بحثی كه درباره وبلاگ نويسی درشماره گذشته پيك هفته
آغاز كرده ايد، گرچه كمیيكطرفه و تند است، اما مفيد
است. اين بحث بالاخره از يكجا بايد آغاز میشد. امثال
من هم كه اهل وبلاگيم بالاخره بايد يك بهانهای برای
ستايش از وبلاگ پيدا میكرديم. شما تريبونی برای نقد
وبلاگ شديد. چه اشكال دارد؟ بگرديد تا بگرديم!
اين كه
گفته شود، وبلاگها خيلی اديبانه نيستند، كمتر سياسی
اند، آن نيرويی كه میتوانست در يك كار جمعی و حرفهای
سريعتر به بار بنشيند در اين كارهای انفرادی به هدر
میرود، جوانان را به جای جمع گرايی به فردگرايی
میكشاند. شايد همه
اينها كمیدرست باشد.
اما يك نكته
مهم
را فراموش نكنيم، دهها
روز نامه نگار يا فعال سياسی، شايد شاخص ترين بخش
وبلاگ نويسان باشند ولی بخش بسيار كوچك اين قبيله تازه
متولد شده. هزاران نوجوان، جوان و پيری كه به خواندن و
نوشتن وبلاگ روی آورده اند و اكنون وقت خود را به جای
هر سرگرمیديگری صرف وبلاگ نويسی میكنند، اكثريتی اند
كه روی به ميدان آمدن و تجربه كردن كار نوشتن آنها
بايد حساب كرد.
بعلاوه
وبلاگ نويسی دو دستاورد مهم نصيب نسل جوان میكند، كه
نسل جوان قبل از انقلاب از آن محروم بود. نخست اين كه
به هركس امكان ابراز احساسات و بيان میدهد، يكی در
اين باغچه پنهانی خود گل عشق میكارد، نفربعدی در باغ
عيان خود سياست و فلسفه را. يكی عكس يا نقاشیهایش را
به نمايش میگذارد، آن ديگری گرفتاريهای روزمره زندگی
را بيان میكند. اين بيان كردن، تمرين اظهار نظر كردن،
تلاش در بهتر بيان كردن منظورخود و اعتماد به نفس حاصل
از آن، موهبتی است كه نسل ما، كه نسل انقلاب 57 باشد
از آن محروم بود. صدای ما در خانه، مدرسه، دانشگاه،
محل كار خفه میشد. اين در حلقوم ماندنها صدا باعث شد
در آن انفجار اجتماعی و آينده انقلابیآن، مالك فردای
خود نباشيم. چرا كه فقط فريادی را كه سالها نكشيده
بوديم، در آن دوران میكشيديم و مرگ اين و آن را
میخواستيم بیآنكه بدانيم آن كه زنده بادش را سر
میدهيم چه خواهد كرد.
دست آورد
دوم وشايد مهمتر از آن، زمين زراعتی است كه اين شخم
زدنهای وبلاگی در جامعه بوجود آورده است. نمیدانم
چندميليون اينترنتی در ايران وجود دارد. به مرور در
اين زمين زراعتی تخمهای آگاهی بيشتری پاشيده میشود،
نهالهای افزونتری سر بلند خواهند كرد. دراين صورت است
كه ديگر هيچ قدرتی، هر اندازه هم كه غــدار باشد يارای
جلوگيری از اين رشد آگاهی و جسارت بيان فكر و انديشه
را نخواهد داشت.
میگويند
سرنوشت جنگ جهانی اول، حداقل در جبهه شرق پاريس را كه
انگلستان و فرانسه در آن عليه ارتش آلمان میجنگيدند،
تاكسيرانان شهر مارن
رقم زدند. ممكن است از من بپرسيد، چه ارتباطی بين
تاكسیهای شهری كه برای بردن كارمندان به محل كار،
مريضان به بيمارستان و مسافران به ايستگاههای راه آهن
در شهر میچرخند و جبهه جنگ وجود دارد؟ جواب میدهم،
مارشال ژوفر فرمانده فرانسوی اين جبهه در سپتامبر
1914 به تاكسی هايی كه در شهر مسافر جابجا میكردند،
دستور داد همه به سوی جبهه مسافركشی كنند و سرباز و
مهمات حمل كنند. سرنوشت نبرد مارن در جنگ جهانی اول
بدين صورت معلوم شد. در دنيای جديد ارتباطات
عمومیتاكسی ها، اتوبوسها، قطار ها، هواپيماها، و كشتی
هايی به نقل و انتقال ايده در دهكده جهانی مشغول اند.
وبلاگ نويسها هم رانندگان بعضی از آنان. آنان، امروز
برای گفتن و شنيدن يك درد دل و يا بيان و دريافت يك
احساس و نظر در شهرها مانند تاكسیهای مارن
میچرخند ولی آن روز كه جنبش مدنی حضورفعالتر آنان را
طلب كند، نقش آنها همان خواهد بود كه نقش تاكسيرانان
فرانسوی در جنگ اول.
وقتی بچه
بودم خيلی برای درك و فهم ماجرای تاريخی كشتی نوح
كلنجار رفتم. اكنون چنان اتفاقات گوار و ناگواری را در
چهار گوشه جهان به چشم خود ديده ام كه قبلا وجود آنان
را باور نمیكردم و تصور آنرا هم در ذهنم نداشتم. همين
است كه حالا میگويم كشتی نوح كه سهل است، همه چيز
ممكن است، البته برای افراد اميدواری كه هشيار
میمانند و به دام هول وهراس نمیافتند. برای آنها
غيرممكن وجود ندارد.
از امروز
برای احتياط من يك جايی در كشتی نوح زمان برای وبلاگم
هم رزرو میكنم!
|