جنگ

پيك

                         
جهانی ديگر می خواستيم!
عاری از جنگ،
 فارغ از خشونت
و رها از ديكتاتوری
  شيدان وثيق

 

در لحظاتی كه اين افكار را به رشته تحرير در می آورديم، نيمة اول ما ه مارس 2003 ، "جنگ" آمريكا هنوز بالفعل آغاز نشده بود. "جنگی” كه ايالات متحده پس از 11 سپتامبر و جنگ افغانستان تدارك ديد و در حقيقت از همان تاريخ بالقوه آغاز كرد. چرا كه با اعزام مهمترين نيروهای زمينی، دريايی و هوايی خود به منطقه و آرايش زرادخانه ای عظيم و بی سابقه در مرزهای جنوبی و شمالی عراق، آمريكا تصميم يك جانبة خود را مبنی بر تصرف نظامی اين كشور، با يا بدون توافق سازمان ملل، از مدت ها پيش گرفته بود.

موضع ما در قبال اين كارزار جديد آمريكا همان است كه طی روز ها و ما ه های اخير مليون ها انسان با پای خود، در خيابان های شهرها و پايتخت های سراسر جهان، و با فرياد های اعتراضی خود، اعلان كردند: نه به "جنگ بوش" و هيأت حاكمة آمريكا! مخالفت با "جنگ آمريكا" اما، نه در تأييد يكی از تبهكارترين و جنايت پيشه ترين ديكتاتور های جهان، بلكه در همبستگی با مردم و مليت های ساكن عراق. مردمی كه امر آزادی و دمكراسی با گذر از براندازی رژيم مستبدشان را بايد خود، بدون دخالت خارجی، در دست گيرند.

اما بحث ما اكنون تفسير اين موضع، تحليل مشخص اين "جنگ" و يا توضيح علل گوناگون آن نيست، كاری كه به تفصيل و كم و بيش به درستی توسط صاحب نظران مخالف جنگ انجام گرفته است و در رسانه های مختلف جهان انعكاس يافته است. آن چه كه در اين جا می خواهيم طرح كنيم تأملی است بر دوران جديدی كه در راستای اين حادثه بزرگ و افتتاح كنندة سده بيست و يكم - "جنگی” كه بسان جنگ های گذشته نيست - آغاز شده است.

 دورانی كه ما آن را دوران پسا «پس از جنگ» می ناميم. عصر برآمدن قدرتی كه بسان قدرت های سدة گذشته نيست. زمانة ظهور تك- ابر- قدرتی كه هيچ محدوديتی نمی شناسد: نه اعتراضات مليونی ساكنان زمين و مخالفت دولت ها، نه ممنوعيت حقوق بين المللی و آرای سازمان ملل و نه هيچ اخلاق و شرم و حيايی.

تز اصلی بحث ما چنين است: عصر نوينی كه بطور عمده با اين "جنگ" آمريكا افتتاح  می شود، عصر عروج و فعال مايشائی يك «بی كراني» L’illimité/Unlimited است. بی كراني! نه صرفاً در يك كميتٍ عينی گزاف بلكه در يك كيفيتٍ ذهنی مفرط و ديوانه وار. بی كراني! نه صرفاً در حوزة محدود و معين سلطةdomination  سياسی بلكه در گسترة سلطه نا محدود و بی كران بر همة عرصه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ايدئولوژيكي و اين همه، نه در جغرافيای يك منطقه يا يك قاره معين بلكه در مقياس گيتی.

چالش سترگ، بغرنج و بی اندازه دشوار دوران كنونی ما، چاره انديشی برای كشف و يا خلق «سرزمينی ديگر» - مكانی ديگر- در انفصال و بی گانگی با اين «بی كراني» است.

- جنگ گذشته چون يك سيمای زمان. جنگ مسئلة بنيادين «سياست» است. همواره نيز تا كنون چنين بوده است. "جنگ چونان ادامة سياست" (Clausewitz) و هم جنين، «سياستِ» (واقعاً موجود) چونان ادامة جنگ (Machiavel.).

 در وجه اول، جنگِ گذشته، در سدة بيستم كه سدة جنگ هاست، تصويری از «اكنون»، نام زمان حال است. سيمايی از «امروز»، چهره ای از حاضر. علامت گذار زمان و تاريخ. تاريخی كه از جنگی به جنگی ديگر می رود. جنگ، زمان سنج تاريخ است. پس می گوئيم كه در قرن بيستم، و كم و بيش تا دهه هشتاد آن ، زمان «حاضر» را زمان «جنگ» رقم می زند. پيوندی ارگانيك ميان جنگ و حال بر قرار است. بدين معنا كه «زمان»، «دوره»، «دوران» و «حال» را با «پيش» و «پس» از جنگ تبيين و مشخص می كنند و می نامند: "سال های پيش از جنگ (اول)"، "بين دو جنگ"، "سال های پس از جنگ (دوم)"، "دوران جنگ سرد" (صلحی كه جنگ ناميده می شد!!)، "نسل جنگ "، "نسل پس از جنگ"

در وجه دوم، جنگ، محل ( موضع يا جايگاه) گرفتن «تصميم» بود. تصميمی مهم، خطير و سنگين. تصميمی كه همانا تعريف و سيمای «تصميم» است: «اعلان جنگ» ! گُسَستی فوق العاده وخيم و سرنوشت ساز، برشی در تداوم ممتد زمان و تاريخ.

سر انجام، در وجه سوم، جنگ چون آزمون و تجربه مشتركی تجلی می يافت. تقسيمی مشترك، در زمان و مكانی مشخص. تقسيم مشترك خطر. تقسيم مشترك مكافات، تقسيم مشترك مرگ، تقسيم مشترك خاطره و حافظه (خاطرة جنگ).

اما آن چه كه اكنون جريان دارد، كاملاً پديدار ديگری است.

 

-پايان دوران «پس از جنگ». نخستين تزی كه می خواهيم در اين جا طرح كنيم اين است كه دوران های «پس از جنگ» (1918 - 1940 و از 1945  به بعد) بطور قطعی با اين "جنگ آمريكا"، ولی به تقريب در دهه 1980 سدة گذشته به پايان می رسد. اما شاخص ها و ويژگی های عصر «پس از جنگ» چونان سيمای «حاضر» چه بودند؟ «جنگ» گذشته چه تعريف و معنائی داشت؟

         شاخص اول را می توان در آن «ديالكتيكي» يافت كه در فرمول «يا جنگ باعث انقلاب می شود و يا انقلاب مانع جنگ» (مائو) بيان گرديد. اين ديالكتيك جنگ انقلاب را می توان در دوران جنگ جهانی اول و انقلاب های روس، آلمان و مجارستان، در دوران جنگ جهانی دوم و جنگ ژاپن در آسيای شرقی و انقلاب های چين، ويتنام و سپس در دوران پس از جنگ، در جنگ های استعماری و انقلاب های آزاديبخش و ملی در سه قاره (كنگو، الجزيره، كوبا) نشان داد. هر بار يا جنگ سرمايه داری، استعماری يا امپرياليستي  منتهی به انقلاب يا جنبش های انقلابی می شود و يا انقلاب و جنبش های انقلابی از بروز جنگِ بين دولت ها پيش گيری می كنند و يا به جنگ های امپرياليستی و استعماری پايان می بخشند.

         شاخص دوم در اين بود كه بازی گران جنگ همواره مشخص و معين بودند. جنگ كلاسيك قدرت ها (دولت ها)، جنگ توده ای، جنگ آزاديبخش، جنگ داخلی، جنگ ملی. جنگی كه در آن يا دولت ها در برابر دولت ها قرار می گرفتند و يا توده ها و ملت ها در برابر دولت ها.

و سرانجام شاخص سوم را می توان، به ويژه پس از جنگ جهانی دوم، در حضور دو ابر قدرت اتمی و موازنه ای كه آن ها در جهان ايجاد و حاكم كرده بودند نشان داد. اين دو، صرف نظر از ماهيت شان، يكی امپرياليستي- دمكراتيك و ديگری امپرياليستی - توتاليتر،  در يك بازی تقابل - تفاهم، «حد نگهداري» و «كراني» را بر يك ديگر تحميل می كردند.

حال اكنون ما با واقعيتی رو به رو هستيم كه تمامی مشخصات فوق كه به دوران «پس از جنگ» تعلق داشت از ميان رفته اند.

- آغاز دوران پسا «پس از جنگ». ابتدا اين واقعيت كه يكی از بنياد های اصلی دوران «پس از جنگ» (1945 - دهه 1980) با فروپاشی بلوك شرق و محو يكی از دو ابر قدرت، از بين رفته است. آمريكا تنها ابر قدرت بی همتای جهانی باقی مانده است.

سپس، فرمول «يا جنگ باعث انقلاب و يا انقلاب مانع جنگ می شود»، فعلاً ، ترجمان واقعيت كنونی، سيمای «حاضر»، نمی باشد. امروزه، نه «جنگ» ها به انقلاب می انجامند و نه «انقلاب» مانع جنگ می شود. در واقع، «انقلاب» و «جنگ» هر دو، اكنون، سيمای «حاضر» ی دروغين اند. از يك سو، انقلاب به معنای تغيير  و دگرسانی ساختاری و آگاهانة «حاضر»، سخت در بحران و باز بينی خود است. «حاضر» ی كه برای حاضر بودن بايد «گذشته» را دريابد و در اختراع «آينده» حقيقی خود، بسياری چيز ها را «از سر»آغاز كند. و اين در حالی است كه «آينده هاي» دروغين را شبانه روز، ديگران - دولت مداران، ديوان سالاران، تكنوكراتان، متخصصان و مشاوران - و در يك كلام قدرت های مسلط، بر ما تجويز و تحميل می كنند.

اما، جنگ نيز، هم چون گذشته ديگر سيمای «حاضر» نيست. 

- "جنگی” كه چونان جنگ های گذشته نيست. جنگ های سابق، همان طور كه اشاره كرديم، يا جنگ های ميان دولت ها و قدرت های هم تراز بودند و يا جنگ های توده ای، ضد استعماری (امپرياليستي) و يا جنگ های طبقاتی يا داخلی.          

اما "جنگ" كنونی آمريكا عليه عراق چه تشابهی با جنگ های پيشين دارد؟. ما در اين جا با پديدار جديدی رو به رو هستيم. گو اين كه چندان هم نو نيست زيرا كه علائم پيش رس آن را می توان در جنگ اول خليج، در جنگ كُسوو و افغانستان، با همة تفاوتی كه آن جنگ ها با "جنگ" كنونی دارند، مشاهده كرد (به عنوان مثال، جنگ خليج در سال 1991 را  اشغال نظامی يك كشور مستقل و هم سايه عراق توسط رژيم صدام بر انگيخت). اما اكنون ما با مداخله و تهاجم نظامی آمريكا رو به رو هستيم.

تهاجم نظامی نيرومندترين قدرت جهانی در آن سوی دنيا عليه كشور كوچكی در اين سوی دنيا كه تهديدی عليه صلح و امنيت آمريكا و جهان به شمار نمی آيد. تهاجم نظامی ثروتمند ترين و سير ترين كشور جهان عليه كشوری جنگ زده و گرسنه. "جنگی” يك جانبه و خود خواهانه. اعلان "جنگی” به همان اندازه يك طرفه و خود سرانه. تهاجم به بهانة "خلع سلاح" يك ديكتاتوری نظامی بسان ديگر ديكتاتوری ها در منطقه و در جهان (كه پاره ای نيز حتی بر خلاف عراق - صاحب سلاح اتمی بوده و از اعتراف به آن باكی ندارند). تهاجم برای سرنگون كردن رژيمی كه همه می دانند تنها می تواند عليه مردم خودش و كشور های هم جوار خطری محسوب شود. خطری كه غلبه بر آن از طرق مختلف - و نه با بمباران مردم - امكان پذير است. از جمله و بر خلاف آن چه كه در گذشته با حمايت از رژيم صدام انجام گرفته است، از  طريق پشتيبانی همه جانبة جامعة بين المللی از مقاومت و مبارزه مردم ستم ديده عراق.

پس اين "جنگ آمريكا"، جنگ به معنای تا كنونی و كلاسيك آن نبوده، بلكه بيش از هر چيز مداخلة نظامی خود سرانه و خود خواهانة تك  ابر قدرت جهانی است. از اين روست كه به نظر ما  شعار « نه به جنگ» پاسخِ در خورِ واقعه و حادثه نبوده و نيست.

- «نه به جنگ !» شعاری است ضعيف،  با اين كه مليون ها نفر از مردم گيتی و خود ما آن را سر داده و می دهيم. اما «نه» به جنگی گفته می شود كه با هيچ يك از مضامين، شكل ها و هنجار های جنگ قرابتی ندارد. «نه» به جنگی گفته می شود كه شعار مقاومت در سدة پيش، در دوران های جنگ و «پس از جنگ» بوده است. شعاری كه در زمان خود معنا و مفهومی داشت، در سطح و در خورِ شرايط زمانه اش بود. اما اين شعار، اكنون ديگر، پاسخ مناسبِ زمانة جديد يعنی دوران پسا «پس از جنگ»، نيست. دورانی كه تهاجم نظامی آمريكا به عراق تنها تظاهر و تجلی كوچكی از يك  واقعه بسی بزرگتر و عميق تر است. "جنگی” كه تنها يك پی (فرع) پديدار است épiphénomène . در حالی كه پديدار اصلی چيزی است كه ما آن را «بی كراني» (آمريكائي) می ناميم.

- مسئلة اصلی؟ «بی كراني» است. گفتيم كه مخالفت با "جنگ" آمريكا عليه عراق، در حالی كه در برابر چالش نوين و عظيم دوران كنونی قرار داريم، كنش يا واكنش سستی به حساب می آيد. سست از اين نظر كه در سطح و در حوزة "جنگ" و پيامدهای مستقيمِ آن باقی می ماند. بسياری از مفسران سياسی پيامد های وحشتناك و شوم اين "جنگ" را چنين می انگارند: "برانگيخته شدن جنگ تمدن ها" (غرب و شرق، اسلام و مسيحيت)، "به خون و آتش كشيده شدن خاور ميانه"، "فراگير شدن تروريسم جهانی”، "بی اعتبار شدن شورای امنيت"، "فروپاشی حقوق بين المللی و تضعيف سازمان ملل" ولی بر خلاف پيش گويی های مصيبت بارانه فوق می توان حالت ديگری را نيز تصور كرد: كه نظم ديكتاتوری فردی در عراق، در برابر تهاجم نظامی آمريكا و در شرايط عدم مقاومت مردم ستمديدة عراق، سريع از هم فرو بپاشد و "جنگ " نيز سريع به پايان رسد. كه با شركت نيروهای اپوزيسيون داخل  كرد ها در شمال و شيعيان در جنوب وضعيت جديدی در عراق پسا جنگ حاكم شود: نه استقرار چيزی به نام «دمكراسي» بلكه شرايط حد اقلی برای يك زندگی قابل تحملی نسبت به استبداد صدامی. كه جنگ تمدن ها نيز به وقوع نپيوندد و سرانجام، اختلاف و چند دستگی غرب بر سر "جنگ"   ميان قدرت های اروپايی آسيايی چون فرانسه، آلمان، روسيه از يك سو و انگليس و اسپانيا و آمريكا از سوی ديگر هنگام فرا رسيدن زمان «تقسيم» غنايم، كم و بيش بر طرف شود

در هر حالت، «نه به جنگ» شعار و مقاومتی ضعيف  است زيرا نمی بيند يا نمی انديشد كه در ورای اين "جنگ" و در فرا سوی آن، صرف نظر از پيامد های منفی و يا احتمالاً مثبت آن، پديداری در حال شكل گيری و تثبيتaffirmation   خود است كه بسی دهشتناك و مخوف تر از خود "جنگ" و عواقب مستقيم و غير مستقيم آن است.

تز مركزی ما، همان طور كه گفتيم، اين است كه معضل اصلی و جديد دوران كنونی، پديدار «بی كراني»L’illimité/Unlimited   است: بی كرانی قدرت آمريكايي!

اين «بی كراني»، تنها در كميت های گزاف خلاصه نمی شود: كميت گزاف نيروی نظامی، اقتصادی و مالی قدرت آمريكا (نسبت به ديگر قدرت ها و كشور های جهان از جمله اروپايي). كميت گزاف بودجه نظامی قدرت آمريكا (كه بيش از جمع بودجه های نظامی انگليس، فرانسه و آلمان است). كميت گزاف در پيش روی سر سام تكنيك و تكنولوژی قدرت آمريكا نسبت به ساير قدرت ها از جمله اروپايي

اين «بی كراني» قدرت آمريكا تنها در مناسبات سلطه خلاصه نمی شود: سلطه در حوزة روابط سياسی و بين المللی، سلطه در حوزة اقتصادی و تجاری، سلطه در حوزة ارتباطات، در زمينة فرهنگی و ايدئولوژيكي و اين همه نه در محدودة يك منطقه يا يك قاره بلكه در گسترة جهان.

اما اين «بی كراني» قدرت آمريكا، علاوه بر آن و شايد مهمتر از همه، در آن ذهنيت خود- مركز-گرايانه  و خود مختارانه ای تجلی می يابد كه می خواهد، با توسل به هر وسيله ای، بشريت را به «بی كراني» خود متقاعد سازد. بشريت بايد بداند كه قدرت آمريكا «بی كران» است، نامحدود است، حد و مرزی نمی شناسد. دنيا بايد بداند كه قدرت آمريكا برای رسيدن به مقصود و اهداف خود می تواند به هر كاری دست زند (آيا محافل نظامی آمريكا اخيراً از امكان  استفاده از بمب های مينياتور اتمی در جنگ با عراق  سخن نرانده اند؟ جالب است كه برای اتم زدائی عراق، می خواهند عراق را اتمی زده كنند!!!).

اين ذهنيتِ «بی كراني» را شومسكيChomsky  «سياست جنون» Politique de fou   می نامد. قدرتی كه می خواهد به دنيا بفهماند كه می تواند مانند يك ديوانه عمل كند. ديوانه ای كه در عمل و رفتارش هيچ محدوديتی، هيچ اخلاقی، هيچ  شرم و حيايی نمی شناسد و نمی پذيرد. در يك كلام، نزد چنين قدرتی، مهم، خودِ نفس عمل نيست، عملی كه حتی می تواند انجام نپذيرد. بلكه آن چه كه  مهم است اين است كه ديگران، مخاطبان، رقبا، مردم جهان  بفهمند و بدانند كه اين قدرت، در سير بی كرانی اش، قادر است دست به هر كاری، حتی كار جنون آميز، زند.

 - انفصال از «بی كراني». گفتيم كه امروزه در برابر چالشی قرار داريم كه فرا تر از مخالفت يا مقاومت بر ضد "جنگ آمريكا" عليه عراق می رود. معضل اصلی، چگونگی مقابله (جهاني) با «بی كرانيِ» قدرت آمريكايی است.

بايد دانست - و تكرار و تأكيد می كنيم - كه «بی كراني» قدرت آمريكايی، صرفاً مادی، كمی و كميتی نبوده بلكه «بی كراني» در يك ذهنيت subjectivité  است. اما بر خلاف بی نهايتِ infini  فلسفی و روحانيspirituel  ، اين «بی كراني» هيچ خلاقيت و آفرينندگی ندارد بلكه بی كرانی در خود مركز بينی، خود خواهی و خودمداری ego-centrisme مادی و رفاهی سبك آمريكايی است كه در «فرار خود به جلو» هيچ حد و مرز نمی شناسد.

 پس معضل (تضاد) اصلی كنونی دوران ما، چاره جويی، در انديشه و در عمل (پراتيك)، جهت «نه گفتن» به اين «بی كراني» است. و اين امر كارستانی است بس سخت و بغرنج زيرا كه نياز به خلق كردن و بدعت گذاری در حوزة فكر و عمل دارد.

ابتدا، خلق كردن واژه های نو و بديع برای ناميدن عصر جديدی كه در آن قرار داريم و پديدار جديدی كه با آن رو به رو هستيم (واژه های امپرياليسم، فوق امپرياليسم، ابر قدرت، امپراطوري حق مطلب را ديگر به درستی ادا نمی كنند). سپس كشف راه ها و مسيرهای جديد جهت مقابله (و مبارزه) با بی كرانی قدرت آمريكا.

در راستای چنين تلاشی است كه ما مقولة «انفصال»Déconnexion  را به عنوان مسيری برای تعقل و تعمل به كار می گيريم. «انفصال» در اين جا، به معنای ماركسين marxien   «جدايي»يا «گسست» séparation   و يا به مفهوم دولوزين Deleuzien  «از سرزمين خارج شدن» است. «انفصال» تنها يك قطع رابطه نيست بلكه ايجاد «سر زمينی ديگر» است. مكانی، جايگاهی lieu كه در بر گيرندة انديشه ها، ارزش ها، پراتيك ها، آورد ها و آزمون ها و در يك كلام «هستي» ها به گونه ای ديگر باشد. مكان، جايگاه يا فضايی در جدايی و در بی گانگی نسبت به هر آن چيزی كه «بی كرانی جنون آميز» ساخت آمريكايی می خواهد بر سياره زمين و فرا تر از آن تحميل و تحكم كند  

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی