ديشب نه، پريشب. مسابقه دور مقدماتی فوتبال جام جهانی
درقطر برگزار شد. ايران سه گل زد، دو گل هم خورد. قطر
باخت، ايران برد. مردم و بويژه جوانانی كه از مرگ و
نوحه و سينه زنی و نصيحت و موعظه و اعدام و شكنجه و
قتل و ... خسته شده اند ريختند توی خيابان. همين كه در
عكس میبينيد. به خانه باز نمی گشتند. بيش از آن
جمعيتی بودند كه برای ديدار بازی آلمان- ايران به
استاديوم يكصد هزار نفره رفته بودند. خيلی بيشتر.
اين رفت بود. برگشت هم دارد، و اين رفت و برگشتها
ادامه دارد. البته اگر جلويش را نگيرند و دستور باخت
از بالا صادر نشود. اينها كه مردم نيستند. مردم همان
10 ، 15 نفری اند كه درقم ريختند به خانهای كه سروش
در آن بود و سروكله اش را شكستند. اين مردم بايد
ببازند، آن مردم بايد ببرند. چون اين مردم بايد
ببازند، فوتبال هم بايد ببازد، كنسرت هم نبايد اجرا
شود، سخنرانی و تظاهرات هم نبايد انجام شود، فيلم
مارمولك هم بايد از اكران پائين كشيده شود، روزنامه هم
نبايد بخوانند، پای صندوق رای هم لازم نيست بروند.
اينها كه مردم نيستند. مردم از ما بهترانی هستند كه
چوب و زنجير، اسلحه و همراه دارند، زندان دارند، قاضی
دارند، رهبر دارند، دادگاه دارند، سازمان امنيت دارند.
اينها كه چيزی ندارند، اين شادی را هم لازم نيست داشته
باشند. اگر كار فوتبال بازهم بالا بگيرد، از بالا
فرمان صادر میشود. ديشب نه، پريشب به خوشی گذشت.
ببينيم
آن مردم،
اينبار چه نقشهای برای
اين مردم
خواهند كشيد.
تهران كمی سرد شده، ديشب كمی هم باران آمد. صدای بوق
شادی پريشب هنوز- تا ديشب- توی گوش مردم بود.
عکسها از صادق حسینی - ایپنا
|