...
هيچكس تا به
امروز نتوانسته احساس شگفت عيد را مثل فرهاد خوانندهی
استثنايی تاريخ موسيقی ما برای همبشه زنده نگهدارد؛ در همان
ترانهی معروف " با اينا زمسونو سر میكنم ..."
من اما در اين روزها بيشتر از هر روز ديگری به اكبر گنجی فكر
میكنم. آيا به او مرخصی میدهند كه نوروز امسال را در جمع
خانوادهاش باشد؟ سالها سپری شدند و نزديك شش سال است كه اكبر
در زندان است ...
" الان شب از
نيمه گذشته است. نشستهام كنار پنجرهی اتاق شماره 166 در سالن
6 اندرزگاه؛ خاموشی دادهاند. سه رديف مهتابی سقف كه روی هم
هفت لامپ مهتابی بلند دارند، خاموش شدهاند. پشت پردهی اتاق،
توی راهرو يك چراغ سبز روشن است. نور سبز از پشت پرده كه
گلهای درشت نارنجی با برگهای سدر دارد، میتابد. كنار دستم
سمت راست، يك پنجرهی بزرگ است. سيزده ميلگرد بلند كه ورقهايی
فلزی با شيب متمايل به طرف اتاق روی ميلگردها جوش دادهاند.
تقريبا جلوی ديد را بستهاند. از لابهلای ورقهای فلزی نسيم
خنك و مطبوعی از سوی تپههای اوين به داخل اتاق میوزد. روی
ميز آكنده از كتاب است ... اين جا اتاق اكبر گنجی است.
صدای سرفههای
اكبر بلند شده است. ابتدا آرام سرفه میكند. اما سرفه مجالش
نمیدهد، نيمخيز ميشود، يك حباب شيشهای را بر میدارد. جلوی
صورت و بينیاش میگيرد، نفس تازه میكند، سرفه میكند،
میبيند دارم نگاهش میكنم. لبخند میزند. دوباره حباب را جلوی
بينیاش میگيرد، در آن میدمد، نفس عميق میكشد. سرفه میكند
...
+ اسپری استفاده
نمیكنی؟
- دو بار بيشتر
نمیتوانم، اذيت میشوم.
حالا هر دو دستش
را گذاشته روی پيشانیاش، انگار دارد با تمام توان پيشانیاش
را میفشرد.
گويی خوابش رفته، داشتم زمزمه میكردم، چه خوب خوابش برد! كه
صدای سرفهاش بلند شد ..."
از آن شبها بيش ار هفت ماه میگذرد. وقتی بر میگردم و ياد آن
چند شب و روز زندگی در اتاق 166 را در ذهنم مرور میكنم، به
نظرم میآيد كه در زندگی از بسياری آموختهام. اما اكبر گنجی
در ميان همهی آنها درخشش ديگری دارد. او اگر در اين روزها
فرصت مرخصی پيدا كند، در واقع اين امتيازی است برای دستگاه
قضايی و نه اكبر گنجی. باور كنيد يك قرن ديگر همه از ياد
میروند و ياد آنان رعشهای از درد را در اذهان زنده خواهد كرد
اما نامهايی باقی میمانند كه بسياری میكوشند آن نامها را
انكار كنند؛ اكبر گنجی از زمرهی همان نامهاست ... |