حسن گلنراقی خواننده ای غير حرفه ای بود. سالها در
بازار تهران( سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری
داشت. قدی بلند و موئی سفيد. آرام و شمرده صحبت می
کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خريدن هم
چانه می زدند. چنان آرام سخن می گفت، که گوئی می ترسد
بلورها تاب قال و مقال را نيآورده و از روی "رف" ها
سقوط کنند.
مغازه اش دربازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک.
تاب آنهايی را که يادش بودند و به ديدارش می آمدند
بيشتر می آورد تا مشتری ها را. به سن و سال خودش
بودند. شايد من که در سال 1355 و در جستجوی گذشته ها،
خود را به تيمچه اش رسانده بودم، جوان ترين پرس و جو
کننده سالهای پس از 28 مرداد بودم، که تا آن روز ديده
بود. پرسان پرسان پيدايش کرده بودم. بقول رهيری معيری
... "يک بوسه صبا، ز جا برده بود مرا"(1). دود باروت
سياهکل خوابيده بود و کار به جويدن "سيانور" در خيابان
ها و خانه های تيمی کشيده بود. از کجا آغاز شده و بدين
جا رسيده بود؟
گلنراقی اهل ذوق بود. در سالهای پس از کودتای 28 مرداد
که دور هم به غمخواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند،
ترانه ای را که "حيدر رقابی” سروده بود خواند.
با همين ترانه نامش در ليست خوانندگان ايران قرار
گرفت. خودش می گفت: به تشويق دوستان ترانه ديگری هم
خواندم، اما خيلی زود تصميم گرفتم کنار بکشم. صدای من
با "مراببوس" بايد در خاطرها می ماند. گوشه گرفتم. از
بچگی عشق گوزه گری و بلور سازی داشتم. رسيدم به سرای
بلورفروش ها. هيچکس در اين سرای بی کسی نمی داند من
کيستم و "مراببوس" چيست!
درسالهای بعد از کودتای 28 مرداد، بسياری از شنوندگان
ترانه غمگين و درعين حال شورانگيز "مرا ببوس" بر اين
تصور بودند که شعر اين ترانه را سرهنگ "سيامک" از
رهبران سازمان نظامی حزب توده ايران، پيش از اعدام در
زندان و در وصف سرنوشت تراژيک افسرانی که اعدام می
شدند سروده است. حتی عده ای فکر می کردند اين ترانه را
سرهنگ مبشری عضو ديگر رهبری سازمان مذکور در وصف
"سيامک" سروده است. زير فشار اين شايعه بود که سرانجام
مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند سراينده ترانه عاشقانه
مراببوس شاعری بنام "حيدررقابی” است. ساواک راست گفته
بود، اما اين فقط نيمه پر ليوان آب بود. روی ديگرش
عبورکوتاه رقابی از زندان تيموربختيار و تاثير پذيری
اش از آن دوران بگير و شکنجه کن و اعدام کن بود.
رقابی نيز نه ترانه سرا بود و نه مدعی ترانه سرائی.
دستی در شعر و ادبيات ايران داشت و شوری در سر که
"مراببوس" بازتاب آن بود.
دم و دستگاه کودتا که تاب افسانه مراببوس نداشت و می
دانست زمزمه مراببوس اجازه نمی دهد دهه 30 فراموش شود،
ابتدا پخش آن را از راديو ممنوع کرد.
مراببوس از اين مرحله به بعد سينه به سينه به نسل بعد
از 28 مرداد که خود شاهد وقايع آن نبود منتقل شد و به
ترانه ای ملی تبديل گشت. ترانه ای که دو نسل کودتا و
پس از کودتا آن را در مخالفت با سرکوب و ديکتاتوری
کودتاچی ها زير لب زمزمه کرد. حتی صفحه 45 دور و کوچک
آن نيز ناياب شده بود و اين خود مانند هر ممنوعه ديگری
بيشتر مشوق نسل بعد از کودتا بود تا آن را پيدا کرده و
گوش کنند. نه تنها ناياب شده بود، بلکه اگر برای
دستگيری کسی وارد خانه او می شدند و صفحه مراببوس را
پيدا می کردند آن را بعنوان مدرک جرم سياسی با خود می
بردند تا ضميمه پرونده سياسی طرف شود.
دريک دوره نيز، دستگاه تبليغاتی دربار کودتاچی، با
انگيزه عاشقانه جلوه دادن مراببوس و نفی هويت سياسی
آن، اجازه داد چند خواننده روز ايران، نظير ويگن و ...
قسمت اول اين ترانه، که عاشقانه جلوه می کرد را
بخوانند، اما قسمت دوم ترانه که مربوط به سحرگاه
تيراباران بود همچنان در ليست سانسور ماند.
حتی خوانندگان حرفه ای و مشهوری نظير ويگن و ديگران هم
نتوانستند اجرائی به دلنشينی و خاطره انگيزی "کلنراقی”
از اين ترانه ارائه دهند و اين اجرا ها با استقبال
مردم روبرو نشد.
درسالهای پس از کودتا؛ گلنراقی نيز چند بار به ساواک
احضار شد. در آن ديدار 55 که در گوشه تيمچه اش لبی به
چای تر کردم و عکسی به يادگار گرفتم، گفت که بارها
احضار شده تا بگويد با چه انگيزه ای مراببوس را خوانده
است. هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که اين ترانه
را فقط بدليل زيبائی عاشقانه آن خوانده و اساسا
خواننده حرفه ای نيست. يکبار خواندم و ديگر هم
نخواندم.
همين بازجوئی ها را حيدر رقابی هم پس داد. انکار او
دشوار تر از گلنراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی
زندانی بود و پرونده سياسی داشت.
"مرا ببوس" ترانه قهرمانی، سرود آخرين ساعات پيش از
اعدام، فرياد عليه کودتا و اختناق بود و با همين
شناسنامه در تاريخ ايران ماندگار شد. همين است که تا
هر وقت اعدام و کودتا و اختناق هست، مرا ببوس هم هست.
همين است که پس از انقلاب 57 تا چند سال نه کسی
مراببوس گوش می کرد و نه کسی بدنبال صفحه و نوار آن
بود.
در سالهای دهه 60 يکبار ديگر در زندان های جمهوری
اسلامی زمزمه مرا ببوس شروع شد، حتی از سوی جوانانی که
نمی دانستند ريشه های مرا ببوس به درخت تنومند اختناق
و ظلم در ايران وصل است.
حيدررقابی در سال پايان دهه 1360 چشم بر جهان فرو بست
و گلنراقی نيز در مهر ماه 1372. آنها، هر دو رفتند،
اما ترانه ای را از خود به يادگار گذاشتند که تا زندان
و اعدام هست، ياد آنها نيز زنده است.
وقتی برای گلنراقی در تهران مجلس ياد بود گرفتند، جمع
روشنفکران کشور که در مجلس ختم او شرکت کردند بيش از
تجار و تيمچه داران بازار سنتی ايران بود که به حکومت
رسيده بودند.
1- بخشی از غزلی زيبا از رهی معيری که آغاز و فرجامش
را در زير می خوانيد:
«همراه خود، باد صبا می برد مرا
يا رب، چو بوی گل به کجا می برد مرا
....
برگ خزان رسيده بی طاقتم رهي
يک بوسه نسيم، ز جا می برد مرا»
------
منبع انتقال این مطلب :
http://www.pyknet.net/1383/hafteh/05mordad/hafteh_page/76golnaraghi.htm
---------
آخرین اجرای ترانه مراببوس
http://www.youtube.com/watch?v=mZd3qRuXM_Y&feature=player_embedded
|