دو دختر، يکی با مانتوی مشکی و ديگری آبی ساده، تا
زانو و شلوار جين، موهايی به سبک همه خانم ها در اين
دوران، بيرون از روسری، يکی بلوند و ديگری مشکی،
خرامان خرامان از بالای ميدان
به سمت پايين می آيند. يارب اين نوگل خندان که سپردی
به منش- می سپارم به تو از دست حسود چمنش!
دو ماشين مخصوص حمل زندانی ها، همراه با چند جوان شبه
بسيجی به همراه چند ماموران انتظامی باتوم به دست و
چند کماندو در پايين ميدان هستند. در ماشين اول چند
دختر در حال نوشتن و امضا کردن چيزی هستند. هر چه هست
وصيتنامه نيست! صيغه نامه هم نيست! شيشه های مات
اتومبيل اجازه ديدن بيشتر را نمی دهد.
دو دختر در حال گذشتن هستند، يکی از بسيجی ها در حالی
که سرش را پايين انداخته تا ظاهرا چشمش به نامحرم
نيفتد و باطنا شايد برای آنکه دلش نلرزد(!) آنها را
صدا می کند:
- خانوما! ببخشيد ميشه چند لحظه تشريف بياريد؟ خواهر
ايمانی صدايش نکرده است!
رنگ از روی دو دختر می پرد.
- ما؟!!!
- بله. لطفا سريع
- مگه ما چيکار کرديم؟
- تشريف بياريد بهتون می گم
دو دختر به سمت ماشين می روند. کماندوها و نيروی
انتظامی سعی در متفرق کردن مردمی هستند که نظرشان جلب
شده و بيشتر کنجکاوند ببيند داخل ماشين چه می گذرد و
با پری رويانی که تاب مستوری نيآورده اند چه می خواهند
بکنند.
- مگه ما چيکار کرديم؟
- موهات از روسری بيرونه. بايد بری اُنطرف باهات صحبت
کنند و شانس بياری که ازت فقط تعهد بگيرند. ديگه هم با
اين تيپ نيا خيابون.
- چه تيپی؟ آخه چرا؟ اون خانوم رو ببين! همه همين جورن
مگه من چه فرقی دارم؟
- خانوم بحث نکن اين چه طرز لباس پوشيدنه؟ بريد اونور
سريعتر.
ترافيک زنانه در پياده رو و حاشيه خيابون، کم حجاب و
پرحجاب در طرددند.
دو دختر انگار ديگر جوابی نداشتند. مثل اينکه دنيا را
روی سرشان خراب کرده بودند. با قيافه هايی دلخور و
درمانده به سوی ماشين حرکت کردند.
جوان بسيجی سرش را بالا آورده و در آن ترافيک زنانه،
جستجو برای شکار بعدی را آغاز کرد.
دو دختر به داخل ماشين رفتند و شايد غرق در اين انديشه
بودند که روزهايی که همه فکر می کرديم تمام شده دوباره
آغاز شده است. و در صف مقدم شروع اينروزها دخترانی
هستند که بدنبال اندکی تنوع و تنفس در نوع لباس
پوشيدنشان هستند.
روزهايتان خوش.
|