"كارلووی
واری”
شهری است كوچك و توريستی در جمهوری چك. آب معدنی
گوارائی دارد و سنتی ديدنی برای نوشيدن اين آب: ليوان
و نی مخصوص! چيزی شبيه قليان خودمان اما نه برای دود،
كه برای نوشيدن آب.
اكنون چندسالی است در اين شهر توريستی فستيوال فيلم
برپا می شود و از ايران نيز فيلم هائی در آن به نمايش
در می آيد. نه فستيوال كن خارجی است و نه فستيوال فجر
داخلی. برای خودش هويتی مستقل دارد.
امسال، دراين فستيوال كه معمولا در فصل بندرت گرم
تابستان برپا می شود "سميرا مخملباف" هم شركت كرده
بود. خانمی بنام
الهام خاكسار
كه برای روزنامه وقايع اتفاقيه نقد و گزارش می نويسد
هم امسال در كارلوی واری بود. ملاقاتی كه می توانست
بين آن دو در تهران انجام شود، دركارلوی واری صورت
گرفت تا از دل آن گفتگوئی مطبوعاتی بيرون بيآيد:
ديداری زنانه در
غربت!
با هم گفتگو كردند اما نه برای انتشار. سميرا گفت كه
خانواده سينمائی مخملباف برسر عهد خود برای پرهيز از
گفتگو با مطبوعات داخلی ايستاده است و هر كس – داخلی و
خارجي- پرسشی دارد می تواند در مصاحبه مطبوعاتی و
عمومی وی آن را طرح كند، كه سرانجام، چنين نيز شد.
خبرنگاران خارجی كه از محسنی اژه ای و حسين شريعتمداری
بيم ندارد و از ساختار مطبوعاتی ايران هم بی خبرند، در
اين مصاحبه چند سئوال سياسی هم از سميرا كردند.
سئوالاتی كه از رهبر جمهوری اسلامی می كردند از سميرا
خانم كردند.
سميرا مخملباف نوك نوكی به اين سئوالات زد و تا ديد
كار دارد وارد مرحله دردسرساز می شود گفت: من
يك
سينماگرم،
نه يك سياستمدار.
ايران
هم
سرزمين تضادهاست.
ببينيد،
از
همان كشوری كه
دو
دختر
تا
يازده سالگی
اجازه بيرون آمدن از خانه
را
ندارند،
دختر
هجده ساله هم
با
فيلمی
كه
از زندگی آنها ساخته
جلوی شما نشسته و قبلا هم
به
سراسر جهان
سفر كرده است!»
از سميرا در كارلوی واری
سيب،
تخته سياه و
5
عصر-
به همراه مستند
لذ ت
ديوانگی
كه خواهرش حنا از پشت
صحنه فيلم آخر
خود
او ساخته
و در واقع فيلم در فيلم است
نمايش داده شد.
علاوه برخبرنگاران خارجی و چندتا داخلی، خيلی های ديگر
هم سری به كنفرانس سميرا مخملباف زده بودند تا ببينند
اين دختر 18 ساله چگونه می انديشد و از ايران چه می
گويد. كشوری كه هميشه خبری از آن روی تلكس خبرگزاری
هاست. اگر هيچ خبر هنری هم نباشد، هنرنمائی گروه های
فشار آن كه تشنه حكومت طالبانی اند، يك هنری در خيابان
ها می آفرينند!
از سميرا پرسيدند: حالا كه محافظه كاران بر اصلاح
طلبان در حكومت پيشی گرفته اند تكليف سينما چه می شود؟
-
اين سؤال بيشتر سياسی است
تا سينمائی
و من سياستمدار نيستم. من به عنوان يك فيلمساز چنين
محدوديتهايی را بيشتر در
فرهنگ ريشهدار ميبينم تا در سياست.
محدوديت
بيشتر در فكرها و
ذهنهاست. هر فرهنگی سزاوار همان حكومتی است كه دارد.
هر وقت فرهنگ جامعه عوض شود، نياز به تغيير
دولت و ايجاد حكومت متناسب با آن نيز به وجود ميآيد.
فرهنگ مردم و حكومتها با هم
و متأثر از هم تغيير ميكنند. نميشود فرهنگی عوض شود
و دولتی عوض نشود. من معتقدم
فرهنگ جامعه ما پس از گذشت 25 سال تغييرات زيادی كرده،
اما رويه حكومت ما در مقايسه
با شيوه زندگی مردم با همان تناسب عوض نشده
است.
در افكار مردم ايران چيزهای زيادی عوض
شده، اما قوانين تغيير نكردهاند و محدودكننده باقی
ماندهاند. مثلاً طبق قوانين
كشور ما، يك زن نميتواند رئيسجمهور ايران شود اما
همان طور كه ميدانيد ما
ميتوانيم نويسنده و فيلمساز زن داشته باشيم. در
تخصصهای بسيار زياد ديگری هم زنان
فعاليت ميكنند. از اين گذشته قوانين محدودكننده زيادی
هم در ذهنهای مردم وجود
دارد. زنها در مقايسه با مردها فرصت كمتری برای دخالت
در تحولات اجتماعی دارند و
اين فرصت به همين نسبت در فيلمسازی زنان هم هست.
در سينمای ايران عوامل زيادی اثرگذارند و سانسور فقط
يكی از آنهاست. روشن است كه اگر آزادی وجود داشته باشد
ميتوانيم مسائل را عميقتر بررسی كنيم. طبعاً برای
فيلمساز ما راحتتر است كه فيلمش را در شرايط
آزادانهای بسازد و
مسلماً سانسور محدودكننده است اما در مورد سينمای
ايران اين همه ماجرا نيست.
درد مشترك بشری زنان چيست؟
-
فيلم آخر من درباره يك زن
افغان بود كه ميخواست رئيس جمهور افغانستان شود.
واقعاً ما مگر در دنيا چند رئيس جمهور زن داريم؟
انگار در برابر اين درخواست
يك گارد دفاعی در دنيا بهوجود آمده و انگار در برابر
قدرت زنان، در همهجای دنيا
يك وضعيت تدافعی وجود دارد. بههمين دليل است كه ما
بههمان تعدادی كه رئيس جمهور
مرد داريم، رئيس جمهور زن نداريم. و من فكر ميكنم
ماهيت مسأله زنان افغانستان،
همان مسأله زنان دنياست و فقط از نظر حجم و كميت با
مشكل زنان آمريكا و اروپا فرق
دارد. شايد در ظاهر امر بهنظرتان موضوع رئيس جمهور
شدن يك زن افغانی، باورنكردنی و
سطحی برسد اما من در افغانستان با دختران دانشآموز كه
صحبت ميكردم، كنجكاو بودم
كه بدانم آرزوها و رؤياهايشان درباره آينده چيست و
آنها ميگفتند كه دوست دارند
معلم و دكتر شوند. يكجايی من گفتم بياييد از اين
آرزوها فراتر برويم. آيا دلتان
ميخواهد رئيس جمهور افغانستان شويد؟ اول همه آنها
گفتند نه! ولی در كمتر از نيم
ساعت تغيير عقيده دادند و گفتند بله. دلمان ميخواهد!
من سعی كردم در فيلمم اين
فشارهای زيادی كه به مردم وارد ميآيد
را معرفی كنم.
در فيلم حنا مخملباف (لذت
ديوانگی) كه از پشت صحنه فيلم پنج عصر شماست
با بيننده فيلم با مشكلات تهيه فيلم در افغانستان آشنا
می شود.
چقدر پيدا كردن بازيگر
غيرحرفهای در افغانستان دشوار است.
البته
دشوار
بود. در گرما گرم اين دشواری هم چند نفری به من گفتند
با بازيگران
ايرانی فيلمت را بساز، اما من گفتم موضوع فيلم، زنان
افغانستان هستند و نميخواهم و
نميتوانم چنين كاری كنم. من ميخواستم روح مردم
افغانستان را نشان بدهم و گشتم و
بالاخره نقره را پيدا كردم.
از فيلم بعديتان بگوييد...
من هميشه شروع به نوشتن
چيزهايی ميكنم. ولی اين كه چه موضوعی، موضوع فيلم من
باشد، بستگی به اين دارد كه
چه موضوعی مرا فرابخواند. موضوعها به شكلهای مختلفی
ممكن است به سراغم بيايند.
مثلاً ملاقات كردن با يك شخص، خواندن يك كتاب، ديدن
حادثهای در خيابان و
...
بههرحال الان در حال كاركردن روی فيلمنامهای هستم كه
اجازه بدهيد در موردش فعلاً
توضيحی ندهم.
|