جواد مجابی در نشست " ترجمه فارسی دن آرام" به
فرهنگ شفاهى و ارتباط آن با فرهنگ مردم و سابقه آن در
طول تاريخ ادبيات فارسى تا دوره مشروطه پرداخت
و تاكيد كرد
ما متعلق به فرهنگ شفاهى هستيم.
حتى متون مذهبى نوشته نمى شده است چون فكر مى كرده اند
كه فقط با اجراى صوتى حالت جادويى كلامى كه در دعاها و
نيايش ها موجود است انتقال پيدا مى كند.
به گفته مجابی
بسيارى از فرهنگ هاى جهانى در آغاز شكل شفاهى داشته و
به تدريج مكتوب و مستند شده اند اما در ايران همواره
غلبه با فرهنگ شفاهى بوده است. فرهنگ شفاهى
خود
گستره عظيمى از فرهنگ مردم ما را در بر مى گيرد كه
نوشته ها نيز بخشى از اين فرهنگ اند. يعنى موسيقى،
خرافه ها، جادو و جنبل ها، دعاها و بسيارى از آداب و
سنن و عادات شهرى و روستايى ما مربوط به فرهنگ شفاهى
هستند كه در بعضى جاها به شكل سند در مى آيند.
متاسفانه
بخش عظيمى از اين فرهنگ شفاهى بر اثر نوعى
ذوق زدگی
و ناچيز گرفتن آن به هنگام رويارويى با فرهنگ غرب
نابود شده است.
مجابى گفت: بخشى از فرهنگ شفاهى ما فرهنگ مردم است كه
وجه كاربردى و غالب داشته ولى همواره نگاه
منفی به آن شده
چون متعلق به عوام و فرودستان جامعه دانسته می شد.
وقتى روشنفكرى در ايران باب مى شود، روشنفكران هم
خودشان را قيم، پيشرو و مقتداى مردم مى دانند نه
شهروندى هم تراز آنان بدين گونه سهم فرهنگ مردم ناديده
گرفته مى شود.
در حاليكه
فرهنگ مردم بسيار غنى و گسترده است و فرهنگ خاصان و
روشنفكران و اهل قلم جزيره اى ميان اين درياست و اين
اعتقاد از باب عوام زدگى و يا تفكر پوپوليستى نيست
بلكه وقتى به تاريخ شعر و ادبيات نگاه مى كنيم به اين
نكته واقف مى شويم. يعنى وقتى مى بينيم كه بزرگ ترين
شعراى ما همچون سنايى،عطار و مولانا بخش اعظم آثارشان
را از فرهنگ مردم گرفته اند به اين نكته پى مى بريم.
مجابى در ادامه خاطرنشان كرد: موقعى كه با ادبيات
اروپايى آشنا شديم ناگهان نوعى ذوق زدگى در ما به وجود
آمد كه باعث شد تمام آن چيزهايى را كه به عنوان ميراث
تاريخى مان مى شناختيم تمثيل ها، دعاها، نيايش ها،
سرودها و شكل هاى رقص و نمايش مان را كنار بگذاريم. از
طرفى ديگر نويسندگان با فاصله گرفتن از فرهنگ بومى و
جريان زنده هنر مردم سعى مى كنند كه از ذهن خودشان
طرفه هايى براى مردم بسازند.
به گفته مجابی
با آمدن روزنامه ها و راديو
مردم
تقريباً لال مى شوند. با ورود رسانه ها زبان محاوره با
ضرب المثل ها، نكته ها و قصه ها و آداب و رسوم مردمى
تقبيح و به فراموشى رانده مى شود.
دهخدا، هدايت، صبحى، انجوى، امينى و شاملو متوجه زوال
فرهنگ مردم شدند و به گردآورى باقى مانده اقدام كردند.
در فرهنگ شفاهی
يك نفر مثلى
ميساخته
كه نپخته و زمخت بوده است افراد بعدى آن را كامل و
كامل تر مى كنند در نتيجه اين تغيير و تبديل ها آن چيز
خام اوليه به يارى دهها نفر و گذشت زمان تبديل به چيز
درخشانى شده است.
ادبيات معاصر
ما
به خاطر عدم شناخت مان از فرهنگ مردم
لطمه زيادی ديده و
ما خودمان را از يك توان عظيم و گستره زبانى محروم
كرده ايم و حتى مى شود گفت كه بسيارى از نويسندگان ما
اين حوزه را نمى شناسند و با كلمات محدودى كار مى كنند.
دهخدا و هدايت از نخستين كسانی بودند كه به فكر جمع
اوری مثل ها و فرهنگ توده مردم افتادند. بعدها
كسانى چون انجوى، صبحى، كوهى كرمانى و اميرقلى امينى
به جمع آوری
آداب و رسوم عاميانه
پرداختند. دراين ميان از جمله
كار انجوى
شيرازی
با ارزش است زيرا كه او توانسته است بخشى از قصه ها و
آداب و رسوم ايرانى را حفظ كند. قصه ها، افسانه ها،
ضرب المثل و نمايش هاى عاميانه را از سراسر ايران براى
انجوى به راديو مى فرستادند.
به خصوص نمايش هاى زنانه اى كه انجوى حفظ كرده و آورده
است يكى از بهترين اسناد و مداركى است كه نشان دهنده
اين است كه زنان ايرانى نه تنها سركوب نشده اند بلكه
با يك مديريت نامرئى نگهدارنده كل خانواده بوده اند.
تمام جشن ها را كه انتقال دهنده زبان و آداب و رسم ها
هستند زنان، انتقال مى دهند و فقط يكى، دو مورد نمايش
عزادارى است كه مردها متولى آنها هستند.
مجابى سپس به
توجه
شاملو به فرهنگ مردم و كوچه پرداخت و گفت: شاملو هم
مثل
صادق هدايت
بدون اينكه اعتقاد داشته باشد كه فرهنگ مردم بهترين
بخش فرهنگ ماست در حفظ آن كوشا بود و اين دوره كتاب
كوچه كه شروع كرد و با مرگ
او
ناتمام مانده است پايه خوبى براى مطالعه فرهنگ مردم و
فرهنگ شفاهى ايران بوده
و
منبعى عالى براى نويسندگان و آفرينش گران ايرانى است.
مجابى
تصريح كرد كه
فرهنگ مردم دنياى وسيعى
است
كه فقط فرهنگ ادبى
نيست
بلكه در تمام زمينه هاست
مثل
مينياتور،
موسيقى محلى، رقص، پوشاك، آداب رمزى، هنرهاى مردمى
و
صنايع دستى و تمام آنچه مردم در طول قرون ساخته اند.
مجابى
ياداورشد كه
بعضى از قصه هاى ايرانى را مردان ساخته اند و در آنها
نظر خودشان را تحميل كرده اند
ولی قصه هايی هست كه زنان ساخته اند و در ان
دردها، رنج ها
و
آرزوهای
خودشان را انعكاس داده اند ولى متأسفانه هيچ كارى روى
اين قصه ها نشده است و حتى گرد آورى شان به صورت ناقص
انجام گرفته است.
وی اظهار اميد كرد كه
روزى براى كتاب كوچه شاملو كه بعضى از فيش هاى آن ناقص
ماند ه اند فكرى بشود. شايد بنياد شاملو بتواند با
گردآورى متخصصان در شكلى غير دولتى اين كار را تداوم
بخشد و كارى را كه
"شاملو"
يك تنه انجام مى داد به وسيله جمعى از نخبگان و اهل
فرهنگ نويسى تداوم پيدا كند.
محمد بهارلو سخنران بعدی به "شعر
محورى"
ادبيات ما در طول بيش از هزار سال اخير اشاره كرد و
گفت: نثر ما در طول بيش از هزار سال، هيچ گاه در تراز
و مقام شعر ما قرار نداشته است.
اصولاً آن چه قدما از آن به فصاحت و زبان آورى تعبير
مى كردند به معناى روانى و شيوايى و رسايى كلام نبود،
بلكه نوعى تصنع و تكلف و مغازله با زبان بود كه به
هيچ وجه مردم از آن سر در نمى آوردند. آن فصاحت را فقط
پاره اى از خواص
-
ديوانيان و مستوفيان - در مى يافتند و براى آن كه
مبادا دست زياد شود هر چه بيشتر به تعقيد و نارسايى آن
مى افزودند.
به گفته بهارلو
به رغم زبان ادب رسمى ما كه فارسى درى است زبان ادب
عوام ما دقيقاً فارسى درى نيست
و
در
ادب عوام زبان زنده و به زبان محلى و ملى و با گويش ها
و لهجه هاى گوناگون
پديد آمده
است. شعر عوامانه در اين ميان نظرگير است.
به نظر بهارلو
در ميان نثرنويسان گذشته ما در ادب رسمى كمتر كسى را
مى توان يافت كه صرفاً براى بيان مفاهيم ادبى و خلق
زيبايى و تحت تأثير قرار دادن خواننده اثرى را پديد
آورده باشد. آنچه هست عموماً انشاى منشيان و ديوانيان
است كه به شرح سيرت پادشاهان و آداب و سلوك مملكت دارى
و اخلاق درويشيان و نامه نگارى هاى دور و دراز فنى و
ادارى مى پردازد؛ يعنى همواره يك مقصد غير ادبى و غير
هنرى را دنبال مى كند.
اما
در نثر عوام موضوع كاملاً برعكس است؛ زيرا نثر عوام
عموماً داراى جنبه عاطفى و تخيلى و متضمن نوعى شيرينى
و سبك روحى است؛ يعنى در واقع كيفيت ادبى و هنرى آن
قويتر است. نثر عوام تمايل شديدى به داستان سرايى و
روايت گرى دارد؛ به اين معنى كه وجه تفننى و ذوقى و
هيجان آور آن چشم گيرتر است.
به گفته وی
با سراسرى شدن شبكه راديو و تلويريون و ساير رسانه ها
نوعى صدا و كلام
"جديد"
و
"ساختگى"
شكل گرفت
كه
صداهاى ديگر را تحت تأثير شديد خود قرار داد. در واقع
نوعى زبان
"معيار"
پديد آمد كه كانون آن در مركز بود و مردم مى كوشيدند
تا زبان و لحن و لهجه شان را با زبان و لحن گوينده
مركزى منطبق سازند.
بهارلو يكى از علت هاى اصلى فقدان سه گانه عشق و تخيل
و طنز را در ادبيات معاصر ايران در همين غلبه فرهنگ
عقيم كننده رسانه اى دانست؛ چيزى كه باعث شده ادبيات
ما بيش از اندازه تلخ و عبوس و فاجعه آميز باشد. ترجمه
شاملو از «دن آرام» واكنشى است در برابر تقليل و
ابزارى شدن زبان؛ زيرا شاملو رمان شولوخوف را امكان
مناسبى يافته است براى نشان دادن و كاربرد درست
لحن هاى مختلف و رنگين زبان زنده فارسى.
شاملو معتقد به ترجمه
"
لغت به لغت"
نبود، بلكه جانب نوعى
"آداپتاسيون"
و انطباق
را مى گرفت. شاملو شاعر بود، و شاعر بسيار بزرگى هم
بود.
در عين حال
وی
قصه خوان و قصه دان بود و همين قابليت هاست كه باعث
شده است ترجمه اش از
"
دن آرام"
خواننده را به جوش و خروش وا دارد. قدرت او در احضار
كلمه ها از گنجينه لغوى مردم خواننده را به اعجاب وا
مى دارد.
به نظر
بهارلو شاملو به خوبى تحول ادبى ما، يعنى گذار ادبيات
فارسى از مرحله شعر محورى به مرحله رمان محورى، را
دريافته بود
و
مى دانست كه شعر فارسى ديگر اقتدار گذشته خود را در
عرصه ادبيات ما اعمال نمى كند.
اين حقيقت به هيچ وجه به معناى نفى شعر يا نفى شاعر
بلندمرتبه ما نيست، بلكه بيش از هر چيز روح زمانه ما
را نشان مى دهد و به گمان من شاملو تحت تأثير همين روح
زمانه دست به ترجمه رمان «دن آرام» زده است.
در ادامه اين نشست محمود دولت آبادی در سخنانی گفت:
در جوانى كتاب
"
دن آرام"
را با ترجمه آقاى به آذين خوانده ام؛ از اين رو تصويرى
كه از اين كتاب در ذهنم هست، تصويرى حماسى است. البته
فرصت كردم و نگاهى كوتاه هم به اين كتاب با ترجمه احمد
شاملو كردم. شاملو شاعر، سخنور و زبان دان بود و بايد
چنين كارى مى كرد زيرا او عاشق داستان نويسى و
رمان نويسى هم بود اما شخصاً به اين كار قادر نبود چون
ظرفيت و حوصله ديگرى مى طلبد و او عادت كرده بود به
اينكه مسائل را تقطير بكند و به صورت شعرهاى كوتاه و
بلند درآورد كه همه ما به ارج و كفايت آثار استاد واقف
هستيم و اين ميل به نوشتن رمان و زبان مردم او را در
ترجمه
"
دن آرام"
اقناع كرد بى آنكه قصد غرض ورزى داشته باشد و عمدى در
كار باشد. نه فكر نمى كنم چون من كه يك هنرجوى ادبيات
هستم برايم هردوى اين شخصيت ها - شاملو و به آذين -
گرامى هستند. همچنين حرمت شخصيت هاى ديگرى را كه در
زمينه ادبيات، فلسفه ، فرهنگ و ... زحمت كشيده و
كاركرده اند و همچنان به كارشان ادامه مى دهند پاس مى
دارم.
ترجمه
"
دن آرام"
احمد شاملو به هيچ وجه ترجمه به آذين را منتفى
نمى كند. حالا يك نكته اى را كه به خود استاد شاملو در
روزگارى گفتم اينجا هم مى گويم: وقتى كه استاد
پاره هايى از اين كتاب را براى من خواندند نظرم اين
بود كه
"
دن آرام"
يك اثر حماسى است و در اين اثر حماسى زبان كوچه وبازار
قابليت هاى زيادى به كار و اثر افزوده است و ممكن است
كه در جاهايى هم لطمه بزند. البته من اين را با ترديد
بسيار مى گويم، براى اينكه من بايد كتاب را با دقت
بخوانم و بعداً نظرم را بگويم و يا اينكه خاموش باشم.
به هر حال كارى كه شاملو در اين كتاب كرده است مرحله
تكوينى زبان كوچه است.
به گفته دولت آبادی در پی دوران انقلاب مشروطه
روشنفكران آزاديخواه متوجه شدند براى گفت وگو با مردم
بايستى به زبان خودشان سخن گفت تا بشود مطلب را منتقل
كرد. مردم از زبان ميرزايى دربار قاجار چيزى
درنمى يافتند، زيرا آن زبان بسيار پيچيده و اختصاصى
بود. ديوانيان عالى جاه هم اگر چيزى را بلد بودند به
ديگران نمى آموختند و اگر هم چيزى را نمى دانستند از
ديگران نمى پرسيدند. اما زبان كوچه، كه علامه دهخدا
مهمترين نقش را در بركشيدن آن داشت براى اين بود كه از
طريق آن با مردم ارتباط برقرار كرد.
به نظر دولت آبادی
از حدود يك ربع قرن پيش واكنشى در مقابل زبان كوچه در
ادبيات خلاق ما به وجود آمده، براى اينكه برخى از
نويسندگان ما دريافتند كه هر آنچه با زبان كوچه در
ارتباط است الزاماً مقدس نيست. واقعيت اين است كه زبان
كوچه جاى خودش را دارد و زبان هاى ديگر، از جمله زبان
دبيرى و فرهيخته هم جاى خودشان را دارند. كاربرد اين
زبان ها را اقتضاى متن تعيين مى كند. در زبان گفتارى
مردم ما چيزى كه برجسته است وجه تحقيرآميز آن است كه
احتمالاً در گونه هاى زبانى ديگر كمتر به آن
برمى خوريم. يعنى شما در زبان كوچه، در گويش توده هاى
مردم، كه من هم يكى از آنها هستم، گاهى به وجه
آزارنده اى برمى خوريد كه در آن صراحت و بى پردگى و
تمسخر كاملاً چشم گير است.
اين نكته اى است كه بايد آن را مورد تحليل و موشكافى
قرار داد. به هر حال زبان مردم لهجه ها و گويش ها و
واژگان دورافتاده بسيار دارد و لازم است كه اينها گرد
بيايند و طبقه بندى بشوند و در اختيار اهلش و پيش از
هر كس در اختيار نويسندگان و شعراى جوان ما قرار
بگيرند.
دولت آبادی در پايان سخنان خود گفت:
به نظرم رسيد كه در اينجا به ياد شاملو و به احترام
به آذين، كه معلم هاى بى واسطه و يا با واسطه ما محسوب
مى شوند، شعرى از احمد شاملو بخوانم؛ شايد كه جلو
عارضه خستگى را بگيرد و حسن ختام مناسبى باشد؛ زيرا كه
شاملو شاعرى بود عاشق زبان و طبعاً عاشق رمان نويسى.
گاهى كه پيش مى آمد با استاد جايى باشم و از او خواسته
مى شد كه شعرى بخواند اغلب اين كار را به من محول
مى كرد.
و دولت آبادی خواند:
نه اين برف را سر باز ايستادن نيست ...
|