صدای زمين خوردن توپ بسكتبال، در گوشم زنگ میزند. توپ كه وارد
سبد میشود، هوار میزنند، همديگر را به اسم صدا میزنند:
مهرداد، شاهين، عليرضا، بابك... ما گوشهايمان تيز میشود.
يواشكی میخنديم. پسرهای همين محله هستند، اهل همين دور و
برها. سبد بسكتبالشان را بستهاند به تير چراغ برق كوچه مدرسه
ما، لابد يا روز طرح كادشان است يا سال چهارمی هستند و مدرسه
ندارند. توپشان باز گل میشود، اين بار ما هم تشويق میكنيم.
معلممان برمیگردد و داد میزند:"ديوانه شدهايد؟"
میخنديم. زير نگاه چپ چپ معلم جوان و تازه كارمان میخنديم.
صدای جيك جيك كلاس را پر میكند. بچهها استاد تقليد صدای جوجه
هستند. صدای همزمان جوجهها كلاس را برمیدارد، معلم با تعجب
نگاه میكند. میگوييم:
"مال سرايدارهستند. چند تا جوجه خريده، ول كرده توی حياط."
معلم باور میكند. برمیگردد و باز پای تخته چيز مینويسد.
صدای جوجه ها بالا میگيرد. حالا معلم كلافه تر شده، صدای جوجه
ها با صدای خندهها و با صدای توپ بسكتبال مخلوط شده. معلم گچ
را پرت میكند و میرود بيرون تا تكليفش را با سرايدار روشن
كند. حالا ماييم و يك كلاس تك پنجره و صدای ديوانه كننده توپ
بسكتبال. دو نفر از نيمكت بالا میروند تا از پنجره به كوچه
نگاه كنند . فورا گزارش میدهند: "هفت هشت نفر هستند، از ما
خيلی بزرگتر نيستند، قيافه دوتاشون خوبه! " و جايشان را به دو
نفر بعدی میدهند...نفرهای بعدی و بعدی آن قدرجا عوض میكنند
تا گروه بسكتباليستهای ناشی شناسايی میشوند. حالا هم اسم
مدرسهشان را میدانيم و هم حدود سن و سالشان را. نفر آخر جيغ
میزند:
"ديدنمون" و سرش را كنار میكشد. جيغش همزمان میشود با ورود
ناظم به همراه معلم ناشی كه به خاطر دروغی كه گفتهايم، حسابی
عصبانی است. ناظم وظيفهاش را انجام میدهد. از نمره انضباط
همه كم میكند، به نفر آخر كه فرصت نكرده از نيمكت پايين بيايد
صفر میدهد و از كلاس بيرون میرود. بعد از چند دقيقه صدای توپ
هم ناگهان قطع میشود. هر چه منتظر میشويم، خبری نمیشود.
بسكتباليستها با تشر ناظممان دررفتهاند و سبدشان را هم
بردهاند.
حالا به جز صدای گريه آرام همكلاسيمان كه صفرگرفته، هيچ چيز
شنيده نمی شود. چنددقيقه كه میگذرد، گريه دخترك قطع میشود و
جايش را به لبخند ميدهد، آخر باز صدای جوجه میآيد، هر چند كه
ديگر توپ بسكتبالی در كار نيست! صدای جوجهها بالا میگيرد.
بالاتر، بالاتر، حتی بالاتر و بلندتر از صدای توپ بسكتبال.
معلم اين بار ديگر گچش را پرت نمیكند. كيفش را برمی دارد و
بیصدا از كلاس بيرون میرود.
ما باز برنده شده ايم.
...
ببين ...به من قول بده كه اگر يك روز گذارت به آنجا افتاد، به
آن كوچه پر درخت خلوت پشت مدرسه، گوشهايت را خوب تيز كنی،
مطمئنم كه صدای جيك جيك میشنوی، اگر چه جوجهها را به ضرب و
زور پراكنده كرده باشند اينجا و آنجای دنيا.
از آن پنجره آهنی پشت كاجها هم غافل نشو، هنوز چشمهای سياه
كنجكاو نگاهت میكنند، هنوز پشت آن ميلهها لبريز از نگاه
ماست. |