دوستی تلفن كرد كه آيا مصاحبه زيبای شاهزاده رضا پهلوی با آقای
تقی مختار در ايرانيان واشنگتن فوريه 2005 را خوانده ای؟ گفتم
نه. پرسيد تو با تمام علاقه ات به مسايل سياسی چرا اين مصاحبه
خوب را نميخوانی تا به مواضع مترقی شاهزاده پی ببری. بويژه كه
آقای مختار خيلی بیپروا و صريح سئوال كرده است. گفتم من
معمولا چنين مصاحبه هايی را نميخوانم. گفت از سر تعصب است.
گفتم نه نميخوانم زيرا تمام سياستمداران سخنان زيبا ميگويند
بويژه در زمانی كه در قدرت نيستند، همه دم از آزادی و برابری و
انسانيت و اتحاد ميزنند. گفت ايشان فرموده اند كه برای خود هيچ
نميخواهند و بدون چشم داشتی به قدرت و تنها از سر عشق به مردم
و ميهنش مبارزه ميكنند. گفتم همه ی سياستمداران در زمانی كه در
قدرت نيستند همين ادعاها را ميكنند. گفت پس با چه معياری
ميدانی كه سياستمداری چه ميخواهد و چه ميگويد. گفتم نخست، به
عملش نگاه ميكنم اگر با عملش نه گفتارش اعتمادم را جلب كرد
آنگاه مطالبش را ميخوانم تا صلاحيت برنامه هايشان را ارزيابی
كنم.
اصرار كرد كه چشم هايم را بشويم و بدون پيشداوری سخنان شاهزاده
را بخوانم شايد متوجه ارزش شخصيت ايشان و صداقت و لياقتشان
برای رهبری بشوم. چنين شد كه مصاحبه را خواندم و با دقت هم
خواندم. سخنانی واقعا دلنشين و زيبا. همه جا از دمكراسی گفته
بودند و اينكه همه مردم، بدون توجه به جنسيت و قوميت و
باورهايشان بايد در برابر قانون يكسان باشند و عموم مردم را به
تحمل عقايد يكديگر و رها كردن خودپرستی ها خوانده بودند تا از
اين طريق با ائتلاف و يكپارچگی و از طريق مبارزات قانونی و
مدنی از دست نظام ستمگر حاكم بر كشور نجات يابند.
اما آنچه در اين مصاحبه بيش از هر مطلبی نظر مرا جلب كرد و
معياری شد برای ارزيابی صداقت ايشان آرزوی بزرگ ايشان بود كه
آن را لازمه و زمينه ساز ائتلاف نيروها دانسته بودند. و آن
آرزوی بزرگ آن بود كه مردم و نيروهای سياسی از گذشته و سوابق
افراد و نيروها كه سبب اختلاف و پراكندگی آنان شده چشم بپوشند
تا بتوانند به وضع فلاكت بار موجود بينديشند و با اتحاد با
يكديگر نظام حاكم را ساقط كنند و گفته بودند كه "اينكه پنجاه
سال پيش چه اتفاقی افتاد و آمريكا چكار كرد و روسها چكار كردند
و حزب توده چكار كرد و مصدق چكار كرد و شاه چكار كرد، اين ها
همه تاريخ است و برای جامعه امروز مطرح نيست." يعنی اصرار و
تاكيد بر روی مسايلی كه به اوضاع فعلی ارتباطی ندارد، يك بحث
فرعی و اصلا بیربط است. و افزوده بودند كه درست است بايد
وقايع تاريخی را دانست و از آنها آموخت، اما اين امر ثانوی است
و نتيجه گرفته بودند "كه امروز ما يك مرزبندی بيشتر نداريم
كسانی هستند كه با اعتقاد به آزادی و دمكراسی و تمام اصولی كه
همه اين حركت روی آن بنا شده در كمپ دمكراسی قرار دارند و يك
عده كه هم چنان ميخواهند آب به آسياب دشمن بريزند و دانسته يا
ندانسته دارند وضعيتی را تثبيت ميكنند كه دقيقا وضعيت استبدادی
است." و يا "ما يك مرزبندی بيشتر نداريم . .. ايرانيانی كه
بدون هيچ قيد و شرط خاصی و بدون ديكته كردن هيچ راه حلی برای
آزادی كشور مبارزه ميكنند . . . و كسانی كه ميگويند اين آدم
سابقه اش چنان بوده، اين كار را كرده، آن كار را كرده، ديروز
با هم دعوا داشته ايم راه حركت را ميبندند و اين دقيقا همان
چيزی است كه جمهوری اسلامی ميخواهد اتفاق بيفتد."
ضرورت بحث
بررسی اين نظر به دلايل زير ضرورت بسيار دارد.
1ــ اين سخن قافيه كلام نيروهای سلطنت طلب شده است و در عموم
مقالات، سخنرانی ها و مصاحبه های راديو و تلويزيونی آنان تكرار
ميشود. و توده های آنان نيز در هر فرصتی اين مسئله را تكرار
ميكنند. اين مسئله از فرط تكرار به جايی رسيده كه آقای داريوش
همايون كه شايد از پيشگامان طرح اين نظر باشند در نوشته و
مصاحبه های يكی دو سال اخيرشان از موضع تدافعی و ارشادی به
درآمده و در مقابل سئوال از گذشته نظام سلطنتی، پرخاشگرانه اين
سئوالات را كار ماركسيست های لجوج و مليون پير و آدمهای كينه
جو و بیمنطقی ميدانند كه فقط در گذشته آن هم غرق در نفرت زيست
ميكنند.
2ــ پاره ای از مبارزان شناخته شده سابق نظام شاه و فعالان
كنفدراسيونی كه دست همراهی سلطنت طلبان را ميفشارند در توجيه
اين همكاری ها خود را روشنفكران مدرن و متجددی ميدانند كه از
همرزمان خود پيشی گرفته و قدم به مراحل فكری بالاتری گذاشته
اند و بر آنند كه ياران سابقشان كه هم چنان از پذيرفتن سلطنت
طلبان سر باز ميزنند آدمهای متعصب و لجوجی هستند كه هم چنان در
چاه باورهای سابق خود باقی مانده اند و با اين خط كشی ها و
سئوال از گذشته افراد و سازمانها نميگذارند جبهه فراگير و
دمكراتيك مبارزه با جمهوری اسلامی شكل بگيرد و به قول خودشان
اين ياران معنی دمكراسی را نفهميده و در فرقه گرايی ديرين خود
باقی مانده اند. اين سخنان را كه نخست از امثال شاهين فاطمی و
بعد علی ميرفطروس و باقر پرهام به روشنی میشنيديم كم كم بر
زبان پرويز دستمالچی و حسين باقرزاده و حسين لاجوردی هم جاری
شد.
3ــ اين هر دو گروه بر آن هستند كه نسل جوان امروز ايران هم
مثل آنان ميانديشد و از چاله گذشته گرايی به در آمده و خواستار
ائتلاف بیقيد و شرط همه نيروها بدون توجه به سوابقشان برای
مبارزه با نظام حاكم ميباشد.
4 ــ مسئله همكاری و حتی گاه هم سنگری با سلطنت طلبان كه تا
چند سال قبل در ميان سياسيون تقريبا يك تابو بود اين روزها كم
كم به يك بحث جدی تبديل شده است. اين امر كه از حضور مشترك
مخالفان نظام پيشين در كنار تئوريسين ها و سخنگويان نظام پهلوی
در كنفرانس ها و ميزگردها و مصاحبه های راديو و تلويزيونی شروع
شد، كم كم در اثر اقدامات پراكنده ای چون طرح 81 ماده ای آقای
حسين باقرزاده در سطح امضای مشترك و اعلاميه مشترك كشيده شد.
تا آن كه كم كم افرادی از جبهه ملی و اتحاديه جمهوريخوهان به
اين نتيجه رسيدند كه به سلطنت طلبان بايد به عنوان يك رقيب
سياسی نگريست و آنان را برای تبادل نظر به جلسات و حتی كنگره
های خود دعوت كرد و عده ای حتی از اين هم جلوتر رفته و قبول
همراهی و همكاری با آنان را لازمه باور به دمكراسی دانستند.
و بالاخره آقای سازگارا در جريان طرح فراخوان برای رفراندوم
آنچه را با احتياط و در خلوت گفته ميشد به يك بحث علنی و
فراگير تبديل كردند. و معلوم شد برخلاف ادعا و باور مبارزان
داخل كشور از جمله آقای محمد ملكی و بر طبق ادعای شاهزاده رضا
پهلوی در همين مصاحبه اين رابطه به مراتب بيشتر از اعلام حمايت
از فراخوان يا امضای آن پس از نشر آن بوده و هست بلكه يك
همكاری تنگاتنگ با اين نيرو از قبل از اعلام فراخوان به وجود
آمده و هنوز هم ادامه دارد و به همين دليل بسياری از افراد و
سازمانها ناگزيز شدند كه در اين مورد موضع گيری كنند.
با توجه به اين سوابق است كه زمان آن رسيده كه دو مبحث نظری
پاسخ روشن خود را در جامعه سياسی به دست آورد.
1ــ آيا لازمه دمكراسی و آزادی عقايد و احزاب، پذيرش و همكاری
هر گروهی است و يك جامعه مدرن و دمكرات برای همراهی و همكاری
هيچ ضابطه ای جز هدف مشترك مبارزاتی و فوايد عملی ندارد.
2ــ آيا پرداختن به گذشته و كارنامه افراد و نهادها از مشخصات
جوامع عقب مانده و سنتی است و در جوامع مدرن و پويا تمام تكيه
بر آينده است و بررسی گذشته امريست قانونی كه نبايد مشكلی در
راه ائتلاف نيروها و حركت روز ايجاد كند. به عبارت ديگر در اين
جوامع اصل بر عمل گرايی و كارآيی است نه كندوكاو در سوابق و
پيروی از اصول.
از آنجا كه دمكراسی پديده ای ست غربی و الگو و مدل آن جوامع
غربی هستند لذا منطقی است كه برای پاسخگويی نخست به شيوه ی عمل
آنان مراجعه كنيم بويژه كه شاهزاده در همين مصاحبه ميگويند كه
"نسل من آدمهای اهل عمل هستيم. آدمهايی هستيم مدرن كه بيش از
نصف عمرمان را در خارج زندگی كرده ايم. در محيط كشورهای آزاده
و پيشرفته و دمكراتيك، يعنی ميخواهم بگويم ما اينها را
(دمكراسی، آزادی و حقوق بشر را) كتابی ياد نگرفته ايم اينها را
هر روز ديده و تجربه كرده
ايم."
به همين سبب نيز من شواهد خود را از جامعه آمريكا كه ايشان در
آن زيست ميكنند و من هم بيش از بيست سالی است كه در آن ساكن
هستم ميآورم آن هم از شواهد عملی و عينی.
يك تجربه
تابستان گذشته در اوج مبارزات انتخاباتی آمريكا روزی با يكی از
نمايندگان كنگره در شهر واشنگتن امكان يك بحث غيررسمی و
صميمانه پيش آمد. به ايشان گفتم به نظر من اربابان قدرت و
سازندگان افكار عمومی در اين جامعه با طرح مسايل پيش پا افتاده
مردم را سرگرم مسايل فرعی ميكنند تا آنان به مسايل بنيانی تر و
جدی تر كه عامل اصلی حركت های سياسی است نينديشند چون در آن
صورت معلوم ميشود بيشتر اين مبارزات جنگ زرگری بر سر منافع است
و هر دو حزب دمكرات و جمهوريخواه در حقيقت منافع مشتركی دارند.
از جمله در حالی كه مسئله اساسی روز سياست جنگ افروزانه و
ويرانگر دولت آقای بوش است، سياستی كه با توجه به تنها ابرقدرت
بودن آمريكا جهت گيری سياسی كل جهان را معلوم ميكند آنچه كه
بيشترين پوشش را در وسايل ارتباط جمعی گرفته آن است كه آقای
بوش در دو سه دهه قبل در حال مستی رانندگی كرده است و يا آنكه
ايشان سی سال پيش و در زمان خدمت نظامشان از نفوذ خانوادگيشان
استفاده كرده و مرخصی كوتاهی گرفته اند تا به جای خدمت به
مسايل شخصی خودشان برسند. و يا آنكه آقای جان كری در جنگ
ويتنام گزارش يك واقعه را چنان نوشته اند كه نقش خود را بزرگتر
از واقعيت جلوه بدهند و در نتيجه يكی از سه مدال جنگيشان حاصل
همين مبالغه گويی است. و يا گاه صلاحيت يك شخصيت معتبر برای
كسب مقام وزارت يا سفارت به اين دليل به خطر ميافتد كه معلوم
ميشود او مثلا بيست سال قبل برای نگهداری از فرزندش در خانه
خانمی را به استخدام درآورده كه اجازه كار نداشته و به همين
سبب چند دلار ماليات لازم را نپرداخته است. مسايلی چنان كوچك و
پيش پا افتاده كه نه تنها در سطح اجتماعی و سياسی اثری نداشته
است بلكه در سطح شخصی هم خطای كوچكی بوده كه بيشتر مردم مرتكب
ميشوند. اين كه آقای بوش سی سال قبل چند روز مرخصی گرفته يا در
حال مستی رانندگی كرده چه اهميتی دارد در تعيين صلاحيت فردی كه
يك تصميم ساده او به قيمت جان بيش از يكصد هزار نفر زن و بچه
بيگناه عراقی تمام ميشود و يك چرخش قلم او سرنوشت ميليونها
انسان را در جهان دگرگون ميكند. از همه مهمتر آن كه الان كشور
در حال جنگ است و مسايل سرنوشت خاورميانه و تروريست بين المللی
و روند حركت امريكا و اروپا در ميان است.
صحبت من گل انداخته بود و از اين كه به چنين مقامی نشان ميدادم
كه من جهان سومی مطلبی را ميفهمم كه ميليون ها امريكايی متوجه
آن نيستند و با آن كه يك فرد عادی هستم دست او و ديگر مقامات
كشور را به خوبی خوانده ام احساس غرور و سرمستی ميكردم و
بیرودربايستی بگويم خود را يك سر و گردن نه از مردم عادی
امريكا كه حتی از نماينده باقدرت كنگره هم برتر ميديدم. حتی در
ذهنم خود را ميديدم كه شب در ميان دوستان نشسته و اين برتری
خود را با آب و تاب برايشان تعريف ميكنم. و آنان بعضی با
احترام به من نگاه ميكنند و بعضی با حسادت. ولی همه از اين كه
يك مقام معتبر امريكايی به قدرت فهم و آگاهی يك ايرانی كه حتی
شغل و موقعيت خاصی هم ندارد، در دل اذعان كرده، احساس غرور
ميكنند.
نماينده مجلس كه تمام مدت با سكوت و آرامش و حالت تفكر به من
گوش ميداد پس از پايان نطق غرای من گفت حال آن قهوه ای را كه
اول صحبت پيشنهاد كردی و رد كردم اگر بگيری ميخورم. ما در كافه
استرباكس نزديك كنگره نشسته بوديم. چنان سرمست از غرور شده
بودم كه در كافه ای كه قهوه را خودت ميگيری و لذا مستخدمی نيست
كه انعامی در كار باشد، بيش از دو دلار به دختر جوانی كه پشت
دخل ايستاده انعام دادم.
چند قلپ كوچك از قهوه مان را در سكوت سر كشيديم كه وی پرسيد
ميدانی در دفتر من حدود ده نفر كار ميكنند و من بيشتر اطلاعات
خودم را مديون مطالعات و تحقيقات آنها هستم و هر يك از آنان در
موضوعی تخصص دارند. و در آن مورد اطلاعات دقيق دارند. گفتم بله
در فرصت هايی با تنی چند از امثال آنان صحبت كرده ام و برخی از
آنان را واقعا با مطالعه و آگاه يافته ام. گفت ميدانی آنان
معمولا روزی ده تا دوازده ساعت كار ميكنند و تازه بقيه كار را
هم به منزل ميبرند تا در اوقات فراغت خود انجام دهند؟ گفتم
برايم گفته بودند. گفت ميدانی حقوق آنها چند است؟ گفتم طی
سالها از چندين نفر آنها پرسيده ام. اوايل رقم ناچيزی را كه
ميگفتند باور نداشتم و فكر ميكردم اين حقوق آنان است ولی به
قول ما ايرانی ها «درآمد» آنها چيز ديگری است و رقم آن بالا
است. ولی بعدها فهميدم كه نه واقعا حقوق آنها همان ارقام كم
است و بس.
گفت ميدانی با يك حساب سرانگشتی بيش از پنج هزار نفر از اين
جوانان در شش ساختمان اداری كنگره كار ميكنند، علاوه بر اينها
قوه اجرايی هم هزاران نفر از اين دست را دارد و خنديد كه
مونيكا لوينسكی هم يكی از آنان بود؟ گفتم ميدانم و افزود كه
ميدانی علاوه بر واشنگتن هر ايالتی ستاد مجلس و فرمانداری و
غيره خود را دارد و همچنين هر شهری هم مسئولان خود را و همچنين
هر بخشی و... اگر تعداد جوانانی را كه در اينجاها روی هم جمع
بزنی تعدادشان بيشتر از ارتش امريكا ميشود و بعد ميدانی كه در
سطوح پايين تر بسياری از آنان داوطلبانه كار ميكنند و هيچ
حقوقی نميگيرند. تو فكر ميكنی اينان برای چه و به چه اميدی در
جامعه سرمايه داری كه همه به دنبال پول هستند اين كارها را
ميكنند؟ گفتم به اميد آينده بهترشان. گفت، بله ولی مسئله اساسی
برای آنان جاذبه قدرت است و شايد هم برای بسياريشان نوعی ايده
آليست و خدمت به جامعه. پس از آن مدتی در سكوت به چشمان من
خيره شد. چشمانی كه در آن سئوال و سردرگمی موج ميزد كه بيان
اين مطالب برای چيست؟ آيا او هم مثل مردم عادی امريكا برای
گريز از موضوعات اصولی و بنيانی ای كه مطرح كرده بودم به مسايل
فرعی و بیربط ميپردازد؟ شايد هم چون نميخواهد به قدرت استدلال
يك "هيچ كس" جهان سومی اقرار كند به اين مباحث فرعی ميگريزد.
آن گاه گفت بله اين افراد همه با رويای كسب قدرت و يا جاذبه
ايده آليستی خود كار ميكنند. رويای آن كه روزی جای رئيس خود را
در انجمن شهر يا دولت های ايالتی و اگر جاه طلبی كافی داشته
باشند مقامی را در واشنگتن كسب كنند. آری هزاران هزار جوان در
ايالت من شبها خواب كرسی نمايندگی مرا میبينند و در مجالس
سخنرانی خود را به جای من در پشت تريبون تجسم ميكنند و حرفهای
مرا از لبان خودشان ميشنوند. در سطح كشور هزاران هزار جوان
رويای سناتوری، نمايندگی مجلس و فرمانداری ايالت را دارند و
خدا ميداند چندين هزار نفر در امريكا خود را يك روز رئيس
جمهوری امريكا ميبينند.
اما در واقعيت تنها معدودی از اينان به روياهايشان ميرسند و
مابقی نميرسند. كارمندان ادارات مختلف دولتی و شركت های خصوصی
كه بسياريشان تا ده ها سال هر وقت سرخوش هستند و جامی زده اند
خود را نشسته بر مسند يكی از آن مقام ها ميبينند. اين لشگر
بزرگ كه گردش چرخ مملكت در حقيقت به دست آنها انجام ميشود و
استخوان بندی دولت و شركت ها را شكل ميدهند آن داستانهای
بیارزشی را كه گفتی از نزديك دنبال ميكنند. بويژه كه اين همه
وسايل ارتباط جمعی كه به دنبال برنامه ميگردند و برای چند ماهی
اين خبرها جای سريال ها و شوهايشان را ميگيرد آن چنان گوش ها و
چشمها را تسخير ميكنند كه تمام پرچانگی در بارها هم پيرامون
همين داستانها ميشود.
جذب صحبت هايش شده بودم و با اشتياق به او مينگريستم و گاه از
تمام صورتش تنها دو لب را ميديدم كه تكان ميخورد و دماغی كه
نوك تيزش روی لبها سايه انداخته بود ولی هنوز نميدانستم مرا به
كجا ميبرد. سرمنزلی كه به احتمال زياد يك بيابان خالی است، تا
سرايی برای ديدن و فكر را اطراق دادن.
سكوت كوتاه را كه شكست گفت آری همه اينان اين قصه ها را دنبال
ميكنند و بعد میانديشند كه اگر خطايی كنند روزی و روزگاری،
شايد چند دهه بعد و زمانی كه فكر ميكنی هيچ كس آن خطای كوچك را
نديده و متوجه نشده، در اثر اتفاقی آن لغزش رو ميشود و بعد همه
آن چه را كه سالها برايش مايه گذاشته ای نابود ميكند: يك تقلب
كوچك مالياتی، يك سندسازی، يك رابطه حرام(البته حرام امريكايی
نه ايرانی)؛ و چنين است كه اين داستانهای به نظر تو بیمايه و
بیارزش نقشی را در سلامت جامعه بازی ميكنند كه هزاران و بلكه
صدها هزار پليس و قاضی و كشيش و معلم از عهده اش برنميآيند.
آری چنين است كه دولت امريكا در رابطه با مردمش نسبتا سالم و
پاك عمل ميكند در حالی كه در كشورهای جهان سوم از جمله در
ايران دولت های شما سراپا فساد هستند. و اين فساد نه محدود به
سطوح بالاست بلكه تا پايين ترين لايه های اداری را در بر
ميگيرد. اصلا آن چه كه يك جامعه و دولتش را سالم نگه ميدارد
همين استخوان بندی است كه به آن اشاره كردم، نه تنها سلامت
مقامات بالا كه شما میانديشيد. بدنه سالم است كه سر را سالم
نگه ميدارد والا هيچ سر سالمی با هيچ قدرتی قادر به اصلاح بدنه
فاسد نيست. به همين سبب هم مصدق در مملكت شما كار چندانی
نتوانست بكند و يك كودتای قلابی كه بيشتر به يك لات بازی
ميمانست تا يك كودتای حقيقی او را مثل ميوه كرم خورده با بادی
از شاخه كند و كرم روزولت يك تنه او را ساقط كرد و بيشتر بودجه
محدودش هم خرج نشده باقی ماند كه بعدها صدقه سری به حكومت شاه
و همكاران كودتا داده شد. و از آنجا بود كه سازمان سيا اعتماد
به نفس يافت كه بلافاصله در يازده كشور ديگر هم به همين آسانی
كودتا كرد.
بدون چنين فرهنگی يك جامعه رشد نميكند. نگاهی به رشد امريكا در
اين يك قرن و رشد خودتان بكن تا بفهمی چرا ما ابرقدرت شديم و
شما تقريبا درجا زديد. و اين فرهنگ ايجاد نميشود مگر از طريق
شنيدن همين داستان های ساده ای كه نشان ميدهد همه حتی بالاترين
ها و قدرتمندان ترين ها هم زير ذره بين هستند و هيچ چيز فراموش
نميشود.
برای لحظاتی، نميدانم ثانيه ها، دقايقی و شايد سالها ديگر صدای
او را نميشنيدم و بسته شده بر پشت تمساح خيال تا عميق ترين
لايه های جهنم ميرفتم. به خود كه آمدم اين جملات پايانی اش را
شنيدم. آری تفاوت جوامع مترقی و موفق و جوامع جهان سومی كه هم
چنان در فساد و بدبختی دست و پا ميزنند اين است كه ما تاريخ
داريم و شما نداريد، ما كارنامه افراد و سازمان ها را دور
نميريزيم و شما ميريزيد، ما افراد را ده ها سال به نسل ها
مسئول ميشناسيم و شما نميشناسيد. نميدانم باز هم ميگفت و من
نميشنيدم يا سكوت كرده بود و نشست باران كلماتش را در كوير ذهن
من نظاره ميكرد.
و نميدانم كه او پس از گفتن حرفهايش به سنت يك امريكايی يك بحث
جدی را با يك شوخی تمام كرد و بعد هم به سرعت خداحافظی كرده و
رفت و يا ادامه داد. ولی ديدم كه برخاست و دستش را برای
خداحافظی دراز كرد و گفت متاسفم بايد بروم، از صحبت با شما
خوشحال شدم. و رفت و من بر جای ماندم و غرق در خود و اين كه
چرا حتی سه انقلاب در يك قرن هم نتوانست جامعه مرا تكان بنيانی
دهد و چرا هنوز چرخ جامعه كم و بيش بر همان پاشنه ميچرخد كه صد
سال قبل ميچرخيد و چرا انقلاب مشروطه با تمام عظمتش به آن
مردگی و پوسيدگی رسيد و تمام قهرمانان بزرگش در ناكامی مردند.
چرا مصدق با تمام بزرگيش و تجربه اش چنان ساده سرنگون شد، و
انقلاب 57 با همه شكوهش و با تمام ايده آليسم حاكم بر آن به
تسلط قاضی مرتضوی و قدرت چپاولگران بزرگی همچون رفسنجانی
انجاميد. چرا هم شاهزادگان قاجار ميكشتند و مسئول نبودند و هم
شاهزادگان پهلوی و هم آقازدگان كنونی و آن وقت شاهزاده رضا
پهلوی كه در همين جامعه زيست ميكنند و ميبينند كه چگونه رئيس
جمهوری قوی ترين كشور جهان بايد پاسخگوی يك مرخصی چند روزه خود
در نوجوانيش در سی سال پيش باشد ميگويد اين كه در 28 مرداد
كودتا شده (بخوانيد از قول سلطنت طلبان قيام ملی) و سرنوشت
جامعه ای برای هميشه عوض شده مسئله مهمی نيست كه اين همه در
موردش صحبت ميشود.
ايشان ميفرمايند كه دموكراسی و حقوق بشر و ديگر دست آوردهای
تمدن را در عمل ديده و لمس كرده اند نه مثل سياستمداران و مردم
جامعه ايران كه اين مطالب را فقط در كتابها خوانده اند.
ميگويند اين كه شاه مملكتی توسط بيگانگان به تخت نشست و اين كه
به باور بسياری اگر مصدق در قدرت مانده بود كشور ما دهه ها و
بلكه قرنی نسبت به حال جلوتر رفته بود و حداقل در حد هند رشد
كرده بوديم كه نه نفت ما را داشت و نه موقعيت سوق الجيشی ما
را، به نظر ايشان پرداختن به اين مسايل اتلاف وقت است. صحبت از
آن كه بخش عظيمی از روشنفكران و مبارزان ما در طول حكومت پهلوی
كشته شدند يا در زندان ها پوسيدند اتلاف وقت است و مانع مبارزه
ما با جمهوری اسلامی ميشود.(نقل از شهروند) |