای
دفتر تحكيم وحدت هستند يا هواداران
عبدالكريم سروش و نزديكان محسن
سازگارا؟
اين فضای مبهم و غيرشفاف
بهترين فضا برای توطئه های
ارتجاعی و كودتايی است. تصور
نمی شود درك اين استدلال به
درايت چندانی نيازمند باشد كه در
اين فضاست كه مردم به تماشاچی
حوادث تبديل می شوند، حتی
برخی از آنان به خيال آنكه دارند
برعليه يك توطئه مبارزه می كنند
بدنبال آن كشيده می شوند. در اين
فضاست كه نه فقط مردم بلكه احزاب،
گروهها، مجلس، دولت و حتی خود
خاتمی ديگر نمی داند آن كسی
كه در خيابان شعار استعفای او را
می دهد كيست؟ كودتاچيست كه كشتار
و قتل عام سراسری را تدارك می
بيند؟ يا جوانی است كه تحت تاثير
شعارهای سطحی و احساسات بيرون
آمده است؟
همه كودتاهای تاريخ در
چنين فضاهای مبهمی پيروز شده
اند. فضاهائی كه مردم و نه فقط
مردم بلكه خود رهبران ديگر نمی
دانسته اند چه دارد می گذرد و چه
كسی با چه انگيزه ای وارد
ميدان شده است. از درون اين
سردرگمی است كه تعلل بيرون می
آيد و از درون تعلل نيز شكست.
امروز ديگر همه می دانند
كه حادثه ای كه در بيستم خرداد در
كوی دانشگاه تهران اتفاق افتاد
يك توطئه حساب شده كودتايی بود.
همه می دانند كه راهپيمايی آن
شب توسط بخشی از اعضای بسيج
دانشجويی كه با سپاه و قرارگاه
ثارالله در ارتباط بود انجام شد.
همه ميدانند كه داستان خصوصی
سازی يك بهانه بود. آنان بدين
بهانه دست به راهپيمايی زدند و
شعارهايی عليه خاتمی و وزارت
علوم دادند.
اما، از آنجا كه فضا از قبل
مبهم و غيرشفاف شده و در تجمعات
قبلی عده ای بنام دانشجو
شعارهايی عليه وزارت علوم مطرح
كرده اند، يا خواست استعفای
خاتمی را طرح ساخته اند، مردم،
دانشجويان و نيروهای سياسی
نتوانستند اين مسئله را تشخيص دهند.
فضای مبهم موجود به آنان اجازه
نداد كه بفهمند تمام ماجرا يك توطئه
حساب شده است.
اين توطئه شكست خورد نه بدليل
هشياری نيروهای سياسی،
بلكه بدليل آنكه شدت نارضايی
عمومی آنچنان بود كه ناگهان
تظاهرات در تهران و شهرستانها و
سراسر ايران ابعادی بخود گرفت كه
توطئه گران را ناگزير از عقب
نشينی موقت از برنامه خود كرد.
آيا بار بعد نيز چنين خواهد
شد؟ اكنون با تجربه حادثه اخير
دانشگاه ديگر ما می دانيم كه
مخالفان اصلاحات و توطئه گران تمام
نيروی خود را اتفاقا
بر روی مبهم كردن فضا گذاشته
اند و روی آن حساب های
خطرناكی می كنند. آنان می
كوشند بتدريج مرز ميان اصلاحات و
ضداصلاحات را پاك كنند. پروژه
كودتايی كه آنان آزمايش كردند با
پيدا كردن يك سوژه مقبول و مورد
اختلاف از جمله در درون صفوف اصلاح
طلبان – مانند مسئله خصوصی
سازی دانشگاه در حادثه اخير
كوی – و سپس به راه انداختن
تظاهرات با شعار "خاتمی
استعفا" بود و نشان می دهد كه هدف
نهايی آنان بركناری خاتمی
است. آنان تصور می كنند اگر
درآينده تظاهرات مشابه ديگری
راه بياندازند مردم تماشاچی
خواهند شد و حتی عده ای با
تصور اينكه "اصلاح طلبان راديكال"
به ميدان آمده اند ممكن است به آنان
بپيوندند و نيروی نظامی و
لباس شخصی هم راه را برای اين
تظاهرات باز كنند!
در اين صورت فضای مغشوش و
مبهمی بوجود می آيد كه مردم،
مجلس و دولت را سردرگم و دچار تعلل
خواهد كرد و توطئه گران برنامه خود
را پيش خواهند برد.
بحث فقط بر سر كودتا نيست.
فردا اگر كار به انتخابات مجلس برسد
يك عده می توانند با شعار
خاتمی استعفا نامزد مجلس شوند.
مردم از كجا بفهمند اين راست است؟
چپ است؟ اصلاح طلب است؟
ضداصلاحات است؟
ماهيتش چيست؟
آيا در اين شرايط باز هم بايد
بر طبل استعفای خاتمی كوبيد و
بدنبال منافع آن در فشار به راست
رفت؟
هيچ وظيفه ای فوری
تر از شفاف كردن فضا در مورد نقش
محمد خاتمی و حمايت قاطع از او در
اوضاع كنونی ايران و منطقه وجود
ندارد.
صف اصلاحات و ضداصلاحات بايد
از اينجا تفكيك شود. جنبش دوم خرداد
درست است كه بايد بكوشد حداكثر نيرو
را جذب كند ولی اين بدان معنا
نيست كه اصلاحات خط قرمز ندارد و
هركس با هر ادعا و نظرو عقيده-
حتی با شعار كناره گيری
خاتمی- بتواند
خود را اصلاح طلب معرفی كند.
اصلاحات بايد خط قرمز داشته باشد و
اين خط قرمز چيزی جز حداقل
احترام به مردم و بيش از بيست
ميليون رايی كه به محمد خاتمی
داده شده و او براساس آن به رياست
جمهوری رسيده نمی تواند باشد.
هيچكس نميتواند مدعی طرفداری
از اصلاحات شود و خود را وارث جنبش
دوم خرداد معرفی كند و همزمان
خواهان نابودی يكی از
بزرگترين دستاوردهای اين جنبش و
كناره گيری محمد خاتمی باشد.
بديهی است منظور آن نيست كه
محمدخاتمی نميتواند و نبايد تحت
هيچ شرايطی استعفا كند، بلكه اين
حق را بايد همه طرفداران اصلاحات،
با احترام به رای مردم، برای
محمد خاتمی بعنوان رييس جمهور به
رسميت بشناسند كه درصورت لزوم خود
تشخيص دهد در چه زمانی و چه
شرايطی ادامه كار برايش ممكن
نيست.
منظور اين نيز نيست كه كسی
حق ندارد به خاتمی انتقاد داشته
باشد ولی اين انتقاد نبايد تا
سطح خواست كناره گيری و
استعفای خاتمی پيش رود و مرز
ميان كودتاچی و اصلاح طلب را به
هم بريزد كه در اينصورت بايد تفاهم
وجود داشته باشد كه چنين فردی از
جبهه اصلاحات ديگر بيرون است و حق
ندارد بنام جنبش دوم خرداد و
اصلاحات سخن بگويد.
مگر با صراحت بگويد
آلترناتيو او كيست؟ و يا چه
شرايطی است، تا دانسته شود چه
می گويد؟ وابسته به كدام جبهه
است و چه آينده ای را در سر دارد؟
|