اكنون، حدود دو ماه است كه از طرح رفراندوم، طرحی كه با هشت
امضای اوليه آغاز شد، میگذرد و در اين مدت، مخالفتها و
موافقت ها، هر يك گوشهای از اين بحث را باز تر كرده است. طرح
فراخوان برای رفراندوم، اگر هيچ فايدهای نداشت؛ حداقل محملی
بود برای اظهار نظرها و گفت و گوهايی كه در فضای يأس آلود و
در شرايط انسداد باب سياست، به سكوت گرايش پيدا كرده بودند.
طرحی مطرح شد و مخالفان و موافقان آن هر يك از گوشهای سخن
گفتند و بدين ترتيب در يخبندان سياست، گويی چندی راه برای سخن
و حركت هموار شد. اما از اين كه بگذريم، اين طرح ماحصل ديگری
نيز داشت و آن نظاره اخلاق گفت و گو و استدلال سخن در اين
ميانه بود. در جبهه مخالفان فراخوان، يكی گفت كه طراحان اين
نظر، استفراغ خود را میخورند و ديگری آنها را با هخا مقايسه
كرد و يكی نيز از ضرورت برخورد با طراحان اين ايده در داخل
كشور سخن گفت. مخالفان حتی تا به آن جا پيش رفتند كه گفتند؛
جريان دانشجويی در سالهای گذشته و حتی در جريان دوم خرداد 76
هيچ تأثير و نقش مثبتی نداشته و اكنون نيز باری بزرگ تر از
توان خود برداشته و در حقيقت پا در كفش بزرگان كرده است.
مخالفان كه عمدتاً متشكل از سياستمداران و اصلاح طلبان بودند،
آن چنان لباس مخالفت بر تن كردند كه گويی ردای سياست و رهبری
اصلاحات جز بر قامت آنان راست نمی آيد و بدين ترتيب يك بار
ديگر منطق دو قطبی خودی و غير خودی به نمايش گذاشته شد. طراحان
فراخوان رفراندوم، تنها طرحی را با هدف شكل گيری يك گفتمان
جديد مطرح كردند، هم چنان كه در سالهای گذشته بخشی از آنها
شعارهايی چون تشكيل جبهه دموكراسی خواهی، عبور از خاتمی و خروج
از حاكميت را مطرح كرده بودند؛ شعارهايی كه پس از طرح و بسط
آن در ميان دانشجويان، ابتدا با مخالفت اصلاح طلبان و سپس
توجه و حتی پذيرش آنان روبه رو شد.
اصلاح طلبان اما زمانی كه دانشجويان را به فشار از پايين برای
چانه زنی از بالا فرا میخواندند، پس از موفقيت دانشجويان در
عمل به وظيفه، خود از عمل به وعده بازماندند و اكنون گويا نه
تنها هيچ ضرورتی برای بازنگری در عملكرد خويش متصور نيستند كه
در شكاف ايجاد شده ميان خود و دانشجويان، حذف سويهای از اين
شكاف را در دستور كار خود قرار دادند؛ با اين گمان كه بدين
ترتيب، شكاف و فاصله موجود از ميان خواهد رفت.
در سالهای گذشته، سياستمداران اصلاح طلب، با طرح استراتژی
هايی چون آرامش فعال و اعتدال، آن چنان بر ضرورت محافظه كاری
اصرار ورزيدند كه راه از سوی ديگر برای راديكاليسم در جبهه
اصلاحات گشوده شد. اما هر چه دانشجويان و بدنه اجتماعی
اصلاحات راديكال تر شد؛ سياستمداران اصلاح طلب با غفلت از شكل
گيری اين فاصله، سرعت خود را در مسير محافظه كاری شدت بخشيدند.
بدين ترتيب است كه میتوان مدعی شد؛ چپ روی دانشجويان و بدنه
اجتماعی اصلاحات در چند ساله اخير، نتيجهای است بر راست روی
اصلاح طلبان حاكم و نظريه پردازان سياسی آن ها. اكنون نيز اگر
طرح فراخوان رفراندوم، طرحی راديكال و چپ روانه به نظر آيد،
اين چپ روی، نتيجه و برآيند راست روی خود آنان است. حال نيز
آنها چون گذشته با غفلت از واقعيت، انگشت اتهام به سوی
راديكالها دراز كرده اند و بینياز از تحليل علت اصلی،
همچنان خود را راهبر و هادی اصلاحات میخوانند و ديگران را به
خاطر بازی در زمينی كه گويا تنها در اختيار آنان است و با
اتهام شكستن صورت دو قطبی بازی، به انتقاد میگيرند. اصلاح
طلبان در پی طرح فراخوان رفراندوم، اگرچه میتوانستند به آسيب
شناسی رفتار خود در چند سال گذشته و درك و تحليل چرايی فاصله
با بخش هايی از بدنه اجتماعی بپردازند، اما نه تنها چنين
نكردند كه با متهم كردن طرف مقابل، صورت مسأله را بار ديگر از
ذهن خود پاك كردند و بدين ترتيب با نقد حذفی طراحان اين ايده،
عملاً حكم جدايی ميان خود و بخشی مؤثر از بدنه اصلاحات را
صادر كردند. آنان بر اين گمان اند كه بازی اصلاحات، بازی
بزرگان است و بدنه اجتماعی، به حكم پوپوليسم، جز در لباس
همراهی و هم رأيی با آنها نبايد در اين عرصه حاضر شود. گويی
اين حق بزرگان است كه در زمان رد صلاحيت كانديداهايشان، شعار
خروج از حاكميت و استعفای دسته جمعی را مطرح كنند و چند ماهی
بعد، در آستانه انتخاباتی ديگر، از حضور در بازی انتخابات،
حتی در صورت رد صلاحيت كانديداهايشان و از كانديدايی مستقل تر
در جبهه محافظه كاران سخن بگويند و بدنه اجتماعی نيز بايد
همراه و هم رأی با آنها باشد.
سياستمداران اصلاح طلب، حركت اصلاحات را محصور به بازی خود
میخواهند، هر چند نيروی اين حركت بر آمده از بيرون راندگان
دايره محصور باشد. واقعيتی كه آغاز و پايان آن را در اين
داستان مرور می توان كرد؛ داستان اعتراضات جامعه پزشكی، پيش
از وقوع انقلاب 1968 در فرانسه. چند هفته قبل از آن انقلاب،
نخستين عمل پيوند قلب توسط جراحان فرانسوی انجام شد. عمل در
بيمارستان «لاپيتی» پاريس و در بخش جراحی قلب توسط تيمی به
سرپرستی پروفسور «كابرول» انجام شد. خبر اين موفقيت بزرگ اما
در رسانههای فرانسه و تلويزيون دولتی، به گونهای انعكاس يافت
كه گويی پروفسور «مركاديه» رييس تيم جراحی بوده است و اين
موفقيت بايد به نام او ثبت میشد. در همين زمان، يك روزنامه
فرانسوی ادعا كرد كه نه تنها در زمان عمل جراحی، پروفسور
«مركاديه» در پاريس نبوده است كه او متخصص گوارش بود و نه
متخصص قلب و عروق. اما «مركاديه» در مقام رييس بيمارستان،
گويی پدرسالار و پدر بزرگ اين سازمان بود و بنابراين بايد تمام
افتخارات و اعمالی كه در بيمارستان اتفاق میافتاد، به حساب
او میآمد. او به لحاظ اداری رييس بود، اما دست آوردهای پزشكی
نيز به نام او ثبت میشد. در چنين شرايطی، اگر بر اثر غفلت و
بیمبالاتی يا در اثر خطا و اشتباه، هر يك از بيماران اين
بيمارستان 140 تختخوابی دچار مشكل میشدند، اين بدنه آن
بيمارستان بود كه مقصر شناخته میشد، نه پروفسور «مركاديه».
اما در عين حال گويی او اعتبار و پشتوانه هر موفقيت پزشكی بود
و در اين موفقيتها بازيگران اصلی به چشم آمدنی نبودند. در
بازی بزرگان، دست آوردها و پيشرفتهای علمی تنها به نام
بزرگان ثبت میشد و اين چنين بود كه فرودستان، در جريان انقلاب
1968، فرادستان را به پرسش كشيدند.
طرح فراخوان برای رفراندوم، اگر چه با نقصها و اشكالات شكلی
قابل انتقادی همراه است، اما منتقدان آن نمی توانند
سياستمدارانی باشند كه با فرصت سوزیهای خود در مسير اصلاحات و
راست رویهای محافظه كارانه، زمان را برای اصلاحات درون
ساختار از دست داده اند.
نمی توان رييس جمهور را تداركاتچی خواند و در عين حال بر
ظرفيتهای معطل مانده قانون اساسی در برابر طرح رفراندوم
تأكيد كرد. تنها يك رييس جمهور غير تداركاتچی است كه میتواند
بر معطل ماندن ظرفيتهای قانون اساسی موجود تأكيد كند و با
تصريح بر آن چه تا به حال انجام داده است، ضرورت ادامه حركت
اصلاحات را با الگوی خود اعلام كند. فراخوان برای رفراندوم،
تماماً قابل نقد به نظر می رسيد، اگر رييس جمهور همچنان كه
پيش از انتخاب شدن در دفتر تحكيم و در ميان دانشجويان، كتاب
قانون اساسی را از جيب خود بيرون آورد و عمل بر مبنای آن را
وعده داد، میتوانست و عده اش را محقق كند و پس از هشت سال بر
تداركاتچی بودن خود تأكيد نمی كرد. |