مهرماه 56. كانون نويسندگان، سرانجام توانست از حصاری
كه ساواك به دور آن كشيده بود بدرآيد. فضای باز سياسی
به شاه تحميل شده بود. آزادی خواهی و تحول طلبی هنوز
با ورود به ميدان روحانيون فرسنگ ها فاصله داشت. ده شب
شعر كانون نويسندگان ايران، در انستيتو "گوته" سرآغاز
جنبش نوين آزاديخواهی بود. محموداعتماد زاده(به آذين)
يگانه اين ميدان بود، گرچه، چنان فروتن كه داعيه رهبری
نداشته باشد. آن شب ها، زير نم نم بارانی كه غروب ها،
خاك شميران را نمناك می كرد برگزار شد. برگ درخت های
چنار باغ، بقول رهيری معيری به نسيمی بند بودند:« برگ
خزان رسيده بی طاقتم رهي- يك بوسه نسيم، زجا می برد
مرا»
نسيم پائيزی، خنكای دربند را تا حياط انستيتو گوته می
آورد.. جدال پشت صحنه را به آذين و سياوس كسرائی حريف
بودند و اسلام كاظميه و شمس آل احمد كه سرنخشان به
خانه علی اصغر حاج سيد جوادی بند بود سپر را بر زمين
نهاده بودند.
ديرتراز بقيه، به آذين سخن گفت و در نيمه 10
شب، باد صدای تاثرانگيز قاضی را به انتهای باغ آورد.
همانجا كه جوان ترها به پنبه آتش گرفته می ماندند.
حنجره اش را تازه عمل كرده بودند، تا ريشه سرطان را در
آن بخشكانند. صوت داشت، اما به كمك باطری ويژه ای كه
در گلويش كار گذاشته بودند. اندكی افسردگی؟ نه دشمن در
صدای قاضی احساس كرد و نه آنها كه در آن باغ ايستاده
بودند. به خنده، دستی به پشت "مريم" دختر
تازه مترجم شده اش زد و خطاب به حاضران گفت:« اين زبان دراز من
است!"
سپس، مريم قاضی دركنار مترجم "نان و شراب" ايستاد و
سخنرانی مكتوب محمد قاضی را خواند:
عزيزان!
من هم برنامه خاص خود برای صحبت با شما را داشتم. اما
سروران من، رعايت حال مزاجی مرا كرده و با توجه به
ناتوانی من در حرف زدن، معافم فرموده و فقط باين
قناعت كرده اند كه من چند كلمه ای با شما صحبت كنم، و
آنرا نيز دخترم مريم ازروی نوشته من برای شما اداء می
كند.
لابد كم وبيش اطلاع داريد، كه من سالها پيش براثردچار
شدن به بيماری سرطان حنجره، درآلمان تحت عمل جراحی
قرارگرفتم وچون غده سرطانی كم و بيش پيشرفته بود،
تارهای صوتی ومجرای تنفسی وقسمتی ازلوله مری مرا
برداشتند. بطوريكه اكنون قادر به حرف زدن نيستم وتنفسم
ازراه بينی ودهان انجام پذيرنيست وبرای تنفس سوراخی
درگلويم تعبيه كرده اند كه تا اندازه ای كار نفس كشيدن
را برايم مشكل كرده است. گوشم هم ازابتدای جوانی به
عللی سنگين بود واكنون خوب نمی شنوم و به اين ترتيب،
هم ازصحبت كردن با شما با زبان خودم محروم شده ام وهم
شنيدن حرفهای شما برای من مشكل است. ليكن جای شكرش
باقی است كه هنوز قلبم درهوای شمامی طپد. (كف زدن ممتد
حضار) چشم ازديدن شما محظوظ می شود، مغزم برای شما می
انديشد و دستم برای شمامی نويسد. (كف زدن حضار) برفرض
كه من زبان می داشتم، ازآنجا كه شخصا هيچگاه ناطق خوبی
نبوده ام و از طرفی سخنوران عزيز و دانشمند كانون، همه
مطالب لازم را دراين چند شب فراموش نشدنی گفته اند و
باز هم خواهند گفت، ديگر مطالبی را ناگفته نخواهند
گذاشت كه نيازی به صحبت من هم باشد. لذا شماعزيزان
برای زبان نداشتن من چيزی از دست نداده ايد.
باری، شما خوب می دانيد كه هرملتی دارای شيوه و يا
باصطلاح پيسيكولوژی مخصوص به خودش است ودرهمه اسطوره
ها خدايانی وجود دارند كه در سيلاب مردم آن ملت حاكم
برسرنوشت آدميان ومدعی معجزه نمائی هستند و نيزمی
دانيد كه همه اسطوره ها ريشه در افسانه و پندار دارند
و به همين جهت اسطوره هائی مرده اند. اما اسطوره يا
متدولوژی ديگری نيز هست كه به يك ملت يا به يك قوم
ونژاد معينی اختصاص ندارد، بلكه به همه آدميان ازهر
نژاد ورنگ متعلق است. به عبارت ديگرازآن تمامی عالم
بشريت است.
اين اسطوره برخلاف متدولوژيهای مرده باستانی، برافسانه
و پندارمبتنی نيست، بلكه ريشه درواقعيات مخصوص و ملموس
دارد. بهمين جهت اسطوره ايست كه هيچيگاه كهنه نمی شود.
به موجب اصول اين اسطوره،
دانش وهنر
دوخدای بزرگند كه حاكم برمعنويات وماديات بشرند وهستی
وسرمستی
آدميان ازبركت وجود آنهاست.
اين خدايان بزرگ درتلاش خدايان افسانه ای وپنداری، بی
هيچ ادعايی معجزه می نمايند وشاهكار می افرينند و
رسالتشان، با واسطه پيامبرانی چون دانشمندان و
فيلسوفان و هنرمندان و مخترعان و شاعران و نويسندگان
به عالم ابلاغ می شود.
دانشمندانی چون ارشميدوس، فيثاغورث، ابوعلی سينا،
ذكريای رازی، گاليله، نيوتن، كپرنيك، اينيشتن
وفيلسوفانی چون سقراط، افلاطون، ارسطو، فارابی، دكارت
وهگل وماركس وهنرمندانی چون رافائل وميكل آنژ، بتهوون،
شوپن، اشتراوس و چايكوفسكی و پيكاسو و شاعران و
نويسندگانی چون خيام وسعدی و حافظ ومولانا وشكسپير و
دانته وهوگو و تولستوی و همينگوی ومخترعانی چون
گوتنبرگ و لاوازيه و ماركونی واديسون وغيره به يك قوم
وملت خاص تعلق ندارند، بلكه ازآن همه بشريت اند. (كف
زدن حضار).
رازی الكل را فقط برای ايرانيان كشف نكرده، گوتنبرگ
چاپ را فقط برای آلمانها اختراع نكرده و نظر پاستور
نيز از كشف می كربها فقط برای تامين سلامتی فرانسويها
نبوده است. سعدی تنها برای ما نگفته است كه"بنی آدم
اعضای يكديگرند" و اديسون برق را فقط برای آمريكائيان
اختراع نكرده است. فلسفه خيام وهگل تنها برای ملت
خودشان نيست، بلكه بيان واقعياتی است كه همه جوامع
بشری را دربرمی گيرد. از موسيقی بتهوون واشتراوس و
نقاشی رافائل و پيكاسو و شعر حافظ و گوته دنيا لذت
ميبرند، چون مظاهری ازرسالت آن دو قوای بزرگ، يعنی
دانش و هنر است.
اين دو خدای بزرگ درتمام دنيا دارای معابد بيشماری
هستند كه مومنان و خدمت گذاران و شاگردانشان در آنها
بخدمت قلم مشغولند. معابدی كه هيچگاه زوال نميپذيرند و
از رونق و شكوه نمی افتند. دانشگاهها و مدرسه ها
وآزمايشگاهای علمی ولابراتوارها و موزه های هنری
وموسسات فرهنگی و كانونهای هنری تماما از معابد آن
خدايان بزرگ بشمار ميروند و بی شك
كانون نويسندگان ايران
نيز يكی ازآن معابد
است كه اينك شما بزيارت آن آمده ايد. (كف زدن
حضار)
شمائی كه مرجع خروشانی از دريای بزرگ و بظاهرآرام ملت
ما هستيد (كف زدن حضار) و من كه كمترين
كاهن اين معبد مقدسم،
اينك با قلبی آكنده از وجد و سرور به استقبال شما آمده
ام و با چشمانی نمناك از اشك شوق به شما می نگرم، تا
با زبانی كه ندارم بشما می گويم و دورود بفرستم و با
لبانی لرزان از هيجان به دستهای گرم وصميمی و به چهره
های خندان ومهربان شما بوسه بزنم. (كف ممتد حضار)
|