قصه پر درد جمهوری درايران به زايمانی دشوار و تاريخی می ماند.
جمهوری اسلامی يگانه "جمهوری” ايران نيست، گرچه از دل يكصد سال
آرزو و تلاش تاريخ سه نسل مردم ايران بيرون آمده است. يعنی
اينگونه ناقص الخلقه بيرون آمده است.
جمهوری گيلان، جمهوری خودمختار آذربايجان، جمهوری خودمختار
كردستان، جمهوری خراسان، همان كه كلنل تقی خان پسيان پايه هايش
را ريخت. و اين، تازه غير از خيزهائی است كه در نوبت های مختلف
مردم ايران برداشتند تا بلكه سلطنت را تبديل به جمهوری كنند و
حاكم را انتخابی نه انتصابی. رضاخان با همين وعده، مردم و خيلی
ها را فريب داد و سرانجام نيز به كمك روحانيون سلطنت خواه سر
همه كلاه گذاشت و سلطنت پهلوی را جانشين سلطنت اهل قجر كرد.
پسر او كه در سال 1332 از ايران گريخت، اولين شعار مردم در
خيابان ها پايان سلطنت و آغاز جمهوری بود. شعار مردم در انقلاب
57 نيز جمهوری بود، كه روحانيون يك پسوند اسلامی به آن اضافه
كردند و آمدند به ميدان. پسوندی كه عملا نقش احيای سلطنت را با
نام "ولايت" بازی كرد. يعنی جمهوری را سلطنتی كردند اما نه
بنام يك خانواده، بلكه بنام روحانيت، و نه همه روحانيت، كه
سلطنت خواهان اين قشر كه ناچار شدند در انقلاب 57 به ميدان
درآيند تا همه چيز از دستشان نرود. همانها كه جمهوری را با
ولايت مطلقه آلوده كردند تا سلطنت را دوباره برقراركنند.
بدستور شورای انقلاب فرهنگی، در مدارس و دانشگاه ها از اين
مقولات صحبتی نمی شود. نه از قاضی محمد و پيشه وری و نه از
خيابانی و كلنل و ميرزای جمهوريخواه جنگل و حيدخان عمواغلی،
حتی نامی از خيابانی و قيام جمهوريخواهانه او در تبريز هم برده
نمی شود، چه رسد به جمهوری يكساله آذربايجان كه دراين شماره
عكس های تاريخی آن را منتشر كرده ايم. البته اين عكس ها به همت
والای فرقه دمكرات آذربايجان روی سايتی كه اخير آنها نيز با
دشواری بسيار توانسته اند راه اندازی كنند فراهم شده و ما فقط
منتقل كننده ايم.
پايه های هر تحولی در آذربايجان ايران، بر آن زيربنائی استوار
است كه جمهوری يكساله آذربايجان بنا نهاد. حتی همين آلبوم
مختصر عكس ها نشان می دهد كه چگونه در عرض يكسال دانشگاه تبريز
را راه انداختند، كلاس های سواد آموزی در شهر و روستا راه
انداختند، زنان را آزاد كردند و سدهای ورود آنها را به عرصه
های اجتماعی، تا حد حضور در ارتش ملی آذربايجان در هم شكستند.
اين، الگوئی است تاريخی كه هيچ تحولی در آذربايجان ايران نمی
تواند خود را از زير بار واقعيت های آن بيرون بكشد. از آن نسل،
شايد انگشت شماری باقی مانده باشند. نسلی كه آذربايجان نوين را
پايه ريزی كرد. به خواب ابدی رفته اند، قربانی ترور شدند، در
مهاجرت جان باختند، به چوبه های دار شاهنشاهی آويخته شدند، شكم
هايشان را دريدند تا به سلطنت گردن گذاشته و جمهوری و خود
مختاری را فراموش كنند. اما زنده اند، گرچه به نوشته ارتشبد
فردوست در كتاب خاطراتش، در يك قلم 30 هزار مدافعان اين جمهوری
را ارتش شاهنشاهی در عرض چند روز در تبريز و اردبيل و شهرهای
ديگر آذربايجان قتل عام كرد. شكم زنان حامله را در خيابان های
تبريز دريدند تا نوزاد جمهوريخواه نزايد، اما غافل از آنكه اين
نوزاد از دل هر تحول آزاديخواهانه ای بيرون می آيد. "
ياشاسين"!
|