هنر و انديشه

پيك

                         

 
" چشمی كه اضطراب را خوب می ديد "

مرگ كاوه  گلستان می تواند هم مرگی اتفاقی باشد، مثل بسياری از مرگ های به چشم و به ذهن آمده و هم می تواند استثنايی باشد در ميانِِ  مرگ های اتفاقی.

استثناء  تنها در بر هم زنندگی قاعده ها تعريف می شود.  قاعده ی مرگ روزمره گی را توجيه می كند و استثناء  بر اين  قاعده  گاه  نقطه ی ابهام می گذارد.  چرا؟

روزگاری ابراهيم گلستان كاوه اش را بر دوش گرفته بود و نوشته بود  «  با پسرم در راه ...... »

گلستان  يكی از يگانه های داستان  نويسی ايران است.  روشنفكری كه  تمام  برجستگی های يك ذهنيت روشنفكرانه را  در خود دارد.  گلستان همان گونه كه می خواست بر كاوه اش  سايه  انداخت.

كاوه  گونه ای ديگر از روايت  زندگی را برگزيد.  روايتی كه تصوير گر همان ذهنيتی بود كه پدر در داستان هايش نقش می زد.  پدر می نوشت وتصوير می كرد،  درذهن و خيال  و كاوه به تصوير می كشيد  واقعيت را در رخ داده ها و پی جويی حقيقت های بر زبان  نيامده  و يا آمده.

بهر حال،  كاوه همچون  پدر يگانه ای بود درعرصه ای ديگر از حضور انسان معترض  به هستی كنونی معترص بر آنچه كه بر او بر من، بر تو و بر ما روا می شود.

كاوه  تصويرگر زشتی ها، پلشتی ها وناهمگونی های موجود در جهان معاصر بود.

كاوه در تصوير ها و چشم های مضطرب،  نگران و پر تمنای عكس هايش با ما و با جهان – بعد از ما – تا هميشه زنده خواهد بود.

نمی دانم  بايد به ابراهيم گلستان تسليت گفت يا نه؟ او خود كاوه را بر دوش گرفت و نوشت، «  با پسرم در راه.... »  گلستان هنوز هم هست.  در راه است.  می دانم  و بادا كه همچنان در راه  باشد. كاوه اما در راه بود. هنوز هم هست؟ در همان راهی است كه با پدر پا به پا بود؟

اين را نمی دانم! هر چه هست كاوه چشم جستجو گری داشت.

چشمی كه اضطراب ها، نگرانی ها و دردها را خوب می ديد. چشم هرانسان نگران می تواند چشم نگران كاوه ی گلستان باشد بر اين جهانی كه ما در اضطراب دائمی اش نفس می كشيم.

شهريار دادور    استكهلم

 5 آپريل 2003

 

  
 
                     بازگشت به صفحه اول
 

Internet
Explorer 5

 
 

ی