جمال زاده را، بـنيان گـذار سبك نوين داستان نويسی
كوتاه در ايران میشناسند. مثل خيلی از بزرگان ادبيات
و هنر ايران قبل از انقلاب مشروطه و پس از آن، از
خانوادهای مذهبی و روحانی سر برآورد. راه و لباس پدر
را مثل خيلیهای ديگر دنبال نكرد و نپوشيد و از آن
فاصله گرفت و عليه خرافاتی نوشت كه امروز پرچم آن
بدست علی مشگينی و مصباح يزدی و امثالهم افتاده است.
جمال زاده نه اولين بود و نه آخرين. همانگونه كه علی
دشتی و عارف قروينی و بهار و امثالهم نه اولين بودند و
نه آخرين. از زير خيمه جمهوری اسلامی هم آيندگان
خواهند ديد چه نام هائی بيرون خواهند آمد!
او فرزند سيـد
جـمال الدين واعـظ اصفهـانی بود. سيد جمال الدين
اصفهانی نيز، خود يكی از روحانيون مترقی زمان بود كه
عليه استبداد محمد عليشاهی قد علم كرد. نه با شمشير و
تفنگ، كه با كلام و سخن. سخنرانی شهره بود و سرانجام
نيز زبان سرخی كه داشت سرش را بر باد داد. به زندان
افتاد و بقول امروزیها عمودی رفت و افقی بيرون آمد.
گفتند زهر به كامش ريختند. جمال زاده اينها را
میدانست و از بيم همين سرنوشت در جلای وطن ماند.
چندان كه از نيم قرن نيز گذشت و نزديك بود به يك قرن
برسد! از ايران نوشت اما به ايران بازنگشت. از ارتجاع
دينی جا خوش كرده در اعماق جامعه ايران نوشت و از
استبداد. درسوئيس ماند. اگر بزرگ علوی تبعيد اجباری شد
و خلاقيتش در مهاجرت خشك شد، جمال زاده تبعيدی خود
خواستهای بود كه با بزرگ علوی هم سرنوشت شد. خلاقيت
چشمه ايست كه در مهاجرت خشك میشود و اين افعی دهانی
آنچنان بزرگ داشت كه بتواند امثال جمال زاده و بزرگ
علوی را نيز ببلعد. جمال زاده نوشت و منتشر كرد، اما
ديگر آن نبود كه اگر درايران بود از آب در میآمد!
تحصيلات مقدماتی را در اصفهان گـذراند و سپس به
بـيروت رفت. تحصيلات عالی را در لبـنان و سويس و
فرانسه به پايان رساند.
در طول جنگ
جهانی اول، به مليون مقيم برلين پـيوست؛ سپس روزنامه
رستاخيز را در
بغـداد منـتـشر كرد و بعدها همكاری ثابت مجله كاوه شد
كه در آلمان منتشر میشد و خود داستانی جداگانه دارد.
همچنان كه داستان روزنامه نگاری در اين مرز و بوم، به
قصه هزار و يكشب میماند.
اولين داستان
جمالزاده "گـنج شايگان" بود كه در سال 1296 خورشيدی
منـتـشر شد. اين داستان و نويسنده اش را كسی جدی نگرفت
تا "يكی بود يكی نبود"
منتشر شد. مجموعـهای از داستانهای كوتاه؛ و اين
در سال 1300 خورشيدی بود. جمالزاده با يكی بود، يكی
نبود شهره شد و اگر از دارلمجانين او بگذريم، ديگر
كارهای او با آنكه نثر نوين داستان نويسی را ترويج
میكرد، سوژهای قوی نداشت، حتی "صحرای محشر" كه
خواندنی تر از بقيه است. مگر میتوان ساكن سوئيس بود و
از جامعه درحال دگرگونی نوشت؟ همين بود كه ايران برای
جمالزاده در همان سالهای پيش از جنگ دوم جهانی خلاصه
ماند. ايرانی كه درحال پوست انداختن بود و اين پوست
انداختن نتوانست در آثار جمال زاده راه يابد.
نمك گـنديده،
صحرای محشر، عمو حسينعـلی، راه آب نامه، دارالمجانـين،
شاهـكار... را نوشت و منتشر ساخت.
|