نشريه دانشجويی چاربرگ:
بیتفاوت شدهايم. كه هستيم؟ چه میكنيم؟ چه
میخواهيم؟ چه نمی خواهيم؟ به كجا میرويم؟
نمیدانيم! چون كاملاً بیتفاوت هستيم. عدهای شعور ما
را، اخلاق ما را، عملكرد ما را، لباس ما را به مسخره
میگيرند. پدران و مادرانمان چون راديوهايی با
باطریهای نامحدود، پيوسته زبان سرزنش بر ما
گشودهاند. كسی از نسلهای قبل برای ما اعتباری قائل
نيست. روزی كسانی به كوتاهی و بلندی موهای ما،
پاچههای شلوارهای ما، لبخندهای ما و هرآنچه كه ما
هستيم گير میدهند و توهين میكنند. عدهای ديگر فردای
آن روز از ما جانبداری مینمايند؛ اما ما بیتفاوت
پوزخندی میزنيم و با گامهای آرام خود در راهروها،
حياط دانشكده و خيابان و هرجايی كه هستيم قدم میزنيم.
موهايمان را مرتب نمیكنيم، پاچههايمان را بلند
نمیكنيم. لبخندهايمان را تغيير نمیدهيم، بلكه با
همين صورتهای منفعل به زندگی ادامه میدهيم. آنچه در
لحظه شيرين است از آن ماست و آنچه به گذشته و آينده
تعلق دارد به ما مربوط نيست. اگر با هم دوست میشويم
اگر به هم نگاه میكنيم، اگر درس میخوانيم و اگر گوش
میدهيم به خاطر اين نيست كه چيزی در ما چون حس زنده
بودن میجوشد و میخلد. بلكه بدان روست كه هستيم، همين
و بس!
نمینشينيم تا ناجيان معجزهگر حقوقمان را پس بگيرند،
ما طلبكاريمان را فرياد نمیزنيم، تنها آن گونه عمل
میكنيم كه راحتيم. ما با زبان خود سخن میگوييم. شما
نگران میشويد، نصيحت میكنيد، میزنيد، اما زبان ما
دنيای شما را فتح میكند.
دستهايمان در دستهای يكديگر است. اگر فردا كسی
دستهايمان را جدا كند ما تنها لبخند تلخی میزنيم و
از هم جدا میشويم.
ما جوانيم اما پيرانيم. ما تواناييم اما
بیانگيزگانيم. ما آيندگانيم اما به امروز دلدادگانيم.
ما تلخ كامان از شما برآمدهايم، اما حتی بر شما
نيستيم زيرا كه بيش از همه نسبت به شما بیاحساس و
بیتفاوتيم. بوقها و كرناها مینوازند و در دو سوی
معابرمان باجههای رنگارنگ با تبليغات مضحكشان ما را
به صرف ”مصرف“ دعوت میكنند. ما چونان نيشخندهايی به
عمق انتظار مرگ، بیتفاوت میگذريم. ”بیخيال“ شعار
ما، نه! كه عمل پويای متداولمان! و اعتقاد واژهای كه
در زبالههای ميراثمان از شما میيابيدش ....! با ما
چه كردهايد!؟
خليج فارس، خليج عرب، خليج! ما را چه سود؟ و بچههای
ما؟ استدلال بیشرمانه نسل شرم ناآشنای ما اين است:
هركس خودش زحمت بكشد و آنچه را میخواهد بگيرد، حتی
كودكان ما! بيهوده حنجرههای سالخوردهتان را آزرده
نكنيد، كه گوشهای ما در پی محتوايی ديگرگونه،
بیمحتوايی را ترجيح میدهد. مظلومانه منفعل! لجبازانه
بیتفاوتيم! اين نه سلاح ما كه بازخورد عملكرد شماست.
در سكوت از مرزها میگذريم. مرزهای سنتها و تاريخ،
مرزهای رسوم پوسيده سمج، ديوارهای كشيده بر حريمهای
واهی و خطكشیهای كهنه! اگر بخواهيم با هم ناهار
میخوريم، اگر بخواهيم در چشمهای يكديگر مینگريم،
اگر بخواهيم دوستت دارم را بیهيچ تزويری فرياد
میزنيم با دستهايمان! و شما نخواهيد توانست كاری
بكنيد چون پاسخ ما لبهای بسته و چشمهای گويايی است
كه بدون كوچكترين احساس گناهی مستقيم به صورت شما
دوخته شده است.
ما اخگرهای سرگردان، ديوانههای نترس، منفعلان خاموش
يا .... آنچه كه در آتيه روشن میشود. نسل پيشرو، ديگر
خواهان منعطف، كودكان بیآرزوی پدران ايدهآليست و
فرزندان قهرمانستيز گريز قهرمانان فاتح! اما!
شايد بيش از آنچه میدانيد میدانيم. شايد بيش از
كورش و نادر، بيش از شاه عباس و كريم خان كشوری سربلند
از دلهای ما سر بلند كند. شايد آزادیای را كه شما
فرياد زديد در دستهای ما بشكند. شايد برابری و عدالت
در قوانين نانوشته ما جاری شود. زن انسان باشد نه كالا
و مرد انسان باشد نه موتور اقتصاد خانواده. شايد عشق
معنای تازهای بيابد و زيبا شود نه آنكه زشت باشد. عقل
محصور آداب دشوار و خطهای قرمزتان را كنار زند و
زندگی در مبارزه مسكوت ما جلوه نوينی بيابد. شايد
جامعه در تحول نگاه گستاخ ما در دامان ديگرگونه زيست
متولد شود و هر كس آزادانه بتواند خودش باشد، بیهيچ
توجيهی در چارچوبهای شما!
|