پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
رحمان هاتفی

 

 

 
 

 


حاج مصورالملكی
مينياتوريستی كه
تخت جمشيد را دوباره ساخت
ديدار و گزارش- رحمان هاتفی

 

 
   

به ياد آوريم
نسل توانمند
روزنامه نگار ايران را

 حاج مصورالملكی ، كه گزارش ديدار با او را می‌خوانيد در 24 ديماه 1356 چشم بر جهان فرو بست و در تخت فولاد اصفهان به خاك سپرده شد. خانه او كه رحمان هاتفی (1349) آن را ديده و در گزارش توصيف كرده، اكنون با قدمت 240 ساله بعنوان آثار ملی ثبت شده است. با كمال تاسف، كوشش چند روزه همه همكاران پيك هفته برای يافتن آثار و عكس‌های خانه و شخص مصورالملكی روی شبكه اينترنت به نتيجه نرسيد و آنچه منتشر كرده ايم همان عكس هائی است كه در گزارش هاتفی در كيهان سال 1349 منتشر شده است. چنانچه، كسانی همت كرده و آدرسی كه بتوان تابلوهای مصورالملكی را روی شبكه اينترنت پيدا كرد را برای انتشار دراختيار ما بگذارند و يا اگر خود عكس هائی در اين زمينه دراختيار دارند برای ما ارسال دارند، در آينده ضميمه اين گزارش خواهيم كرد.

 

گزارشی كه در زير می‌خوانيد، مجموعه ايست از ديدار، تحقيق و توصيف معاون سردبير روزنامه كيهان در سالهای پيش از انقلاب 57 كه در سال انقلاب نيز سردبيری اين روزنامه را برعهده گرفت. ديدار با حاج مصورالملكی مينياتوريست كهن سالی كه ديگر در قيد حيات نيست، تحقيقی توام با نگرشی نو به مينياتور ايرانی و توصيفی خيال انگيز از خانه حاج مصورالملكی، چهره او و تابلوهای وی. اين مجموعه تحت عنوان "گزارش" در بخش "هنر و مردم" كيهان سال 1349 منتشر شده است. ما آن را به دلائلی كه در زير می‌آوريم منتشر می‌كنيم و همينجا از همت والای كسانی كه آن را درايران كپی كرده و برای ما ارسال داشته اند تشكر می‌كنيم.

1-  اين گزارش، نمونه‌ای برجسته از تكنيك و شيوه گزارش نويسی است. امری كه ساده انگاشته می‌شود اما هرگز چنين نيست و شاهد آن همين گزارش است كه بی‌شك توام بوده با مطالعه و تحقيق و دلبستگی به تاريخ ايران.

2-  در سال‌های اخير، بويژه پس از انتخابات دوم خرداد و ظهور روزنامه‌ها و مجلات جديد و به ميدان آمدن نسل جديدی از روزنامه نگاران، گزارش‌های مختلفی را دراين نشريات خوانده ايم. اگر فضای مطبوعاتی را نمی بستند، ترديد  نداريم كه كمبودهای گزارش نويسی و تلفيق استادانه آن با تاريخ، سياست، شرايط روز و گفتگو به درجه والا می‌رسيد، اما صد افسوس كه يكبار ديگر ارتجاع و مخالفان آزادی سد راه اين رشد شدند. درحاليكه كيفيت و تكنيك گزارش نويسی- نه در وسعت- در سالهای پيش از انقلاب نيز به رشدی در حدی كه می‌خوانيد رسيده بود.

3-  در سالهای اخير و با استفاده از فضائی كه اينترنت در جهان خبری گشود و وبلاگ نويسی، بعنوان پديده‌ای نوين روی اين شبكه، مطالب مختلف و گوناگونی منتشر شده كه ما نيز اين سير را دنبال كرده ايم. بنظر ما، وبلاگ نويسی، هرگز نبايد به معنای آسان نويسی و آسان پسندی تلقی شده و نويسندگان آن جای خالی آنهائی كه ديگر نيستند را نگيرند.

4-  اين گزارش را انتخاب كرديم، هم به دلائل ياد شده در بالا و هم برای آنكه نسل جديد روزنامه نگاران ايران به ياد آورند، پيشكسوتانی را كه با جوهر وجود نوشتند، حتی در تنگ ترين فضاها و سخت ترين سالهای سلطه دربار كودتائی. نويسنده اين گزارش "رحمان هاتفی” از اين جمله است و شمار زيادی از روزنامه نگاران نسل ميانه از زير دست او روزنامه نگار بيرون آمدند، چنان كه گوئی هنوز شانه‌های او زير بار برخی روزنامه‌های موسوم به دوم خردادی است. هاتفی پس از انقلاب(درسال 1362) به همراه بقيه رهبران حزب توده ايران دستگير شد و در همان سال(19 تيرماه) در زندان توحيد (كميته مشترك و بند 3000) معروف زير شكنجه به قتل رسيد.

  

مينياتوريستی كه
تخت جمشيد را دوباره ساخت
 

زادگاه مينياتور، سرزمين چين است . مينياتور وقتی ازچين به ايران آمد، ازاصل ونسب خويش بريد و سنن و ويژگيهای تازه‌ای گرفت . ذوق و پسند و تخيل ايرانی خيلی زود اين هنر رادر خود حل كرد و درابعاد وفضای مخصوص خود آنرا دوباره آفريد.

بدينسان مينياتور ايرانی با هويت معتبری بوجود آمد و شناسنامه گرفت. اين مينياتور، بی‌آنكه تقليد مينياتور چينی باشد، اصالت و غنای مينياتور چينی را پاشيد و درحجم تاريخ اين سرزمين شكفت. چنين است كه امروز می‌گوئيم مينياتورايرانی  يك ميراث ملی است.

تقدير پرماجرای مينياتور درطول تاريخ، دگرگونيها و تحولات آن، سنت‌های ديرينه و موقعيت امروزی اين هنر، زمينه يك گفت و گوی طولانی است با " حاج مصورالملكی " آخرين بازمانده استادان نام آور مينياتور ايران. اين گفت و شنود همه جانبه كه 8 ساعت بطول انجاميد با بررسی ياد داشت‌های منحصر بفرد و جست وجو در كتب نادر و ارزشمند استاد مصورالملكی تكميل شد.

 

حاج مصورالملكي

 

جای پای 80 سال روی صورتش شيار انداخته است. نگاهش جوان است. اين نگاه تيز و بيقرار درسايه ابروان پرپشت وسفيد و پلكهای پلاسيده اوحالتی غريبانه دارد. ته ريش زبرو سفيدی كه چين و چروك قسمتی ازصورتش را پوشانده، با سبيل سفيد و موهای كم پشت و برفی رنگش يك هماهنگی دلنشين بوجود آورده است . حركات چابكش خميدگی اندك پشتش را پنهان می‌كند. صدايش نه پيراست  و نه جوان، يك طنين كشدار واندك زمخت دارد. وقتی می‌خندد قيافه اش مچاله می‌شود وگونه هايش می‌آويزد و نگاهش تيره ميشود. دراينحال ازآنچه هست پيرتر می‌نمايد. هميشه سعی می‌كند دست راستش را پشت سرش نگهدارد تا پنجه هايش كه مثل شاخه‌های خشك يك درخت پيردرهم دويده اند ديده نشوند. اين پنجه‌های لرزان كه حالا ديگرعاطل و باطل اند، آثار كم نظيری به گنجينه مينياتور جهان هديه كرده اند.

وقتی سنگينی نگاهت را روی دستهايش حس می‌كند با افسوس سرتكان ميدهد. پنجه مرتعش و درهم شكسته اش را دردست ديگرش پنهان می‌كند و ماجرای سكته ناقصی را كه دوسال پيش دست او را ازكار انداخت و به عمر50 ساله آفرينش او پايان داد تعريف می‌كند. دراينحال چشمهايش مثل غروب يك پائيز بارانی پرازملال و اندوه می‌شود و صدايش حالت يك آه ممتد را پيدا ميكند.

گفت و گوی ما ازعقايد خاص او درباره هنرمينياتور آغازشد و بعد به زندگی خصوصی اش كشيد و درمتن اين زندگی پرماجرا، وجود و ابعاد تاريخی مينياتور گسترده شد.

اين كلام اوست :

"مينياتورايران هنری است علمی ، خيالی، عشقی، زيبا، ظريف، لطيف و جذاب. پايه واساس مينياتور ايران از روی قواعد و اصول خلقت كه اساس هرموجودی را تشكيل می‌دهد گرفته شده است. بنابراين مينياتورساز نقشه هرشيئی را كه می‌كشد از روی علم به آن شيئی است نه برداشت ظاهر آن شيئی. پس علم وتخيل است كه اساس مينياتوررا ميسازد. نه قانون نظر از روی طبيعت. مينياتور ساز ايرانی به نمود اشياء كاری ندارد. اوپيرو علم به قانون اشيا است. ماشينی را كه از نزديك مشاهده می‌كنيم، به همان اندازه صحيح اصليش می‌بينيم، ولی هرچه اين ماشين از چشم ما دورتر شود، كوچكتر، باندازه خودش به نظر می‌آيد. اين قاعده در قانون مناظر و تاثير شعاع نورچشم است، نه درقانون علم و خيال. درمينياتور بواسطه آنكه قانون مناظر و مرايا نيست، ازكوچك شدن اشياء دور نسبت به اشياء نزديك پرهيزشده است و چون ميناتوريست هرشيئی را ازخيال وعلم به آن شيئی می‌سازد و برای علم و خيال هم مناظر و مرايائی نيست، آنچه كه درنزديك قرار دارد با آنچه كه درمسافتی دورتر واقع است به يك اندازه ساخته ميشود. برای علم قرب و بعدی نيست و درتخيل هرجسمی دردور و نزديك بهمان اندازه اصل خودش مجسم می‌شود"

ديگر اينكه مينياتورساز شكل و تركيب هرموجودی رابا خطوط نشان ميدهد، نه با سايه و روشن رنگ. و اين خطوط دارای ضخامت و نازكی هستند، نه خطی كه مثل يك مفتول به يك ميزان باشد. اين گونه خطوط را تند و كند می‌گويند. بواسطه خطوط  تند و كند بيننده درمغز خود حس ميكند كه شيئی دارای حجم است. اگر خط‌ها به يك اندازه باشند انسان آن شيئی را مسطح می‌بيند و حجم به نظر نمی آيد.

" يكی ازقواعد مينياتور ايرانی اينست كه سايه و روشنی دراجسام و محو شدن اشياء درمناظرو مسافت و انعكاس و مناظر و مرايای هوائی و تغييرات رنگها بواسطه تراكم و نور و هوا درآن بكارگرفته نشده است. به جهت اينكه اينها دراجسام عارض می‌شوند و ثابت نيستند و نقاش مينياتور سازپيرو جوهر است نه عرض.

"ديگر اينكه هرشيئی ازدور چون يك هيولا يا يك حجم نامشخص بنظر ميآيد. دليل اينست كه تراكم هوا جزئيات اشياء را ازنظر ما می‌پوشاند. ولی وقتی همان شيئی را ازنزديك مشاهده كنيم تمام جزئيات آن به چشم می‌آيد. بنابراين مينياتوريست باچشم علم و تخيل اگرچه با فواصل دورهم باشد، جزئيات هرشيئی رامی بيند و تجسم ميدهد. اگردريك تابلوی مينياتور درپشت يك كوه، درخت، پرنده، حيوان، انسان ، ساختمان يا هرپديده ديگرباشد، تمام جزئيات آن نيز منعكس است ".

" يكی ديگر ازاصول مينياتور رنگ آميزی است . درمينياتور هرپديدی به رنگ اصلی آن نمايش داده ميشود، برای اينكه نور وسايه و تاثيرهواست كه رنگ اصلی را تغيير ميدهد و اينها عارض هستند، نه ذاتی."

 

نقاشی اسليمی و ختائی ازرشته مينياتور ايرانی است . ختائی طرح ساقه گل است و نموداری است ازشاخه درخت يا بوته گل وبرگ و غنچه. درختائی خط مستقيم كمتر وجود دارد. اصولا خطوط مستقيم درهنرپخته ايرانی كمترديده ميشود. ساقه‌ها درطرح ختائی دارای پيج و خم موزون اند. تركيبی هستند ازحركت دلربا و طناز خطوط منحنی و موارد نادر خطوط مستقيم. گاهی دوايری مارپيچ گلها و برگها و بندها را بهم اتصال ميدهد. اين دواير ادامه می‌يابند و خيال را با خود می‌كشانند. گاه نيزيك منحنی شكسته و گاه درست عرصه جلوه گلها و برگها می‌شود. طرح ختائی عين طبيعت نيست و بسته به ابتكار هنرمند است. ختائی طرحی است كه بايد گلها و غنچه‌ها و برگها و بندها را دربر بگيرد وميان آنها وحدتی ايجاد كند.

 

اما نقش اسليمی نموداری است ازطرح درخت كه تجريد يافته است .

پايه واساس طرح ختائی واسليمی از قانون خلقت گرفته شده است. درصورتيكه هيچ شباهت به طبيعت ندارد. يعنی نقش قاعده را ازاصول خلقت گرفته و بصورت زيبائی درآورده است و درتمام رشته‌های مينياتور اين قاعده حكمفرماست .

 

درحصار اصفهان

 

"اوبزرگترين نقاش ايران است . اگرشهرتش به غرب نتافته است ، بدان خاطر است كه او دلبسته زادگاه خويش اصفهان است و كمتر ازاين شهرقدم بيرون گذاشته است ..."

با اين عبارات روزنامه معروف " لاليبرته" نشريه سازمان فرهنگی يونسكو، " حاج مصورالملك" را به جامعه اروپا معرفی می‌كند. روزنامه معروف"تريبون دولوزان" درباره اومی نويسد:

"حاج مصورالملك " باآنكه مينياتوريست امروزی است، ازسبك قدما نيز پيروی می‌كند. او ازهنر نقاشی غرب بی‌بهره نيست. كارهای "ماتيس" درآثارش راه يافته است. آثاراو آميزه‌ای است ازايران امروز و ايران 9 قرن پيش، يعنی زمان حكيم عمرخيام.

اصولا عمرخيام شاعرمورد تحسين اوست. شعرهای خيام سرچشمه جاودانی برای "حاج مصورالملك" محسوب ميشود. زحمات اوست كه بياری قريحه‌ای سرشار صدوهفتاد رباعی خيام را روی تابلوها مجسم كرده است .

درآثار اين مينياتوريست بزرگ شرق و رنگهای لاجوردين، سبز، صورتی، سرخ، به رنگ گلهای سرخ شيراز، بيشتر بكارمی رود . تابلوهای او نمايشگاه هنر و تاريخ است . دراين تابلوها شاهزادگان ظريف دست و پا و زيبا صورت با حركات دلربا به جانب دوشيزگان طناز دست تمنا گشوده اند، سربازها، عاشقان، كنيزان، سواران و شمشيرزنان، رقاصكان، وساقيان خمارچشم تصويرهای آثار او هستند".

روزنامه " لاليبريه" می‌نويسد.

او برای خلق تابلوی تخت جمشيد بارها 400 كيلومتر راه اصفهان – تخت حمشيد را طی كرد. بادقت و وسواس روی خرابه‌های اين شهر شاهانه دانه دانه سنگها و ستونها وپله‌ها را با دست لمس كرده و سرانجام درورای تخت جمشيد، درمرز تخيل خويش و واقعيت مناظر تخت جمشيد، مقصود خود را يافته و طرح تابلوی بزرگ خود را پيدا كرد".

"تخت جمشيد" يكی ازبرگزيده ترين تابلوهای "مصورالملكی” است . درباره اين اثر كه می‌گويند حاضر نيست با هيچ گنجی آنرا عوض كند توضيح جالبی ميدهد.

- حدود 30 سال پيش بود كه تخت جمشيد ناگهان برفكر من سايه انداخت، سايه‌ای كه مانند ستونهای بلند سنگی وسردرهای آن سنگين بود. آنوقت‌ها من معلم نقاشی مدرسه كالج بودم. يك سفرهمراه با ديگرمعلم‌های كالج به تخت جمشيد كردم و گرفتار وسوسه آن شدم . نزديك به 8 ماه فكرو ذكرم تخت جمشيد بود. از زوايای مختلف اين شهرسنگی ويرانه را درذهنم مجسم ميكرد، اما هيچيك ازاين تصويرهای ذهنی جلبم نميكرد. كاربه جائی كشيد كه گاه شبها هم خواب تخت جمشيد را ميديدم . درعالم خواب ازپله‌های سنگی كاخ "آپادانا"  بالا ميرفتم، درتالار "صد ستون " قدم ميزدم و در كاخ داريوش مثل يك شبح سر گردان بالا و پائين ميرفتم ....

يك روز فكر تازه‌ای به سرم افتاد. ازمهندس "هرتسفلد" آلمانی رئيس حفاريهای تخت جمشيد كه دراين پايتخت باستانی سرگرم كاوش بود، نقشه تخت جمشيد را در روزگارآبادانی وشوكت آن خواستم .او روی زمين نشست و با انگشت سبابه نقشه را روی خاك ترسيم كرد. پس ازآن، تاريخ رابه ياری گرفتم. دريافتم كه بنيانگذار تخت جمشيد داريوش كبيراست. اوبود كه پايتخت را ازپازارگاد به پرسپوليس كه بعد‌ها تخت جمشيد شهرت يافت انتقال داد. پرسپوليس 80 كيلومتر با پازارگاد فاصله داشت .

تخت جمشيد دوتالار ستون دار وجود دارد.

1- تالار آپادانا يا سالن پذيرائی و محل بارعام شاهنشاه كه ساختمان آن دردوره پادشاهی داريوش اول شروع شد و درعهد خشايارشا به پايان رسيد.

2- تالار صد ستون كه ساختمان آن دردوره خشايارشاه شروع شد و بهنگام سلطنت اردشير اول پايان پذيرفت. اين تالار به ارتش تعلق داشت.هردوتالار مانند كاخهای اختصاصی شاهان تزئين ميشد و سردرآنها براراضی اطراف مشرف و متناسب با سبك ساختمانهای حجاری شده بود.

برای اينكه اين كاخها هرچه بهتر به تابلوی من منتقل شوند، با پای خيال 300 متربا تخت جمشيد فاصله گرفتم و800 متر ازكوه رحمت كه مشرف بر آنست بالا رفتم. اين بهترين منظره بود، بهترين زاويه بود. تخت جمشيدی را كه ميخواستم يافتم. حالا وقت آن بود كه پايتخت ويران هخامنشی را ازحريقی كه اسكندر درآن افكند بيرون بكشم و دوباره زنده كنم، كاخ آپادانا و تالارصد ستون وقصور شاهزادگان را دوباره بسازم. اما فكر كردم كه تخت جمشيد عريان، پايتختی كه زندگی و حركت درآن نباشد به دل نمی نشيند .

 مراسم سلام عيد نوروز را انتخاب كردم.

 

 

هاتفی و مصورالمكی
تخت جمشيد اينگونه ساخته شد

 

داريوش روی پله‌های كاخ آپادانا ازافواج سربازان جاويدان سان می‌بيند. شنل ارغوانی او با پنجه‌های نسيم درحركت است. گارد جاويدان دردو طرف آپادانا به صف ايستاده وارابه‌های جنگی درميان صفوف آنها مستقر شده است.

دربرابر آپادانای نيمه تمام "صد ستون" درحال قد افراشتن است. درچپ، حرمسرای شاهی و كاخ شاهزادگان قرار دارد...

ديگرذهن من انباشته ازتخت جمشيد بود. حتی صدای قدم‌های سنگين سربازان جاويدان را روی سنگفرش‌ها می‌شنيدم. ارابه‌ها با چرخهای زمخت و كوچكشان حركت ميكردند. طنين سم اسبها درهياهوی ارابه‌ها محو ميشد.

درچشم انداز آپادانا خانه‌ها و باغهای مردم درمتن كم رنگ و غبارآلودی به چشم ميخورد. حالا ديگر تخت جمشيد زنده بود، حيات و حركت درآن بچشم می‌خورد.

تخت جمشيد من به اين ترتيب متولد شد.....

من وقتی تخت جمشيد را ميساختم سخت تحت تاثير مينياتور عهد صفويه بودم. مينياتور دوران صفوی بعد از مينياتور تيموری، اصيل ترين و گرامی ترين مينياتور جهان است. اين مكتب نام آوران بی‌نظيری مانند "رضا عباسی” و "كمال الدين بهزاد" داشته كه هنوز تالی آنها پيدا نشده است.

مينياتورصفويه مرا سحرو جادو كرده بود. درميان دوشيوه مشخص " رضا عباسی” و "كمال الدين بهزاد" من نخست بسوی بهزاد گرايش داشتم . بهزاد اولين قبله هنری من بود.

" بهزاد" قبل از" عباس" می‌زيست. درآثار او ريزه كاری و تزئين و دقت نظر بيسابقه‌ای وجود است. اواجزاء مدل خودش را درظرفيتی بسيار ظريف و دست نيافتنی تصوير می‌كرد. اما وقتی با كارهای "رضا عباسی” بيشترآشنا شدم به شيوه او گرويدم ." عباسی " ارشد، بزرگترين نقاش اصفهان بود. او هنر مينياتوری را با خوشنويسی آميخت. نازكی خطوط و تلفيق خاص رنگهای بنفش مايل به سرخ و آبی فيروزه‌ای ازمختصات شيوه اوست .

سبك "رضاعباسی” بنظر تااندازه‌ای آسانترازشيوه كار "بهزاد" است ."بهزاد" احتمالا برای تهيه يك صحيفه مصوردقت فراوان بكار ميبرد. تمام اجزاء كاشی كاريها، نقش چادر و بارگاه، خطوط چهره ها، نقوش لباسها، چشم و آبرو و ريش وغيره را بانهايت دقت نقش ميكرد. برعكس غالب كارهای "رضاعباسی” به سبك مخصوصی طرح شده كه باحتمال قوی وقت كمی ازاو گرفته است. با اينحال دربسياری ازكارهای رضا عباسی يكنوع روح هست كه در بسياری ازكارهای بهزاد نيست. " رضا عباسی " وقت خود را صرف نقش تمام جزئيات يا سردر، يا يك كاشی كاری نكرد. او با چند حركت دست مشكل ترين اشكال و زنده ترين حركات را بيان كرده است .اگرچه درتصاوير او اغلب رنگ بكارنرفته، ولی حالات مخصوص چنان بادقت از روی طبيعت نقش شده كه بخودی خود درمقابل چشم بيننده به حركت درميايد ودرفضائی كه عمق واقعی دارد جان پيدا می‌كند.

"رضا عباسی” نقاش حقيقت سازاست، با اينحال بسياری ازكارهای او كاملا خيالی وايدآلی و دورازحقيقت هستند. درواقع شاهكارهای "رضا عباسی” همين تابلوهای آكنده ازتخيل و ايدآلند. عباس مخترع خطوط منحنی موزونی است كه هر كدام يك دنيا شعرو خيال دربر دارند. ولی هر خط منحنی و موزونی البته زيبا نيست."

بدنبال يك سكوت كم دوام كه لختی رشته سخن را پاره ميكند "حاج مصورالملكی " ميگويد:

"بگذاريد پيش ازآنكه درباره زندگی خودم حرف بزنم، كمی درباره تاريخچه مينياتوربگويم . با اين تعريف بررسی كارهای من آسانتر ميشود."

وشروع ميكند به ورق زدن يادداشتهايش، يادداشت‌های خط خورده، نا منظم و كهنه و پاره‌ای كه ظاهر فرسوده آن پيری خود او را منعكس ميكند.

-  درقرن شانزدهم وربع اول قرن هفدهم هنرمينياتور سازی درايران وارد دوران جديدی ازرونق و شكفتگی شد. درقرن شانزدهم مكتب مشهور مينياتور هرات كه سنت‌های هنری بهزاد بزرگ را تعقيب ميكرد همچنان وجود داشت. خود" بهزاد " نيز پس ازتاسيس دولت صفويه به تبريز پايتخت آن سلسله نقل مكان كرد و شاه اسماعيل او را درراس نگارستانی كه ايجاد كرده بود، قرار داد. "بهزاد" تا هنگام مرگ ، نقاش دربارشاه اسماعيل اول و طهماسب اول بود. بهزاد شاگرد چيره دست وبا استعدار او " آقا ميرك" شالوده مكتب نقاشی تبريز را ريختند.

بهزاد درسال 1440 درهرات متولد شد و درحدود 1533 ميلادی درگذشت. آثار واقعا عالی او بحدی كمياب است كه می‌توان درباره سبك نقاشی اوآخرين حرف را زد. آثار دوره جوانی بهزاد ظاهرا تقليد ازكار گذشتگان است . قهرمانان كمی خشن و بصورت نامنظمی درتركيب تابلو، دور و نزديك قرار گرفته و به نقاشی‌های شطرنجی هنرتزئينی دوره ساسانی شباهت دارد. ولی سيمای قهرمانان با ظرافت وروح بشردوستی خاصی ترسيم شده است."بهزاد" درسايه مهارت و استادی ، مكتب خود را به اوج شهرت رساند. يكی ازشاگردان او بنام " سلطان محمد" نيزكه دست كمی ازاستاد نداشت، تعداد زيادی مينياتورعالی ازخود به يادگار گذاشته است. "ميرك" شاگرد نامی ديگر بهزاد نيز از چهره‌های درخشان مينياتور دوران صفوی است . بعد ازاو رضا عباسی درترسيم خطوط منحنی و نوشتن رقعه‌های ظريف يد طولانی داشت .

يكی ازكارهای "آقا ميرك" تصوير مينياتورهائی برای نسخه خطی آثار نظامی گنجوی شاعر قرن ششم بود. بهترين ميناتور" آقاميرك" معراج محمد" ازآثار پرارزش و جالب توجه نقاشی ايران است . دراين اثر تلفيق رنگها بسيار استادانه است: آسمان آبی روشن ، زمينه طلائی، جويبارهای نقره‌ای تيره .. درآثار" بهزاد " شمايل زنان كمتر ديده ميشود، ولی درمينياتورهای "اقا ميرك" تصاويرزنان فراوان است.

شاگرد ديگر "بهزاد"، "سلطان محمد" مينياتورهائی بسيار زنده حلق كرده است. درآثار اوتيپ‌ها كاملا ايرانی است. او دوست می‌داشت جوانانی را رسم كند كه زيردرخت پرگل نشسته اند، چشمهايشان روبه بالاست، ابروانشان انحنای دايره‌ای دارد. تبسمی ملايم برلب و جامه تنگ وزيبا بر تن دارند.

"سلطان محمد" درمصورساختن نسخه خطی قيمتی شاهنامه كه درسال 1537 ميلادی مصادف با 944 هجری نوشته شده نقش اساسی داشت . اين نسخه رويهم 256 مينياتور دارد.

"استاد محمدی” شاگرد "سلطان محمد" درنيمه دوم قرن دهم عليرغم معلم خويش سوژه‌های خود را درميان مردم می‌يافت. روستائی كه با گاونرزمين را شخم ميزند. چوپانی كه باسگش گله را پاسداری ميدهد و دلقكی كه ميرقصد قهرمانان آثار اوهستند. درمينياتورهای "محمدی” صورت آدمها و تصوير طبيعت با زندگی مطابق است و اوآنها رابا واقع بينی تجسم بخشيده است.

ازميان گروه كثيرنقاشان مكتب تبريزنام "بی بی‌جه مروی” مشهوراست . نقاشان مكتب تبريز به مينياتور سازی اكتفا نمی كردند، بلكه روی جلد كتاب نقش ميزدند و نقوش قابی را طرح می‌كردند.

"استاد محمدی” شاگرد بهزاد درنيمه اول قرن دهم به بخارا رفت و مكتب نقاشی بخارائی را پی ريزی كرد.

درآغاز قرن يازدهم برپايه نگارستان اصفهان كه توسط شاه عباس اول تاسيس شده بود، مكتب نقاشی اصفهان پديد آمد. شاه عباس نخستين سلطانی بود كه در تاريخ ايران شاگردانی بخرج دولت به رم فرستاد تا نقاشی ايتاليائی را فرا گيرند. جانشينان شاه عباس به او تاسی جستند . ازميان اين محصلين دولتی مشهورترازهمه " محمد زمان" بود كه درحدود سال 1050 هجری دررم به تحصيل پرداخت و پنهانی به دين مسيح درآمد. اوپس ازساليانی اقامت در فرنگ به ايران بازگشت، اما چندی نگذشت كه به هندوستان رفت و دردربار شاه جهان "مغول كبير" وديگر سلاطين مغول هندوستان مشغول كارشد.

درحدود 1086 هجری محمد زمان به ايران بازگشت. اونسخه هايی خطی منظومه‌های نظامی را با مينياتور مصورساخت و كپيه هائی از آثار نقاشان ايتاليائی تهيه كرد و چند اثر لاتينی را به فارسی برگرداند.

تاثير نقاشی ايتاليائی درآثار نقاشان مكتب اصفهان كمترازلحاظ شيوه‌ها و شگردهای هنری و بيشتر ازحيث انتخاب موضوع‌ها جديد بود.

بزرگترين نقاش مكتب اصفهان رضا عباسی است كه خوشنويسی را با مينياتور آميخت و ازاين دو تركيب يگانه‌ای بدست داد. كارهای عباسی در اروپا شهرت بسيار يافت ودر كناربزرگترين آثار هنری موزه‌ها و نمايشگاههای هنری جای گرف.

"محمد رضا تبريزی” كه هم دراصفهان و هم درقسطنطنيه كارميكرد معاصر رضا عباسی بود. يكی ديگر ازنقاشان بزرگ اين مكتب " معين مصور" بود كه تصويررضا عباسی را نيز كشيده است.

مكاتب نقاشی ايران سه مركز عمده داشته اند:

1- تبريز دردوره مغول

 

2- هرات درعصر تيموری و شهرهای ماوراء النهر هنگاميكه حكومت مشرق ايران بدست شيبانا افتاد.

1-    بريز و اصفهان دردوره صفويه .

 

اختلاف ميان شيوه‌های اين مكاتب سه گانه بيشتر زائيده شرايط اقليمی آنهاست تا اعصاری كه آنها رابوجود آورده است . سبك مناطق عراق و فارس نرم و روان است و شيوه خراسانی خشك و سخت . شيوه‌های هنرمغول و صفوی در غرب ايران نضج وقوام يافته است و اسلوب هنرتيموری درمناطق كم تمدن تر مشرق ايران .

هنرمغول كه از تحول شيوهای مكاتب كهن ايرانی و هنر منطقه بين النهرين بوجود آمد دوجريان هنری آفريد كه يكی مكاتب تيموری درشرق وديگری مكاتب صفوی درغرب است. سبك تيموری هرات درمكاتب ماوراءالهنر درعصر شيبانيان و نيز درتقليد هائی كه مكاتب قديم صفوی ازآن كردند باقی ماند.

كمی به عقب برويم

مينياتورايران ريشه هايش درمينياتور چين است. صورتگران چينی نخستين استادان مينياتور جهان هستند. اصولا اگربخواهيم درباره مينياتور حرف بزنيم نميتوانم از مينياتور چينی شروع نكنيم .

تصويرهای چينی بيشتر روی ديوارگشيده شده يا بصورت طومار درآمده است. فرق اصلی نقاشی چينی با نقاشی اقوام ديگر اينست كه درتصاويرچينی مناظرو مرايا و سايه وروشن وجود ندارد.

دونقاش اروپائی به دعوت خاقان "كانگ شی” برای تزئين كاخ خاقان به چين رفتند وتصاويری كشيدند. چينی‌ها به مناظر و مرايای تصاوير آنان اعتراض كردند وگفتند كه دراين تصاوير ستون‌های دورتر، كوتاه ترازستونهای ديگر كشيده شده است. بحث چينی‌ها اين بود كه نشان دادن فاصله درجائی كه هيچگونه فاصله‌ای وجود ندارد كاری مصنوعی و دروغين است. طرفين منطق يكديگر را درنيافتند، زيرا عادت چينيان براين بود كه برمناظر ازبالا نگاه كنند. ولی اروپائيان عادت داشتند كه ازروبرو مناظر را بنگرند. سايه روشن تصاوير نقاشی نيز بچشم چينيان غريب می‌نمود. زيرا سايه روشن برای نمايش واقعيت لازم است و چينيان هدف نقاشی را بيان واقعيت نمی دانستند، بلكه معتقد بودند كه نقاشی بايد به ياری شكل تام و كامل وسيله نقل حالات و القای افكار باشد و لذت بيآورد.

دراين نقاشی‌ها شكل همه چيزبود و آنرا دروزن و دقت خطوط جستجو می‌كردند، نه درگرمی و شكوه رنگها. درنخستين آثار نقاشی چين رنگ دخالتی نداشت و استادان فن نيزبه ندرت ازآن سود می‌جستند. اينان معتقد بودند كه برای ترسيم شكل، مركب سياه كافی است ورنگ ر ابا آن كاری نيست .

"شی يه" هنرمند صاحب نظر چينی ميگويد.

"شكل"، "وزن" است . باين معنی كه نقاشی چينی نمودار حركات موزون است، رقصی است كه دست نقاش آنرا اجرا كرده است. وزن حاصل تركيب خطوط است. اين خطوط مبين صورت ظاهری اشياء نيست، بلكه موجد اشكالی است كه با رمزو القا از كيفيات روح حكايت ميكنند. گذشته ازقدرت ديد و احساس و تخيل نقاش، دقت و ظرافت خطوط اهميت فراوان دارد و ملاك مهارت هنرمند است. نقاش مينياتوريست بايد بادقت اشياء را مورد مشاهده قراردهد و عواطف شديد خود را بشدت لگام زند و موضوع را به روشنی دريابد و سپس چند خط ممتد خيال خود را روی قماش ابريشمی بريزد و هوشيار باشد كه وقتی خطی كشيده شد ديگر قابل اصلاح نيست .

پيكرنگار چينی ازرئاليسم دوربود وبه بيان وتشريع اشياء واموركاری نداشت، بلكه هدفش ايجاد فكروحالتی درتماشاگر بود. نقاشان چين كشف حقيقت را به علم واگذاشتند وخود راوقف زيبائی كردند. شاخه‌ای با چند برگ و شكوفه درزيرآسمان آبی، موضوعی بود كه حتی بزرگترين استادان را كفايت می‌كرد.

چون غرض نقاش فقط ايجاد شكلی با معنی بود، درانتخاب موضوع قيدی وجود نداشت. انسان بندرت موضوع نقاشی قرارميگرفت. آدمهائی كه درتصوير چينی ديده ميشوند تقريبا همه سالخورده و همانند هستند. نقاشان چينی با آنكه هيچگاه بدبين بنظرنميرسيدند، باز به ندرت از دريچه چشم جوانان به جهان می‌نگريستند.

نقاشی صورت رواج داشت، اما صورت‌ها چندان ازيكديگر مشخص نبودند. نقاشان چينی به اختلافات فردی توجهی نداشتند و ظاهرا گلها وجانوران را خيلی بيش از انسان دوست داشتند و عمرخود را در راه آنها ميگذاشتند.

نقاشی چينی دروهله اول ازقيود دينی و درمرحله دوم ازمحدوديت‌های آكادميك گزند ديد . تقليد ازاستادان قديم برای طلاب فن نقاشی اجتناب ناپذير بود و هنرمندان نمی توانستند جز با شيوه معينی كاركنند. آنچه نقاشان چينی را ازسكون و جمود نجات داد، طبيعت دوستی بی‌شائبه آنها بود.

نقاشی چينی مثل ديگر هنرهايش يك پشتوانه قوی فلسفی و يك منطق خاص خود دارد. باين ترتيب وقتی مينياتور چينی به ايران آمد، جاذبه آن تا مدتی هنرمندان ايرانی را گيج و مسحور كرد. تاثير اين مينياتور هنوز دربعضی آثار مينياتور ايرانی بچشم ميخورد.

پيش ازآنكه مينياتور چينی به ايران بيايد، نوعی مينياتور خاص دراين ملك وجود داشت، مينياتوری كه درخدمت حرفه ها، هنرهای ديگر و فنون مختلف بود. سفال‌ها را تزئين ميكرد. كوزه‌های گلی را می‌آراست ونقوش كاسه‌ها بود . نقاشی چينی كاری كه كرد مينياتور را از صورت يك هنرچينی بيرون آورد و به آن استقلال داد. مينياتور ايرانی باين ترتيب علاوه برسنت‌های هنری نخستين خويش، استقلال خود را هم مديون نقاشان چينی است. مينياتور ايرانی خيلی زود جای خود را باز كرد و فرمها و قالب‌ها و سنت‌های جديدی برای خود يافت. تخيل و قريحه ايرانی، مينياتور چينی را درخود هضم كرد و با اصول و قوانينی كه به آن آميخت مينياتور تازه و بيسابقه‌ای بوجود آورد. مينياتور جديد انعكاس اقتضا و شرايط و آداب و رسوم و سنن و خصلت‌های ايرانی بود ورفته رفته ازسلف خويش) مينياتورسنتی  چيني(  فاصله گرفت. اما اين جدائی هميشگی نبود. دردوره هائی كه جوهر هنری و خلاقيت ايرانی روبه ضعف ميگذاشت، مينياتور چينی دوباره با همان اصول و مبادی مشخص خود ازدرون مينياتور ايرانی قد می‌كشيد و گاه كار به آنجا می‌كشيد كه مينياتورايرانی بصورت يك تقليد كامل ازمينياتورچينی درمی آمد. همين دوره‌های ضعف و فتور مينياتور ايرانی است كه برای بسياری اين سوء تفاهم را بوجود آورده كه اين هنر ظريف درايران هميشه زير سايه سنگين و گريزناپذير مينياتور چينی بوده است. اين عقيده را درنوشته‌های علی دشتی ( داستان نويسنده) می‌يابيم كه :

" مثل اينكه استادان مينياتور گذشته نمی توانستند خود را ازقيد و تقليد رها سازند. يا قوه ابتكاردر آنان به درجه‌ای ضعيف بود كه انحراف ازسنت صورتگران چينی را فوق مبادی اوليه می‌پنداشتند و عجب اينست كه پيروی كوركورانه حتی تا زمان ما نيز دنبال شده است ."

اين تصوردرحاليكه دربعضی ازدورهای تاريخ ايران كاملا صادق است دربسياری ازدوره‌ها صدق نمی كند. حقيقيت اينست كه" نقاش چينی خود را ازنظر مادی بسيار ناچيزمی بيند واز اينرو ميكوشد تا ازراه معنی و روح برآن دست يابد و درست بهمين علت تخيلات تماشا كننده را بسوی آسمانها، آنطرف كوههای عظيم و ابدی و فضاهای بی‌پايان ميكشاند، اما نقاش ايرانی ازاحساس اينكه در دنيای مناسبی جای دارد، دلخوش است و باختيار خويش ازسراسر دنيا فقط فضای محدود اطراف خود را درنظر می‌گيرد. دورترين اشياء تابلوی نقاشی ايرانی چندان دورنيست. نقاش ايرانی ميداند كه جزئيات وجود دارند، ازاينرو آنها را با دقت خاصی ترسيم ميكند. تفاوت نقاش چينی و ايرانی ازهمين جا ناشی ميشود..."

دوره حكومت ايلخانان درايران يكی ازدرخشان ترين مراحل هنرمينياتور سازی است. مراكز معتبر مينياتورسازی اسلامی دراين دوره هرات و تبريز و شيراز بود. فرمانروايان تيموری هرات دراعتلا و پيشبرد مينياتور نقش زيادی داشتند . شاهرخ يكی ازجانشينان تيمور گروه كثيری ازهنرمندان را بخدمت گرفت و پسرش "بايسنقر ميرزا" مدرسه‌ای برای تعليم خوشنويسی و تذهيب كاری تاسيس كرد. شاهنامه بای سنقری كه اعجازی ازدرخشش رنگ و سيلان خطوط زيباست ) و گويا در كتابخانه دربارشاهنشاهی نگهداری ميشود( دسترنج هنرمندان مكتب هرات است.  نقاشی دوران ايلخانان تيموری به هنرمندان صفوی منتقل شد. اصولا نقاشی مكتب‌های ماوراءالنهروهرات درهنر صفوی نفوذ زيادی كرد.

مينياتورصفوی با قدرت وغنای بسيار درحقيقت با "كمال الدين بهزاد" شروع می‌شود. بهزاد آنچه ازوحشتها و آشوبها و جنگها رادردوران زندگيش مشاهده كرده بود، در آثارش منعكس می‌ساخت. با اينكه درباره بهزاد قبلا هم سخن رفت لازم است، چند نكته اساسی دراينباره روشن شود. اين نامی ترين چهره مينياتور ايران كه درهرات  متولد شده بود، پس ازآنكه درتبريز تحصيلات خود را گذراند به هرات بازگشت تا برای "سلطان حسين بن بايقرا" و وزير با درايتش "اميرعليشير نوائی” نقاشی كند. چون هرات ميدان جنگ صفويان با ازبكها شد، بهزاد دوباره به تبريز پناه برد. وی از نخستين نقاشان ايرانی بود كه كارهای خود را امضاء می‌كرد. با اينحال آثاری كه ازاو بدست آمده هم بسيار اندك و هم پراكنده دركتابخانه سابق پادشاهی مصردر قاهره دو مينياتور درنسخه خطی بوستا ن سعدی چند عالم روحانی را نشان ميدهد كه در مسجدی مشغول بحث و مناظره اند. تاريخ نسخه خطی 1489 است و در صفحه آخر آن نوشته شده است "نقاشی عبدالمذ نب بهزاد" . پرده‌ای ديگر موسوم به "تصوير جوانی درحال نقاشی " با امضای بهزاد وجود دارد، همچنين يك نسخه از خمسه نظامی و يك نسخه خطی "ظفرنامه " يا كتاب پيروزيهای تيمور . ليكن اين مشت آثار پراكنده به زحمت ميتواند معرف شهرت بی‌نظير بهزاد شود. معاصران بهزاد معتقد بودند كه او با الگوی بديعی كه به تركيب مجالسش می‌داد و به جادوی رنگهای لطيف وشفاف مناظرش و همچنين هنرو مهارتی كه درمنفرد ساختن و زنده نشان دادن اشخاص بكار ميبرد تحول بزدگی در عالم مينياتور سازی بوجود آورده بود، " خواند مير" مورخ ايرانی كه هنگام وفات بهزاد نزديك 50 سال از عمرش می‌گذشت درباره اش اينطور مينويسد:

"طراحی وی نام همه پيكرنگاران جهان را بدست فراموشی سپرده و انگشتان معجزه آسايش تصوير عموم هنرمندانی را كه درميان فرزندان آدم بوجود آمده اند ازخاطرها زدوده است "

در1510 كه بهزاد درتبريز مستقر شد، مركزمينياتور سازی نيزبه آن شهر انتقال يافت . درباره هنرمينياتور صفوی قبلا اشاراتی شد. كافی است بدانيم اين دوره يكی ازقلل هنر نقاشی ايران است و بدنبال آن، روزگار تدريجی سفوط فرا می‌رسد.

كوشش درزمينه ظرافت و ريزه كاريهای مبالغه آميز يكی ازنشانه‌های انحطاط هنر نقاشی ايران است. اين انحطاط درقرن هيجدهم ميلادی با تقليد ناشيانه و ناهنجار از مدلهای اروپائی بحد اعلا خود رسيد، اما درهندوستان ازدوره حكومت مغولها و اوايل قرن هفدهم ميلادی سنت هنری ايران با استفاده منطقی ازسبك اروپائی غنی تر شد.

ازدوران صفويه پای اروپائيان به ايران بازشد و هر روز روابط ايران و غرب وسعت بيشتری گرفت. فرنگيان دركنار تحفه‌ها و عوارض بسياری كه با خود به ايران آوردند و تغيير و دگرگونی بسياری را درزمينه‌های مختلف سبب شدند، اصول و فلسفه هنر خويش را نيز داشتند. مكتب‌های اروپائی با مسافران اروپائی از مرزهای ايران گذشت و اين درزمانی بود كه هنر دراين ملك مرحله ضعف روزافزون خود را آغازكرده بود، اين ضعف نشانه پيری و فرسودگی هنر مينياتور ما بود، مينياتوری كه درروزهای جوانی و شادابی اش به قوی ترين آثار نقاشی جهان پهلو ميزد. همين ضعف و بی‌رمقی كه نتيجه تقليد و تكرار كار استادان گذشته بود و فرسنگها با ابتكار و خلاقيت و شرايط زمانی خود فاصله داشت، به هنرغرب امكان هجوم داد.

ازاوايل دوران قاجار نفوذ نقاشی غربی درمينياتورهای ايرانی بوضوح به چشم ميخورد، مكتب نقاشی قاجاريه شامل تكنيك مينياتورهای ديواری دوره صفويه و نقاشی كلاسيك اروپاست. درآغاز دوره قاجاريه هنوز مايه‌ها و سنن ايرانی ازنفوذ و تاثير هنراروپائی درتابلوها بيشتر است، اما دراواسط اين دوران تاثير پذيری نقاش ايرانی ازقواعد غربی درست به همان اندازه است كه ازسنن و قواعد بومی پيروی ميكند. دراواخر اين دوران ديگر مينياتور كاملا مقهور سبكهای اروپائی شده است. مينياتوريست‌های قاجار با استفاده ازگراورهای رنگی و كپيه اساتيد دوره رنسانس بكلی ازاصالت ايرانی خويش دور شده و تابع سبك و روش كلاسيك شدند. سايه روشن چنان با مينياتور آميخت كه مرزبين نقاشی و مينياتور را شكست . باين ترتيب بود كه وقتی دوران قاجاريه سرآمد، مينياتورهم مثل بسياری ديگر از مظاهر اين دوره به مرگ و فراموشی نزديك شد. اين قانون بزرگ هنر است. هنری كه نتواند با شرايط زمان پيش برود و هماهنگ با تمام جلوه‌ها و مظاهر زندگی تغيير كند و تكامل يابد، محكوم به نيستی و سقوط است. هنر درست شبيه يك بركه است. اگر جريان آب به آن قطع شود مرداب ميشود و می‌گندد، انديشه نو و ابتكار هميشه پشتوانه معتبری ميتواند برای هنر باشد.

حاج مصورالملكی برای آشنائی با سنت‌های هنری غرب و ايجاد رابطه‌ای منطقی بين نقاشی ايرانی و نقاشی اروپا سفری به فرنگ كرد.  حاصل اين تجربه درمتن زندگی نامه جالب او، باضافه بررسی آثار وی درمراحل مختلف آفرينش هنريش، بخش دوم اين گزارش است.

 

دين و فلسفه، شعر و نقاشي

درايران به هم آميخته است

 

بخش دوم

 

"نقاشی ايران تا اعماق تاريخ ريشه دارد. برای نقاشی ايران همواره غنی ترين سرچشمه الهام و نيرو، شعر و انديشه‌های دينی و فلسفی بوده است. "مانی” با نقش‌های خود، اصول آئينی را گذاشت كه برجهان معاصرش پرتو انداخت و نفوذ آن قرنها با تاريخ آميخت. شعر پارسی چه بسيار كه در نقاشی منعكس شد و بكرترين و زيباترين مايه‌های آفرينش را دراختيار نقاشان گذاشت. چنين بود كه وقتی مينياتور چينی به ايران آمد ناگزير ازاصل و نسب خود بريد و سنن و اصول ايرانی را پذيرفت. مينياتور ايرانی درحاليكه زاده مينياتور چين بود، به تقليد از مادر خويش نپرداخت. با فضا و طبيعت يگانه شد و درتخيل وذوق ايرانی رشد كرد و در قالب‌های تازه‌ای تكامل يافت. مينياتور درعهد تيموری تا آن حد اوج گرفت كه ارزش‌های جهانی يافت. ودر دوره صفويه بصورت يك هنر خالص ايرانی درآمد و بدعت‌های تازه‌ای نهاد كه واجد كمال و شكوفائيش بود. درزمان قاجاريه مينياتور نخست به فضاهای جديدی دست يافت، ولی بزودی به راه انحطاط افتاد، تقليد آنرا به پژمردگی سوق داد و كم كم كارتقليد به آنجا كشيد كه مينياتور ايرانی يك بيمار روبه مرگ شد.

"حاج مصورالملكی” آخرين بازمانده استادان نام آور مينياتورايران تنها علاج اين بيماررا خون تازه و جوان می‌داند. اوميگويد:

" مينياتورايران انگارپير شده است. خون او را بريزيد وخون جوان به او بدهيد. خواهيد ديد كه روباره جان ميگيرد.

مينياتوريست 80 ساله اصفهان معتقد است كه:

"تقليد" قاتل هنراست. هنربايد به اقتضای زمان وشرايط خويش سنت شكن و سنت گذارباشد. باين معنی كه پا به پای زمان پيش برود، قالب و سنت‌های قديمی را كه مانع اين پيشروی هستند دور بريزد و قالب‌ها و ارزشهای جديدی را كه باعث رشد و تعالی اوهستند پيدا كند. مينياتوريست ايرانی يكی دو قرن است كه با تعصب زياد و ابتكار و قدرت كم ازاستادان گذشته تقليد ميكند. او بجای آنكه سنت‌ها و ارزشهای گرانبهای مينياتورگذشته ايران را برای يافتن ظرفيت‌های تازه و راهگشا ئی‌های ضروری بكار بگيرد، راه را برذوق و تخيل و خلاقيت خود بسته و ازروی آثار اصيل قديمی سياه مشق ميكند."

با" حاج محمد حسين مصورالملكی " دريكی ازقديمی ترين محلات اصفهان ديدار كرديم . دريك خانه فرسوده و درعين حال شگفتی آور. خانه اويك موزه كوچك هنری بود كه با وجود قدمت، پرنشاط و تحسين انگيز مينمود. حاصل اين ديدار، بررسی و مروری بود درتاريخ هنرمينياتور ايران و خصوصيات آن كه در بخش او منعكس شد و اين بخش، نگاهی است به زندگی و آثار "حاج مصورالملكی” بزرگترين مينياتوريست امروز ايران و نيز عقايد و نظرات هنری او:

 

...

 

گوئی دوقرن به عقب برگشته بوديم. خانه موزه مانند استاد مصورالملكی فضای مينياتورهای عهد قاجار را بياد ميآورد. ازحياط بيرونی تا اندرونی يك راهرو نيمه روشن بود كه اتاق كاراستاد سالخورده دركمر كش آن قرار داشت. روبروی اتاق يك هشتی كوچك بود با يك حوض مرمری كه ماهی‌های سرخ درآن شناور بودند. طاق هشتی مقرنس كاری بود و آفتاب مثل يك رنگين كمان ازپشت شيشه‌های الوان بدرون می‌تابيد. از پنجره اتاق كاراستاد درهای اُرسی سايراطاقها ديده ميشد. شيشه تمام پنجره‌ها رنگی بود. سرخ و سبز و آبی و بنفش و به ندرت زرد.. دو حلقه بزرگ آهنی مثل دوتا گوشواره در انتهای درها آويخته بود. منبت درها دراوج ظرافت و زيبائی بود. اين زيبائی با جلای بيشتر دراتاق كار استاد ديده ميشد. پنجره‌های منبت كاری هماهنگی موزونی با مينياتور هائی كه تمامی ديوارها را پوشانده بود داشت. بسياری ازاين تابلوهای ديواری تا 200 سال قدمت داشت و پاره‌ای ازآنها را " حاج مصورالملكی " خود نقش زده بود. قسمتی از ديوار روبروی درهای ارسی آئينه كاری بود و آثار هنری دراين آئينه ها، ظريف انگار يك زيبائی مطلق را تا بی‌نهايت تكرار می‌كرد. درطرفين اتاق دوطاق نما وجود داشت و در بالای كفش كن هائی كه به دو پستوی كوچك می‌مانست گوشوارهای اتاق با تزئين هنرمندانه‌ای جلب نظر می‌كرد. دراين فضای قديمی و چشم نواز اكثر آثار " مصورالملكی " بوجود آمده است. هم دراين خانه استاد 80  بار بهار و خزان را بدرقه كرده است . زندگيش را اززبان خودش بشنويم:

"من درخانواده يك نقاش بدنيا آمدم. اجدادم تا زمان صفويه پشت در پشت نقاش بودند. پدرم گاه به مزاح ميگفت: " توی رگهای ما خون نيست ، رنگ است " و اغلب با قيافه‌ای متفكر بمن ميگفت : "دنيا جز تركيب رنگها نيست . همه چيز رنگ است . تنها حقيقتی كه مبری و بيرون ازرنگها است خداست ." او در باره نقاشی تعصب خاصی داشت. خودش نقاش قلمدان ساز بود. به من ميگفت : "اگر ميخواهی نقاش باشی، بايد به باطن اشياء راه  پيدا كنی. تا وقتی اسير صورت هستی فقط يك مقلدی ، نقاش نيستی . بايد سيرت را بشناسی."

و دهها سال طول كشيد تا من به عمق حرفهای او راه پيدا كردم. من موسيقی رنگها را دركارگاه پدرم شناختم. هفت هشت ساله بودم كه دستم را گرفت و مرا به كارگاهش برد. به من گفت :"وقت آن رسيده كه موسيقی رنگها را بشناسی." وقتی  ديد كه معنی حرفش را نفهميده ام و هاج و واج نگاهش ميكنم ، توضيح داد كه : "همآهنگی رنگها با هم ايجاد يكنوع موسيقی ميكند، نوعی موسيقی كه فقط چشم صدای انرا می‌شنود. تو اگر بخواهی نقاش باشی بايد اين موسيقی را بيآموزی."

15 ساله بودم كه پدرم مرد. اوبمن خيلی چيزها آموخت. بمن زندگی را فهماند، طعم تلخ وشيرين آنرا بمن چشاند و به من گفت:  " بين زندگی و هنر هيچ فاصله‌ای نيست. حتی وجود هنرمند نبايد بين او و هنرش حايل باشد. اگر می‌خواهی حقيقت و جوهر هنر را بفهمی، اول زندگی را بشناس." روزيكه پدرم مرد حس كردم كه همه چيز مرده است برای من. دنيا مرده بود. او دنيای من بود."

آنروزها ايران يكپارچه خون و آتش بود. هنوز فرمان مشروطيت خشك نشده بود كه مجلس را به توپ بستند. درفاصله بين امضای مشروطيت ازطرف مظفرالدين شاه و توپ بستن مجلس بدستور محمد عليشاه، اصفهان دچارهرج و مرج و تب و تاب بود. هرروز بازارها بسته ميشد. انقلاب دركوچه و خيابان بود. مشروطه خواهان با تفنگ‌های بلند و قطارهای فشنگ در تمام شهر پراكنده بودند. حتی خانمها، با چادر و روبنده در شهر تظاهرات ميكردند. آنها درزير چادر ده تير می‌بستند و گاه اسلحه بدست در بستن بازار نقش اول را بازی ميكردند. دراين روزهای بحرانی هنر خريداری نداشت . فقط بازار انقلاب گرم بود. اما من محبور بودم خرج مادر و سه خواهر كوچكتر ازخودم را تامين كنم . درآنموقع من قلمدان سازی می‌كردم . بعدها درزمينه پرتره سازی و تذهيب و تشعير هم دست به تجربه زدم. سرانجام رنگ و روغن را وارد كارهايم كردم . درتمام اين مراحل يك نقاش گمنام بودم درميان صدها نقش گمنام ديگر.

بارفتن قاجاريه مينياتور درايران تكان مختصری خورد. فرنگی‌ها دسته دسته به ايران آمدند و مينياتورهای سبك  صفوی مشتريان پرو پا قرصی پيدا كرد. اروپائيان شيفته اين سبك بودند. بخصوص آندسته ازجهانگردان اروپائی و امريكائی كه به عتيقه علاقه داشتند. مينياتور‌های شيوه صفوی را به هرقيمتی ميخريدند. با آمدن اين سوداگران هنر، شيوه‌های هنر غرب هم درايران نفوذ بيشتری يافت. سبك اروپائی با شيوه صفوی آميخت و اين آميزش راه تازه‌ای در برابر مينياتور گشود. نقاشان ايرانی كه بازار هنر صفويه را گرم ديدند، به تصوير مينياتورهای عهد صفوی روی آوردند. منهم يكی از اينان بودم .

نخست كمال الملك بهزاد سرآمد مينياتوريست‌های صفوی مرا جلب كرد و بعد اسير جادوی خطوط رضا عباسی شدم  و اين آغاز آفرينش حقيقی من بود.

اوايل دوران پهلوی بود كه به فرانسه رفتم . فرنگستان زادگاه هنری بود كه نفوذ آن مثل مغناطيس نقاشی ايران را تحت تاثير گرفته بود. در فرنگ هنر تجربه‌های كم نظيری داشت. من احساس كردم اگر بخواهم راهی مستقل در هنر مينياتور بيابم، بايد با اين تجربه‌ها آشنا باشم.

شش ماه درپاريس ماندم. سعی كردم روی مكاتب مختلف نقاشی غرب مطالعه كنم. وسعت وتنوع اين مكتب‌ها و آثار نقاشی هنرمندان غربی واقعا بهت آوربود. در همين مدت با پرفسور"پوپ" ايرانشناس معروف آشنا شدم. او سرگرم نوشتن كتابی درباره هنر ايران بود و ازمن خواست تا درتصاوير كتاب ياری اش دهم. من پذيرفتم . گلهای قاليهای نفيس ايرانی او را نقاشی می‌كردم و هرروز ساعتها درباره  هنر ايران با هم صحبت می‌كرديم . پوپ عاشق هنر ايران بود. ميخواست با اين شناخت به روح ايران كهن دست پيدا كند. درباره هنر ايران عقايد جالبی داشت كه بعدها آنرا دركتاب معروفش " شاهكارهای هنر ايران" تنظيم كرد:

" ابهت و جنبه روحانی هنر باستانی ايران بسبب آنست كه كمال آن درتزئين مطلق است. تزئين كه منبع اصلی و هدف هنر ايران است تنها مايه لذت چشم يا تفريح ذهن نيست. بلكه مفهومی بسيار عميق تر دارد. نخستين ادراك مبهم ولی اساسی كه بشر ازجهان داشت با نقوش و اشكال تزئينی صورت خارجی يافت و بوسيله همين نقوش انسان با سرنوشت دشوار و پرخطر خويش ارتباط بيشتری پيدا كرد. هر نقش و شكلی وسيله‌ای برای پرستش و مايه‌ای برای راز و نياز و آرامش و نيروی باطنی گرديد. بسبب مجموع اين امور هنر تزئينی ايران كه از تجربيات ضروری ناشی شده بود، به بالاترين درجه كمال رسيد و چون پيوسته به تاثير اين عوامل ظريف تر شده و توسعه فراوان يافته است اكنون می‌تواند مستقيما با دل آدمی سخن بگويد.

"پوپ" به هنرمندان ايرانی بصورت مقدسانی می‌نگريست كه زندگی خود را وقف هنر كرده اند و دراين راه تا مرزهای غير قابل وصول پيش رفته اند. اين عين كلام اوست كه :

"طراحان ايرانی بيش ازهنرمندان كشورهای ديگر درايجاد طرحهای درهم و پيچيده كه بهم انداختن و هموار كردن آنها مستلزم چيره دستی و قوه تخيل است ، مهارت داشتند و درعين حال درتبديل شكلها به ساده ترين صورت، استادی خاصی نشان ميدادند. درترسيم خطوط پيرامون شكلها بطريقی كه خصوصيات نقش را جلوه بدهد استاد مسلم بودند. خوب ميدانستند كه چگونه ميتوان امری را با خطوط ساده، بی‌افراط درنقوش و صور بيان كرد."

من وقتی به ايران برگشتم راه خود را يافته بودم . اولين تجربه و آزمايش من در يك عرصه جهانی درنمايشگاه لندن بود. من بايك تابلوی مينياتور دراين نمايشگاه شركت كردم و آن تابلو بحدی توجه ملكه انگليس ) همسرجرج پنجم (را جلب كرد كه گفت آنرا به هر بهائی كه هست برايش بفرستند و همان لحظه پرفسور"پوپ" با سفارشی ازطرف ملكه انگليس راهی اصفهان شد. وقتی تابلوئی راكه خواسته بود برايش نقش زدم و فرستادم يك مدال مخصوص) جرج پنجم ( برايم فرستاد . اين مدال طلائی نقش برجسته‌ای ازمراسم تاجگذاری جرج پنجم و ملكه انگلستان داشت . تابلوئی كه برای ملكه فرستاده بودم صحنه‌ای ازيك مسجد بود، گروهی برای نماز قامت بسته بودند و فضا بوی قرآن ميداد. من برای ايجاد اين فضای روحانی و حالت جذبه و خلوص نمازگزاران روزها و هرروز ساعتها درمسجد بسربردم. لحظه هائی را كه ميخواستم درتصوير جان بدهم شكاركردم و بعد تصوير مسجد و نمازگزاران را با تخيل خودم آميختم ...

من نخستين بارپرسپكتيو را بطرز علمی وارد مينياتور كردم . اين كار يك ضرورت بود كه از زمان قاجار كم كم تحقق می‌يافت. نقاشان قاجار ضمن آشنائی با نقاشی غرب " كوچك و بزرگ " را وارد مينياتور كردند . تا آن هنگام مينياتور "بعد" و عمق نداشت . فاصله‌ها در آن رعايت نميشد. چشم اندازهای دور و نزديك به يك صورت و اندازه نمايش داده ميشد. مينياتوريست‌های قاجار "بعد" را بعنوان يك عامل درآثار خود بكارگرفتند. اما اين كارصرفا تجربی بود و قاعده علمی نداشت . نخستين شواهدی كه ازاين گونه تابلوها ) تابلوهای  بزرگ و كوچك( دردست است دو تابلوی بزرگ است درتالار چهلستون، يكی ازاين تابلوها جنگ "چالدران" را نشان ميدهد) نبرد معروف شاه اسمعيل صفوی با عثمانی ها( و ديگری نمايشگر كارزار نادر است درهندوستان.) بيشتر نقاشی‌های كاخ چهلستون رابه مظفرعلی نسبت می‌دهند)

نقاشان اواخر عصرقاجار سبك اروپائی را وارد نقاشی صفوی كردند. نقاشی‌های اين دوره ازنظر رنگ آميزی به مينياتورهای سابق شبيه است وازجهت سايه روشن و مناظر و مرايا به شيوه كلاسيك اروپا.  با وجود رخنه اين شيوه در نقاشی ملی ايران بناچار سبكی است كه معمول گرديده است . همه آرزوی من اين بود كه بتوانم شخصيت وهويت مينياتور ايران را احيا كنم. مينياتور ايران در گذشته درخشان خود نقاشان بزرگ غرب رازير نفوذ گرفته بود. رنگهای درخشان و تند و طرح هايی كه بهيچوجه درآنها منظور تقليد ازطبيعت و سايه روشن و پرسپكتيو نبود، از خصوصيات مينياتور قديم ايران است. همين مشخصات بر جسته مينياتور ايران بود كه توجه نقاشان نامی اروپا : گوگن، رنوار" ون گوگ" و ماتيس را جلب كرد.

مينياتور ايران با اين سابقه كم نظير حيف بود كه دركنار رقبای ژاپنی، چينی و هندی خود بيرنگ و كم مقدار باشد. مينياتور هند وجود خود را مديون نقاشان ايران است. ميرسيدعلی و عبدالصمد شيرازی ازاستادان ايرانی، در بازگشت همايون شاه به هند با او به دهلی رفتند و هنرايران را با خود به هند بردند و درآنجا ترويج كردند. آنها با تركيب شيوه ايرانی با عناصر نقاشی هند شيوه تازه‌ای بنام " هند و پرسی” بوجود آوردند. بدعت‌های آنها دراعتلای مينياتورهندی نقش اساسی داشت،  اما حالا مينياتور هندی سلف خود را از ميدان بدرمی كرد. اين نقطه جراحت من بود كه مرا به جستجوی من برای يافتن هويت معتبر برای مينياتور ايران و تجريه درسبك‌های مختلف وادار كرد . قبل ازجنگ جهانی دوم تابلوی "نادر" را ساختم . اين اثر به گمان خودم يك تجربه موفق بود.

 

"چو كافور گون شد شبه موی من        زغم تاخت پيری سيه موی من

"سياهی زانديشه كردم روان             سوی نادر و جنگ هندوستان

"به پيری سر من، سرجنگ داشت     جوان بود و بر جنگ آهنگ داشت

"من ازكلك چون خنجر آبدار          براين صفحه كردم بسی كارزار

" زتيغ قلم بس سر انداختم                يلان را به يكديگر انداختم

"زشمشير انديشه ازپشت زين           دليران فكندم بروی زمين

"زپيكان كلك اندرين رزمگاه            دريدم بسی سينه اين سپاه

 

درسايه كبود ابرهای سپيد و پراكنده، دركنار يك رشته تپه‌های خاكی، دريائی از شمشير ونيزه و خنجر و زوبين موج ميزند، دريای بزرگتری ازخون جاری است. و دوسپاه می‌خواهند فتح را به قيمت جان خود بخرند. تا دور دست دشت نبرد، سياهی لشكر است، سپرهای بی‌صاحب، اسبهای هراسان، جسد‌های پاره پاره شده، فيلهای خشمگين، حقيقت شوم جنگ رااز پشت پرده حماسه‌های تاريخ عريان نشان ميدهند. اين جنگ افتخار و پيروزی در حقيقت كشتارگاه تمدن و تاريخ است . نادر تبرزين بدست، دليرانش را به پيشروی تشويق می‌كند و محمد شاه درميان حلقه پيلان و سوارانش شكست محتوم را ميخواهد ازسرنوشت خود بشويد. اما درپشت اين صحنه بزرگ تاريخ جز پوچی و خلا، خلائی كه افسانه‌ها  آنرا پرمی كنند، چه چيزی است؟ سرهای بريده مثل گوی درميدان چوگان افتاده است. چوگان باز تقدير است. و همه آن سرهائی كه هنوز برقامت‌ها استوار است، گوی‌های بعدی اين ميدان بی‌پيروزی است. پيروزی در هيچ جنگی نيست. من اين مفهوم را خواسته ام در تابلوی نادر و جنگ هندوستان نشان بدهم.

در نيمه جنگ جهانی بود كه تابلوی " شكست محور" را ساختم، اين تابلو كاملا هويت ايرانی داشت. استالين، روزولت و چرچيل را نشان ميداد كه روی اسبهای كوچك آذربايجانی هيتلر، موسولينی وهيروهيتو) سران محور( را تعقيب می‌كنند. فتح و شكست روح اصلی تابلوست. پيروزی دراين تابلو شانسی نيست كه بروی يكی ازمخاصمين بال گشوده باش، يك سرنوشت قاهر و تعيين كننده است. تابلوی "شكست محور" درحقيقت تبلور آرزوهای بشريتی بود كه هر روز هزاران با در ميدانهای جنگ جان می‌سپرد. از روی اين تابلو هزاران نسخه چاپ شد ونه تنها دركشور، بلكه در بسياری ازمملك جهان جنگ زده انتشار يافت .

پس ازاين تابلو صدها تابلوی ديگر زير پنجه‌های من رنگ گرفت . اما جستجوئی كه آغازكرده بودم سرانجام نيافت. پيش ازآنكه مراد و مطلوب را پيدا كنم، ازپا درآمدم . دوسال پيش بدنبال يك سكته ناقص دستم ازكار افتاد... و حالا اين پنجه‌های خشكيده فقط ميتواند گرد وخاك را از روی بازمانده تابلوهايم پاك كند.

پيروزی وجود ندارد. شكست حتمی است . اين آخرين حرف سرنوشت است كه مرگ آنرا درگوش ما زمزمه ميكند.

استاد مصورالملكی خاموش می‌شود. درحاليكه نگاهش روی تابلو تخت جمشيد ثابت مانده است. انگار به اعماق تاريخ فرورفته، شكوه ويرانه‌های تخت جمشيد بهترين بازگوی زندگی خود اوست. مردی كه نشان درجه يك هنر را برسينه دارد. ديپلم نمايشگاه بين المللی بروكسل و دهها نمايشگاه جهانی حقانيت او را تثبيت می‌كند و دهها تابلوی او دركلكسيونها و موزهای مختلف جهان پشتوانه 80 سال رنج و آفرينش اوست. نبايد فراموش كرد كه او، با همين پنجه‌های خشك و بی‌خون آخرين بزرگ مينياتور سرزمين خوش نگارترين قالی، ناب ترين غزلها و زيباترين مينياتورهای جهان است ..