دختر پانزده ساله اى كه در دبيرستان نوباوگان تهران آن
زمان درس مى خواند و مسؤولين مدرسه، به خاطر زيبايى اش
يا شايد به دليل داشتن خانواده اى هنرمند، هميشه نقشى
در نمايش جشن پايان سال، براى او درنظر مى گرفتند،
اكثر
اوقات «مهين طاقانى»،
همراه خاله اش، «بانو روحبخش»
به محافل و پاتوق هاى هنرمندان مى رفتند و در
كنسرت هاى گوناگون وى حضور داشته است.
مى گويد: «روحبخش» با اركستر صبا به عنوان خواننده
گروه كر همكارى داشت و به طور مرتب به اتفاق ابوالحسن
صبا و اركسترش «صبا (نوازنده ويلن)، مجيد وفادار
(نوازنده سنتور)، حسينى (نوازنده تنبك) و بانو روحبخش
(خواننده)» در تالارهاى مختلف از جمله فرهنگ برنامه
اجرا مى كردند و البته در همين تالار فرهنگ است كه
مصطفى اسكويى محو تماشاى دخترى مى شود كه او هم محو
تماشاى صحنه شده بود. پس مصطفى اسكويى بيست و دو ساله،
بازيگر تئاتر، به وسيله مرحوم پرويز خطيبى و مرحوم
مشكين، مهين را به طور غيررسمى از پدرش خواستگارى كرد
كه
با ازدواج دخترش، با يك بازيگر تئاتر مخالف بود. «شايد
به همين خاطر بود كه در مراسم خواستگارى رسمى، مادر و
عمه «مصطفى اسكويى» اصلاً از هنر پسرشان حرف نزدند و
او را كارمند «شركت لوان تور» كه برادرش صاحب آن بود،
معرفى كردند و به اين ترتيب در سال ،۱۳۲۴
مهين طاقاني ازدواج كرد و
و پس از آن نام خانوادگى همسرش را برگزيد و به «مهين
اسكويى» مشهور شد.
اولين حضور او به عنوان بازيگر، مربوط به زمانى است كه
مصطفى اسكويى گروه «تئاتر سيار هنرپيشگان ايران» را
رهبرى مى كرد..
پس از آن همكارى
وي
با زنده ياد استاد عبدالحسين نوشين آغاز شد و
نوشين
نام «سهيلا» را براى «مهين» بر مى گزيند و «مهين
اسكويى» از آن پس تا زمانى كه با گروه نوشين، همكارى
مى كرد به اين نام شهرت پيدا مى كند.
اين بانوى بازيگر، با بازى درخشان و به يادماندنى كه
از خود در نمايش «روسپى بزرگوار» اثر «ژان پل سارتر»،
به كارگردانى «نوشين»، نشان داد، موفق شد، چهره
متفاوتى از زن بازيگر را در صحنه هاى نمايش آن معرفى
كند. نوشين نقش اول اين نمايش را به مهين اسكويى سپرد
و توفيق اين اجرا و استقبال قابل توجه تماشاگران، سبب
شد تا آقايان «عمويى» و «وثيقى» كه از سرمايه داران و
طرفداران حزب توده
ايران
در دوره خود بودند، به توصيه مرحوم «نوشين»، در صدد
احداث تئاتر فردوسى برآيند. به اين ترتيب در سال ،۱۳۲۶
«نوشين» به كمك اين دو نفر تئاتر فردوسى را بنيان
نهاد.
«مهين اسكويى» خاطرات آن زمان را اينطور شرح مى دهد:
«با اينكه هنوز ساختمان تئاتر آماده بهره بردارى نبود، اما استاد نوشين،
تمرين ها را آغاز كرده بود. به خاطر دارم كه ما در
طرفى از سالن مشغول تمرين پيس «مستنطق» اثر «پريستلى»
با ترجمه بزرگ علوى بوديم و آن طرف، كارگران، مشغول
بنايى بودند. همه جا پر از خاك و خل و سروصدا بود. در
چنين شرايط دشوارى، تمرين ها را شروع كرديم."
و پس از آن نمايش «ولپن» اثر «بن جانسون» بود و سپس
«رزمارى» و «توپاز» و «پرنده آبى» كه مهين اسكويى در
آن نقش يك گربه بسيار پرانرژى و شيطان را بازى مى كرد
و ...
با پيش آمدن حادثه ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۷ و تيراندازى به
شاه در دانشگاه تهران، تمام رؤياهاى گروه، به نوعى
برباد رفت. زنده ياد «نوشين» كه
كه
از
رهبران
حزب توده
ايران
بوده، دستگير و به دنبال آن تئاتر فردوسى تعطيل شد. در
اين زمان، از سوى برخى از تماشاگران، پيشنهاداتى براى
فرستادن اسكويى ها به خارج از كشور و ادامه تحصيل در
رشته تئاتر مطرح شد.
پس «اسكويى»ها با هدف ادامه تحصيل در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸)
به فرانسه مهاجرت كردند و پس از دو سال زندگى در پاريس
و ژنو، با دوندگى هاى بسيار توانستند از مزاياى بورسيه
دولتى مسكو استفاده كنند. در ژنو، اولين دخترش
«كارمن»نيز به دنيا آمد.
آنها پس از رسيدن به مسكو در استراخان شهر گيرف وارد
شده و براى ثبت نام در انستيتوى دولتى هنرهاى مسكو «گى
تيس» لوناچارسكى، در رشته كارگردانى استاد «زاوادسكى»
از آنها امتحان عملى «بازيگرى» مى گيرد.
«على رغم
اينكه زبان روسى بلد نبوديم اما «زاوادسكى» از كار
بازيگرى مان، اظهار رضايت كرد. البته متذكر شد كه
معمولاً خارجى ها، نمى توانند در گروه هاى بازيگرى
بازى كنند، بنابراين بهتر است در اينجا به گذراندن
دوره كارگردانى بپردازيد.
وقتى در اينجا با سيستم «استانيسلاوسكى» آشنا شوى و آن
را آموزش ببينى، مى توانى پس از اتمام دوره و بازگشت
به كشور، پيس هاى گوناگون را با اين شيوه به اجرا
بگذارى و به عنوان كارگردان عده زيادى بازيگر تربيت
كرده و رهبرى كنى. ضمن اينكه آنها را با يك سيستم و
متد جديد و مطرح در دنيا آشنا كرده اى.»
اما زندگى در مسكو بسيار سخت بود. به خصوص كه دومين
فرزندش «سودابه» هم با اختلاف سنى يك سال از خواهرش به
دنيا آمد و با وجود دو فرزند كوچك، درس خواندن در يك
كشور خارجى، بدون آشنايى با زبان خارجى، مشكل بود. «در
مسكو خانه اى در اختيارمان قرار داده بودند و براى
اينكه بتوانيم، هر دو به راحتى، درس بخوانيم، براى
بچه ها پرستارى معين كرده بودند و اين كمك بزرگى بود.
با گذشت حدود شش ماه، زبان روسى را خيلى خوب مى
فهميدم
و بيشتر به اين فكر بودم كه تا جايى كه مى توانم از
موقعيت خود استفاده كنم و بيشتر بياموزم. دروسى كه در
عرض پنج سال خوانديم شامل تاريخ تئاتر اروپا، يونان و
روسيه، تاريخ تئاتر كشورهاى بلوك شرق، از جمله
لهستان، آلمان شرقى و ... و ادبيات نمايشى جهان،
ادبيات روسيه و ... بود و درس هاى عملى، شامل:نرمش هاى
مختلف، رقص، شمشيربازى، پاتيناژ و البته بالا بردن
توانايى هاى صدا.»
پس از گذراندن سال آخر تحصيل، اعضاى خانواده بايد از
هم جدا مى شدند. چرا كه قرار بود، هر يك به صورت
ميهمان در يك شهر، مراحل گذراندن «تز» را انجام دهند.
در طول اين مدت، بچه ها «كارمن و سودابه» هم به
ايوانوا «اقامتگاه بچه هاى مهاجران» برده شدند، تا
آنها طى يك سال بتوانند به راحتى روى تزشان كار كنند.
مهين اسكويى به شهر «نى ژنينو گورود» معروف به شهر
«ماكسيم گوركى» منتقل شد و مصطفى اسكويى نيز به باكو
رفت. اما
يك روز هنگام تمرين «پرنس پابرهنه ها» اثر «مارك وى»
بودند كه مهين را صدا زدند كه تلفن با شما كار دارد.
آن سوى خط خواهر «بزرگ علوى» بود كه : «مهين اگر آب
دستت است بگذار زمين وخودت را با عجله به مسكو برسان.
گروهى از تئاترى ها، از جمله مهندس فروغى،مهين ديهيم،
ژاله علو و آقاى محتشم، آمده اند اينجا و اگر تو
نباشى، فكر مى كنند تو را به سيبرى تبعيد كرده اند.»
آن زمان همه چيز را به مسائل سياسى وصل
مى كردند.كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاده بود و
بسياري از
توده اى ها از ايران فرار كرده
و به شوروى
رفته بودند.
سرانجام
«مهين اسكويى» با درجه ممتاز، موفق به گذراندن دوره
كامل كارگردانى مى شود.
و«اسكويى ها»
در اواخر سال ،۱۳۳۶ به وطن خود بازگشتند.
«وقتى به ايران آمديم، احساس مى كردم طى اين سالها از
پختگى بسيارى برخوردار شدم و واقعاً تجارب زيادى كسب
كرده بودم. سرشار از انرژى بودم و توانايى و منتظر
ايجاد فرصت براى بهره ورى از همه آموخته هايم بودم تا
بتوانم در اختيار ديگران قرار دهم. با اينكه اختلاف
سليقه هاى من و مصطفى كم كم رنگ و نشان جدى به خود
مى گرفت، اما به هر ترتيب ادامه داديم.»
اولين قدمى كه بعد از حدود ۵ سال دورى از وطن
برداشتند، تدريس در مدرسه دارالفنون بود و بعد از
مدت كوتاهى در تابستان،۱۳۳۷ با پيشنهاد «مصطفى اسكويى»
مبنى برايجاد يك آموزشگاه بازيگرى موافقت شد و به
اتفاق نام اين هنركده را آناهيتا گذاشتند.
پس از «اتللو» دومين نمايشى كه در هنركده آناهيتا به
روى صحنه آمد، نمايش «خانه عروسك» اثر ايبسن با
كارگردانى «مهين اسكويى» بودكه خودش هم در آن نقش
«نورا» را بازى مى كرد. پس از آن ، در نمايش هايى از
قبيل «طبقه ششم»، «روبهك»، «تراموايى به نام هوس»،
«خرس»، «جشن پانزده سالگى» چخوف و… بازى كرد.
اين كارها متعلق به سالهاى ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۴ است و برخى از
آنها از تلويزيون ملى ايران هم به طور زنده پخش مى شد.
اما در كنار اين فعاليت ها، اختلاف سليقه هاى مهين و
مصطفى اسكويى هم رشد مى كرد و بالاخره پس از ۱۹سال
زندگى مشترك در سال ۱۳۳۴ از هم جدا شدند. مهين اسكويى
پس از جدايى از همسرش از تئاتر آناهيتا نيز كناره گيرى
مى كند. در همين دوره است كه نمايشنامه «سه خواهر»
چخوف را هم ترجمه مى كند. پس از اتمام كار ترجمه، حاصل
كار را در اختيار مرحوم آذرخشى ـ مترجم ـ قرارمى دهد
تا نگاهى به متن فارسى آن بپردازد.
آذرخشى پس از ستايش و تأييد اين ترجمه به «مهين
اسكويى» پيشنهاد مى دهد تا به عنوان مترجم زبان روسى
در اداره ذوب آهن استخدام شود. به اين ترتيب وى از سال
۱۳۴۴به عنوان مترجم زبان روسى، در آن اداره مشغول به
كار شد
و پس از آن قطعه زمينى در قيطريه ـ مكانى كه در حال
حاضر در آن زندگى مى كند ـ
مي
خرد. در همين دوران بود كه آثار استانيسلاوسكى را هم
ترجمه كرد.در سال ،۱۳۴۸ «مهين اسكويى» دوباره ازدواج
مى كند كه حاصل آن دخترى به نام آذين است. در پاييز
همان سال به دعوت «عباس جوانمرد»، «مهين اسكويى» براى
افتتاحيه تالار نمايش موزه ايران باستان، نمايش
«صاعقه» اثر آستروفسكى را به روى صحنه مى برد.
بازيگران
اين نمايش مهدى فتحى، ولى الله شيراندامى، افروز
شيراندامى، آذرعايلى، عصمت صفوى و … مهين اسكويى
بودند.
نمايشنامه هاى
«در اعماق» اثر گوركى و «سه خواهر» چخوف نيز از جمله
نمايشنامه هايى بودند كه اين گروه به صحنه برد.
در سال ۱۳۵۷ با كمرنگ شدن حضور زنان در عرصه تئاتر،
مهين اسكويى بيشتر روى ترجمه آثار استانيسلاوسكى
متمركز شد و از سال ۱۳۵۸ تصميم گرفت بخشى از منزل
مسكونى خودش را به آموزش بازيگرى اختصاص دهد كه تا اين
سالها هم ادامه پيداكرده است.
|