ای عفيف عشق در چنبر زنجير گناه است گناه
دل به افسانهُ فرهاد سپردن دردی است
کوه از کوه کنان بيزار است
تک گل وحشی وحشت زدهُ کوهستان تيشهُ فرهاد است
تيشه های خونين پاسداران حريم عشقند!
ای عفيف به چه می انديشی؟ چه کسی گفت ترحّم؟چه کسی؟
شرم را ديدی شلّاق فروخت رحم شلّاق خريد و خيانت به جنايت
خنديد
زندگی... زندگی را ديدی گفت:من دلّالم
در به در در پی بدبختيها ميگرديد تا اسارت بخرد
راستی را ديدی که گدائی ميکرد؟
و فريب، پادشاهی ميکرد آه... ديدی،ديدی؟
ای عفيف به چه می انديشی؟ قفل ها!؟
دستهای آزاد برترين هديه به ديوار و غل و زنجيرند
بهترين هديهُ زنجير به دست آزاد، قفل ميباشد قفل!
ای عفيف قفلها واسطه اند
قفلها، فاسق شرعی در و زنجيرند
راستی واسطه ها هم گاهی حق دارند
رمز آزادی در چنبر هر زنجيری است
قفل هم اميدی است
قفل يعنی که کليدی هم هست
قفل يعنی که کليد! |