دهه 50 را، دهه شكوفائی ترانه سرائی در ايران
میدانند. دراين دهه عشق و آزادی در هم آميختند و در
دهان خوانندگانی كه صدا و سبك خواندن آنها به هم نزديك
بود به بانگ اعتراض تبديل شدند. اعتراض به خودكامگی،
به زندان، به شكنجه، به كشته شدن در خيابان ها، به مرگ
با سيانور برای نرفتن به اوين و نرفتن به زير شكنجه.
شعر نيز، آنجا كه نو بود و قامت بيتهای آن شكسته،
همين سمت و سو را به خود گرفت. حتی غزل نيز در فاصله
رديف و قافيه بوی سياهكل گرفت و لكههای خون ميدان تير
چيتگر بدان شتك زد.
جمعه سياه را فرهاد خواند، قوزك پا را فروغی. سرگذشت
دو ماهی را گوگوش و كوچه بن بست را داريوش. بوی گندم
مال مردم شده بود و هرچه كه مردم داشتند مال او. هم او
كه به بختكی روی تن خسته مردم تبديل شده بود. حكومت
كودتائی يا دهه دوم را پشت سر گذاشته بود و يا میرفت
تا پشت سر بگذارد. جعفر كوش آبادی را به جرم شعر جنگل
از اوين به تلويزيونی آوردند، براهنی را به خودزنی
واداشتند و علی شريعتی را به نوشتن توبه نامه؛ اما
آنچه آغاز شده بود، ديگر سر باز ايستادن نداشت. صدای
همه در هم آميخته بود و سرانجام نيز بانگ بلند و
ميليونی مردم نيز در آن آميخت و شد آنچه پيش بينی
میشد. بهمن 1357.
شهريار قنبری، جنتی عطائی، اردلان سرفراز و... محصول
اين دوره شكوفائی ترانه اند. نه آنكه يكشبه و در آغاز
دهه 50 ترانه سرا شدند، بلكه ترانه آنها هوای دهه 50
را به خود گرفت. حتی مردابیكه با دو اجرای شماعی زاده
و گوگوش ساخته و پخش شد نيز نتوانست درعشق خلاصه بماند
و به بانگ آزادی تعبير نشود.
اگر كاروان بيژن ترقی و دلكش در دهه 40 بازتاب شكست و
مهاجرت و به خانه بازگشتن مردم كودتا زده بود، "علی
كنكوری” ترانهای برای بازگشت به صحنه بود.
"كوچه بن بست" ترانه ايست در اوج دوران شكوفائی ترانه
و درهم آميختن عشق و آزادی با هم. آن فضا و آن دوران
با انقلاب دگرگون شد. ترانه سرايان، آهنگ سازان و
خوانندگانی كه ايران دهه 50 را میسرودند، میساختند و
میخواندند، در اكثريت غالب خود مهاجر شدند. نه تنها
مهاجر، كه از ايران جدا شدند. نام و آثار آن دوره شان
ماند، اما خودشان ديگر نه. خواندند در مهاجرت، سرودند
در غربت و ساختند دور از وطن، اما ديگر آن نبودند كه
در دهه 50 بودند. آنها هنوز هم هستند، اما ديگر نه آن
كه در دهه 50 بودند. همين است كه حتی وقتی امروز
ترانههای دهه 50 را يكبار ديگر میخوانند و يا
بازخوانی میكنند، زنگ صدايشان غريبه است وای كاش اگر
اصراری بر خواندن برای نان و فراموش نشدن دارند،
بخوانند اما نه آن ترانههای فراموش نشدنی را. ترانه
كوچه بن بست را همراه با اجرای داريوش در سالهای اوج
ترانه سرائی دهه 50، با هم میآوريم تا يقين به اين
اشاره كوتاه را كامل كنيم. از جمله دلائل پيك هفته
برای جستجوی اجراهای دهه 50 اين ترانهها و پرهيز از
پخش اجرای سالهای اخير آنها همان است كه در بالا
نوشتيم. از سر اتفاق نيست كه از ايران مینويسند و
پيام میفرستند كه اين ترانهها را مكرر كنيد. فضای
ايران، فضای دهه 50 را به خود گرفته است. نسل دوم و
سوم بعد از انقلاب سرگذشت دهه 50 را میخواهد بداند.
فضا فضای "كوچه بن بست" است و ديوارگلی انتهای اين
كوچه كه بايد خراب شود تا تنهای تشنه را همه با هم
بزنيم به پاكی زلال رود.
کوچه بن بست
ترانه ای از
ایرج جنتی عطائی( با صدای خود او در بخش پایانی ترانه)
میون
این همه کوچه
که بهم
پیوسته
کوچه
قدیمی ما، کوچه بن بسته
دیوار
کاهگلی یک باغ خشک
که پر
از شعرای یادگاریه
مونده
بین ما و اون رود بزرگ
که
همیشه مثل بودن جاریه
صدای
رود بزرگ
همیشه
تو گوش ماست
این صدا
لالائیه
خواب
خوب بچه هاست
کوچه
اما هر چی هست
کوچه
خاطره هاست
اگه
تشنه است اگه خشک
مال
ماست
کوچه
ماست
...
توی این
کوچه بدنیا اومدیم
تو این
کوچه داریم پا می گیریم
یه روز
هم مثل پدر بزرگ باید
تو همین
کوچه بن بست بمیریم
..
اما ما
عاشق رودیم مگه نه؟
نمی
تونیم پشت دیوار بمونیم
ما یک
عمره تشنه بودیم
مگه نه؟
نباید
آیه حسرت بخونیم
..
میون
این همه کوچه
که بهم
پیوسته
دست
خسته ام و بگیر
تا
دیوار گلی رو خراب کنیم
یه روزی
هر روزی
باشه
دیر و
زود
می رسیم
با هم به اون رود بزرگ
می رسیم
با هم به اون رود بزرگ
تنای
تشنمونو می زنیم به پاکی زلال رود
به پاکی
زلال رود
دست
خسته ام و بگیر
دسته
خسته ام و بگیر
تا
دیوار گلی رو خراب کنیم
|