پايان
جنگ سرد،« پيروزي» غرب و فروپاشی
شوروی، مسايل گوناگونی را در
پيش جهانيان فراافكند: آمريكا در
چهره ی ابرقدرت منحصربفرد، قد
برافراشت. از اين فروپاشی غنيمت
های باورنكردنی بجای ماند.
به جنبش سرمايه ستيزی جهان آسيب
جدی رسيد. اختلاف بر سر تقسيم
غنايم آغازيد .
آمريكا
با اتكا به قدرت
عظيم اقتصادی، تكنيكی،
علمی و نظامی خود از سويی و
آمادگی بستر جهانی شدن سرمايه
از سويی ديگر و ناتوانی
ايدئولوژی های پيش
سرمايداری ازسوی ديگر، خود را
برای تحميل « نظم جهانی » مورد
نظرش توانمند يافت .
نظم
نو جهانی به معنای بازتقسيم
بازار جهانی است. در اين نظم
آمريكا پايتخت و قطب مركزی
اقتصاد دهكده ی جهانی است.
مدير، برنامه ريز و صاحب تصميم
كشور واحد
زمين درآنجا
متمركز می شود و تيولداران دست
اول - چون
اسراييل در خاورنزديك-
دراستانها. ماشين سود بعنوان
مكانيسم اصلی گردش چرخهای
كليه امور جا معه ی بشری تثبيت
و تضمين و
مخالفان از هردست در وادی خوره
ای ها فروبيخته
می شوند .
اعمال
چنين نظمی دو اهرم عمده را می
طلبد:
١–
نيروی نظامی بی رقيب ،
كه آمريكا با سالی پانصد ميليارد
دلار هزينه ، آن
را دردست دارد.
۲
– تسلط بر
انرژی و توزيع آن، تا با قطع ويا
كاهش آن هرتخطی كننده ازخط
های قرمز نظم جهانی را
برجای بماساند. انرژی
ارزانی كه هنوز سود فراوان
ميزايد همان گازونفت است- انرژی
اتمی هنوز در مرحله دوم می
ايستد-. اين تسلط را، كه آمريكا با
نيروگرفتن« اوپك»،
پيروزی انقلاب ايران و تقويت
رقبای جهانی دست يافته به نفت
اتحاد شوروی سابق، از دست داده
بود، می خواهد با كنترل دو حوزه
ی عمده ی نفت و گاز خليج فارس و
دريای خزر بچنگ بازآورد . امروز
ايران برای آمريكا نه ديگر
كاربرد سنگر ضد شوروی دارد و نه
سد پيشگير « گسترش كمونيسم» و نه
حتا ويژگی ژاندارمی منطقه،
چنانكه زمان شاه بود . ايران امروز
وزن امروزين خودش را دارد ؛
انرژی، بازار و راه
تجارت با شمال. در طرح نظم
جهانی آمريكايی نيز ايران آن
حلقه ی مفقوده ی آمريكاست ، كه
بدون او زنجير تسلطش گسسته ميماند.آمريكا
امروز، بهمراه شريك منطقه ای اش،
اسراييل، گذشته از عربهای جنوب
خليج فارس، برعراق، تركيه،
آذربايجان، ازبكستان و تركمنستان،
افغانستان و پاكستان مسلط است. اگر
بر ايران نيز، آن جور كه دلش می
خواهد، تسلط يابد، كليد انرژی
جهان را دردست خواهد داشت . ولی
با حضور منافع فعال اروپا، روسيه و
چين و ژاپن از سويی و ساختار ويژه
اجتماعی و حكومتی ايران از
سوی ديگر، می داند كه در ايران
سياستش بدلخواه پيش نخواهد رفت. او
نمی تواند چون افغانستان به
بهانه ی تروريسم و حقوق بشر به
ايران بتازد، زيرا در ايران دولت و
پارلمانی با بيش از سی مليون
رای وجود دارد. بهانه ی تسليحات
كشتار جمعی هم در عراق آنچنان به
رسوايی كشيده است كه اين بهانه
درخود آمريكا هم ديگر نظر كسی را
نمی ربايد . بدين ترتيب تا آنجا
كه به وضعيت داخلی ايران
بازمی گردد، مجلس و دولت كارت
بيمه ی اين كشورند برابر خطر
آمريكا . درپناه همين كارت
بيمه است كه نيروهای « ضد
اصلاحات» ، با
تسلط بر مراكز عمده ی تصميم
گيری و
تكيه بر يك تشكيلات مافـيايی
پرثروت، كاركشته،
پيچيده و بيرحم، كه از سالهای نخستين انقلاب
سازمان يافته است، امان مردم و نفس
بخشی از اصلاح طلبان مذبذب
حكومتی را بريده اند. آمريكا
نمی خواهد تصوير شيطانی سال
1953 خود را در ذهن ايرانی ها
بازآفريند. برعكس او سخت فرامی
نمايد قصد جبران دخالت در كودتای
ضد مردمی آن سال را دارد و اين
بار نه برای برنشاندن استبداد بر
سرير حكمرانی،
بلكه به زيركشاندن
آن از قدرت را می خواهد. عزم
آمريكا برای چنين دخالتی
آخرين بار در سال 97 با سد شركت انبوه
مردم در انتخابات رييس جمهور
بازخورد. سپس او، شايد بناچار و با
صداقت يا با اميد به بی تجربگی
منتخبين مردم و يا باحتمال قوی
تر برای واگشودن « استبداد
ساختاري» نظام سياسی ايران، با
پوزش ضمنی از سرنگون كردن حكومت
ملی دكتر مصدق،
برای يك گفتگوی با
برگزيدگان مردم
دست پيش آورد. مردم ايران و دولت
منتخب آنان، با توجه به مجموعه ی
اوضاع و احوال جهانی، اين دست را
با گرمی پذيرفت و همين استقبال
است كه درنظرسنجی جنجالی
منتسب به عـبدی ، اصلاح طلب
هشيار و پرتلاش اما اسير، بازتابيد.
مقاومت در برابر اين خواست مردم «
بوی كباب»ی شد برای
سرمستی سلطنت طلبان تا فرياد
شادی « آمريكا پرستی مردم
ايران» را سردهند. فريادی كه
سلطنت طلبان حكومتی نيز سخت بدان
نياز داشتند. اينها، استبداد
گرايان حكومتی، كه توانسته
بودند، از جمله با سودجويی از
تذبذب و مماشات طيفی از اصلاح
طلبان حكومت، روحيه
و آرايش باخته خود را بازيابند،
هستی خود را با چنين نشستی
برباد
رفته می يافتند، در پيشرفت آن به
خرابكاری های پی درپی
دست يازيدند و
كوشيدند به آمريكا بفهمانند، طرف
گفتگوی او، نه نمايندگان مردم ،
بلكه « صاحب اختياران»
كشور، يعنی آنها می باشند.
آنها تمام امكانات و نيروی غصبی
خويش را به كار بستند تا دولت
مردمی را از دستيابی به تمام
هدف هايش محروم
گردانند و از اين راه هم رای
دهندگان را مايوس گردانند و گوش
مالند و از اطراف اصلاح طلبان
بپراكنند و هم آمريكا را وادارند
دست آشتی را به سوی آنان دراز
كند . طيفی از اصلاح طلبان
حكومتی كه پنج سال تعلل را پشت سر
گذاشته اند، عليرغم خطرات آشكار،
قدرت استبداد را به كنارگيری خود
تهديد كردند. بدين ترتيب برای
آمريكا چند انتخاب زير ماند:
-
با بخش ضد دمكرات حكومت، در پشت
درهای بسته بنشيند و مرداد 32 را
سازمان بدهد.
-
با توسل به بهانه های موجود، با
دخالت نظامی كل حكومت را فرو
ريزد.
-
هماهنگ با قدرتمداران و با
پاسكاری های ظريف ميدان را
چنان بر اصلاح طلبان تنگ گرداند، كه
به تهديد خود عمل كرده و از حكومت كنار
روند و راه برای گفتگوی
مستقيم با راست مستبد گشوده شود. و
سپس با اتكا به تنفر مردم از راست
حاكم فرويشان كشيده و مدل های
عراق يا افغانستان ويا چيزی از
اين قبيل را پياده كند.
استبداد
مسند نشين می تواند اصلاح طلبان
را ، با مخالفت تاكنونی خود و با
خيانت خواندن استعفا، خام كرده و در
لحظه ی دلخواه با افزايش فشار
آنها را به اتخاذ تصميم كناره
گيری وادارد و فوری
استعفايشان را پذيرفته و دولت را به
دست امثال لاريجانی سپرده و به
مذاكره با آمريكا بنشيند. آن چه كه
مانع اين سناريو می باشد، اين
احتمال است كه آمريكا از اين موقعيت
طلايی به بهانه ی دفاع
از حكومت قانونی دست به اقدام
نظامی زده و آنها را نيز سرنگون
سازد و داغ يك حكومت اقليت آساييده
بر سرير قدرت را بردلشان بنشاند.
دليلی هم برای رد اين سناريو
وجود ندارد، آمريكا می تواند پس
از تسلط خود بر اوضاع ايران، از
بازماندگان حكومتی به دلخواه
خود، حكومتی را بتراشد .
راست
حاكم برای قانع كردن آمريكا به
سپردن يك تعهد و التزام به اينكه پس
از كناره گيری يا كنار گذاشتن
اصلاح طلبان، آنان را برسميت می
شناسد و به آنان رودست نخواهد زد به
اقدامات نوتری دست زده است:
١-
بی اثرتر نماياندن اصلاح طلبان
٢-
تسليم يا همراه نشان دادن رئيس
جمهور
٣-
كم توان و مرعوب نشان دادن جنبش
مردم
٤-
«حرف شنو» و اهل معامله نشان دادن
خود از
تيبونهای گوناگون مثل نماز جمعه
تهران
بعيد
نيست كه هم اكنون گفتگو هايی در
اين زمينه بين راست حاكم در ايران و
آمريكادر ميان باشد تا كی خشتش
فرو افتد.
|