باسلام
تقاضا میكنم نامهام
را بخوانيد كه بازگوكننده نمونهای
از فجايعی است كه در اين كشور، بر
شهروندان بیپناه میرود.
من گوهر شميرانی همسر
عليرضا جباری نويسنده و مترجم
هستم كه هم اينك در زندان زير
شديدترين فشار روانی و روحی
قرار دارد.
در دی ماه سال 81،
حوالی نيمه شب شخصی كه خود را
از عوامل نيروی انتظامی
معرفی میكرد، به شوهرم
تكليف كرد كه ساعت 9 صبح به اداره
اماكن بيايد كه همسرم مراجعه نمود.
سپس، روزی ديگر با او قرار
گذاشتند كه شوهرم باز رفت؛ اما ديگر
برنگشت و به هر دری زديم نشانی
از او نيافتيم. به همين اداره اماكن
مراجعه كرديم و افسری با درجه
سروانی اظهار كرد كه شوهرم از
طرف آن اداره بازداشت نشده است.
چهل روز من و دخترم و
ساير افراد فاميل سرگردان بوديم كه
ردپايی از شوهرم بگيريم كه
خبری به دست نيامد و اضطراب
دوران قتلهای زنجيرهای در
ما زنده شد كه مبادا او را افراد
خودسر ربوده باشند. بعد از چهل روز،
همان آقايی كه ابتدا به منزل زنگ
زده بود تلفن كرد كه فردا بروم
شوهرم را در مجتمع قضايی فرودگاه
تحويل بگيرم. آن شب تا صبح گريستيم و
گريستيم كه فردا احتمالاً با لباس
شوهرم رو به رو خواهم شد. اول وقت به
فرودگاه سر زديم و پس از دو ساعت
انتظار بود كه به ما گفتند برای
آزادیاش سند بياوريم. خواستم
قاضی دادگاه را ببينم كه اجازه
ورود ندادند. بالاخره شوهرم با
ارائه سند و قرار كفالت آزاد شد.
هنوز چندی نگذشته بود
كه بساط عيد نوروز را به عنوان
ايرانی در خانه خود فراهم نموده
بوديم كه در شب عيد يعنی 25/12/81
مجدد شوهرم را با تلفن ساعت 11 شب روز
قبل به همان محل اماكن احضار كردند.
باز هم سرگردانی و باز هم اضطراب
و باز هم گم شدن شوهرم كه دچار
ناراحتی ديابت و قلبی میباشد.
ترديد ندارم كه اين تلفنهای
آخر شب و اين نحوه دستگيریها
جز برای كشتن تدريجی شوهرم و
درهمريزی عصبی او و نيز درهم
ريختن خانواده ما توجيه ديگری
نداشت.
آقای خاتمی، چرا
اعلام نمیكنيد كه شما به عنوان
رئيسجمهور هيچ قدرتی برای
دفاع از حقوق مردم نداريد و چرا
مردم را به ابراز عقيده تشويق میكنيد
تا بعداً دچار مشكل شوند؟
آقای خاتمی، شوهرم
يك نويسنده و مترجم ايرانی است و
اينك با زدن اتهامات زشت و بیشرمانه
به اين مرد شريف، تحت عنوان رابطه
با زنان و مزخرفاتی چنين(كه اگر
صحت داشتند، من نخستين شاكی او
میبودم) او را با دستور آقای
قاضی به زندان گوهردشت كرج كه
اختصاص به معتادين و امثال آنها
دارد در بند كشيدهاند و
مداوايی در مورد او-كه وضعيت
جسمانیاش به شدت خطرناك است-به
عمل نمیآيد.به دستور قاضی او
را جای حبس كردن در سالن
زندانيان در محلی كه جای
نگهداری مجرمين بسيار خطرناك
است نگهداری میكنند و
تمامی فشارهای روحی،
جسمی و عصبی ممكن را به او
وارد میكنند تا هر چه میخواهند،
بگويد.
من خود شاهد بودم كه
وقتی او را به دادگاه نزد قاضی
میآوردند، با دستبندی بر
دست و زنجيری بر پا با شنيعترين
توهينها او را روانه میكردند
و من به چشم خود ديدم كه به همين
صورت زنجير به پا و دستبند به دست
شوهرم را نزد آقای قاضی بردند
و بدون اينكه دستور دهند زنجير از
پايش بگشايند و دستبند از دستش باز
كنند او را مورد بازجويی و
محاكمه قرار دادند و اجازه ندادند
كه وكيل انتخاب كند. ای كاش میمردم
و اين صحنه را نمیديدم. ای
كاش مرا هم اعدام كنند كه من و امثال
من اين چنين در اين مملكت بیپشت
و پناه هستيم.
آقای خاتمی، به
خدا شما هم مسؤوليت داريد. میدانم
با اين نحو اعتراض، آينده فرزندانم
نيز به ويرانی كشيده خواهد شد و
كسی از آنها دفاع نخواهد كرد اما
ديگر چيزی برای ما باقی
نمانده. به خدا اگر اقدام جدی
نكنيد فريادم را به عرش خواهم رساند.
باتشكر
گوهر شميراني
|