ايران

پيك

                         
ملكه بی‌تخت و تاج پهلوی
با كتی به رنگ
خون زرد!
                                           سين. ابراهيمی
 
 

دست اندركار نوشتن مقاله‌ای در باره انتخابات بودم. رسيده بودم به پاراگراف « در جمهوری سوم، سلطنت طلبان هم  بعنوان شهروند حق دارند برای خود حزب و تشكيلات داشته باشند. در انتخابات شركت كنند و اگر مردم به آنها رای دادند در مجلس نماينده داشته باشند و....» كه ناگهان دوستی با پيام رسان، مصاحبه بنگاه سخن پراكنی بريتانيا با فرح پهلوی را برايم فرستاد.

پرسش و پاسخ آخر آن مصاحبه نظرم را جلب كرد:

 

: BBC يك سئوال آخر، شما امروز يك كت نارنجی زيبا برتن داريد آيا معنی خاصی دارد يعنی با توجه به وضع اوكراين آنرا پوشيديد؟

 فرح پهلوی : معمولا اين رنگ را من كمتر می‌پوشم ولی حالا پوشيدم و موقع پوشيدن به فكر اوكراين افتادم، به هر صورت يك سمبل است.

 

عكسی را كه در بالای  مصاحبه چاپ شده بود نگاه كردم، دقيق تر بگويم به آن زل زدم. در فكر عميقی فرو رفتم. می‌خواهم رازی را برای شما فاش كنم:

  ازشما چه پنهان من خيلی به فيلم‌های والت ديزنی علاقه دارم، هروقت يك فيلم جديد انيميشن در می‌آورد با شور شوق اجاره می‌كنم، يا حتا اگر پول داشته باشم می‌خرم  وگرنه از دوستانی كه داشته باشند قرض می‌كنم و يك منت بزرگی سر بچه‌ها می‌گذارم و ميدهم دستشان تا بروند و در اتاقشان نگاه كنند. نه حقيقتش را اگر بخواهيد بهانه‌ای پيدا می‌كنم تا در سالن آنرا نگاه كنند. من هم روزنامه‌ای را در دست می‌گيرم، يعنی مشغول مطالعه سر مقاله آخرين نشريات وطنی يا فرنگی روبروی تلويزيون هستم، صدا را كه كامل می‌شنوم، ولی گاه گداری هم  از كنار روزنامه زيرچشمی تصوير را نگاه می‌كنم. چرا شما هم مثل بچه‌های من جوهر استهزاء برلبانتان پاشيدند؟!

يكی سيگار می‌كشد آن يكی قليان، ديگری نوشابه‌های جور ديگری می‌خورد، خوب هركس يك نقطه ضعف هايی دارد. من كه همه اينها را در دهه‌های متفاوت زندگيم تجربه كرده ام .الان ديدن فيلم ديزنی يا بازی تخته نرد، جای اين تفريحات غير متعارف  را گرفته است. نميدانم سفيد برفی و هفت كوتوله را ديده و از رقص و آوازشان به وجد آمده ايد يا نه؟ و آنجا كه سفيد برفی باخوردن سيب زن جادوگر مسموم  و به حالت اغما می‌افتد و پس از مدتها با  بوسه پرنس عاشق  دوباره زندگی می‌يابد خيلی دلنواز است. ساعت دوازده شب سيندرلا حتما يادتان هست و حكايت كفشش كه بوسيله آن، پرنس عاشق او را پبدا می‌كند و با آن كه مانند كلفتی در ميان خاكستر‌ها بزرگ شده است، با او ازدواج می‌كند. زيبای خفته در جنگل را همسرم از من بيشتر دوست دارد. همينطور پرنس مصر را هم شايد ديده باشيد كه يك شركت رقيب مانند والت ديزنی در باره «يوسف گم گشته»  ساخته است كه سرانجام به كنعان باز می‌گردد، آنجا كه پرنس، برادرانش را با اين كه او را چند سال پيش به چاه انداخته بودند می‌بخشد، خيلی جالب و عبرت انگيز  است. يا در فيلم  « ليرشاه » صحنه‌ای  كه سيمبا ی كوچولو بدنيا می‌آيد فراموش نشدنی است.

 اما وقتی اين فيلمها تمام می‌شوند و از خواب و رويا‌ها ی فيلم بيرون می‌آييم و خاطرات شاهان و شاهزادگان را در سراسر تاريخ، بويژه شرق، با "استبداد" مثال زدنی شان نگاه می‌كنيم. گويی در سرزمين كابوس قدم می‌زنيم.  شكم پاره كردن و چشم كوركردن  شاهان و شاهزادگان  ديگر شاهان و حتی اعضای خانواده آنان از شمار خارج است.

 در مورد خودمان اگر از مرگ سياوش در سرزمين توران بوسيله پدر زن خود بگذريم كه درشاهنامه جاودانه شده است. چند نمونه را به ياد می‌آوريم. اردشير اول به دست خود،  پدرش را كشت  و برای اشغال مقام پادشاهی از روی نعش وی  عبور كرد. خسرو اول ـ مشهور به عادل ـ دوبرادر و جمعی از خويشانش را يكجا اعدام كرد. خسرو دوم برای جلوس به تخت پادشاهی چشمان پدر را كوركرد و خود او هم به دستور پسرش قباد دوم " شيرويه" به قتل رسيد. يزد گرد سوم برای خوشخدمتی به تازيان و ربودن جواهراتش   بوسيله نزديكانش به قتل رسيد. اين تازه از شاهان پر افتخار تاريخ ايران است كه فتح روم و پيروزی بر هونهای شرق و شمال  را در  كارنامه خود داشتند.  هرچه به زمان خود نزديكتر می‌شويم شاهان وشاهك‌ها همان بی‌رحمی در مقابل مردم و خانواده خود و زبونی و تسليم به بيگانگان  را حفظ كرده اند. كارنامه خانواده قاجار بجز استثنای كوچكی و خانوده پهلوی بدون هيچ استثنايی از همه فاجعه بارتر بوده است. اغراق نمی كنم و نمی خواهم وارد بحث ترور رزم آراء نخست وزير آخرين شاه، كشته شدن برادر اين آخرين شاه- عليرضا- كه خواهرش به او گفته بود تو بيشتر از محمد رضا شبيه رضاخان هستی، قتل تيمورتاش وزير درباری كه تاج بر سر رضاخان گذاشت و...

می بينيد؟ اغراق نكردم و الا اين گوی و اين ميدان بگويند تا بگويم. از حسنعلی منصور نخست وزير شاه تا شوهر خواهر همين آخرين شاه- ارتشبد خاتمی شوهر فاطمه-.

اين است كه اكنون در زمان ما، اعضای خانواده پهلوی  را كه ثروت ملی ايران را به تاراج برده اند و طی 6 دهه آزاديخواهان و انديشمندان ميهندوست  را به صلابه كشيده، و زندانيان را به «رقص مرگ» وا می‌داشتند. ريشه تحزب و تشكيلات دموكراتيك  را با سركوب خونين خشكانده اند،  اعليحضرت و علياحضرت خواندنشان توهين به عقل بشری می‌نماياند.

 اگر برگرديم به شاهان والت ديزنی، لووی شاه ميمونها در «كتاب جنگل» می‌خواست تبديل به انسان شود و شنيده بود كه خاله وعمو زادگانش چندين نسل پيش  با استفاده از آتش  انسان شده اند، بهمين جهت موگلی نوجوان قهرمان داستان را می‌دزدد تا به راز درست كردن آتش دست يابد. دوستان موگلی او را نجات می‌دهند و شاه ميمونها نه به آتش می‌رسد و نه به اين نكته،  كه ديگر داشتن آتش هم آنان را به انسان تبديل نخواهد كرد زيرا از اين دانش انسان شدن  چند صد هزار سال عقب مانده اند.

 هواداران شاه سابق 5 دهه پيش، در دوره حكومت ملی دكتر مصدق با پوشيدن  پيراهن‌های   سياه  و گرفتن چماق در دست  با راهيپمائی و اجتماعات مردم آزاديخواه همان می‌كردند كه در حكومت ولايت مداران می‌كنند.

قتل زنجيره‌ای در جمهوری اسلامی، كپی برداری از همان داستان كهنه ترور ميرزاده عشقی جمهوريخواه در پاشنه درخانه اش، به فرمان رضاخان و ربودن و كشتن رئيس شهربانی مصدق - "سرتيپ افشارطوس" – به شيوه ربودن و كشتن مختاری و پوينده در جمهوری اسلامی و.... است. اين سرود، سرود استبداد سلطنتی است كه شنل آن حالا شده قبای آقايان در جمهوری اسلامی.

 خانوده پهلوی و ملكه بی‌تخت و تاج در پوشيدن لباس نارنجی حدا قل  50 سال تاخير ندارد؟

 
  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی