اين اوركات لعنتی كه آدم را میاندازد توی حيف وميل يكی
دوساعت وقت ناقابل، میتواند سرزمين جالبی باشد. برای من
روزهای سخت آزار دهنده پس از زندان، روزهايی كه شب بود برايم
وشب هايی كه روزوچشم هايم با نور خورشيد غريبی میكرد ومزه
زمستان وبوی دست دادن به دوستان وصدای يك آشنا كه با بیتفاوتی
میگويد سلام، نگاه كردن به پيغامهای آشنا وناآشنا در اوركات
معجون معجزه آسايی بود تا با خودم كنار بيايم وارتباطم رابا
دنيای واقع برقرار كنم. اين اوركات لعنتی كه فيلترش كرده اند
وهراس دارند از اين كه از اين سوراخ سخت تنگ، فحشا وبی اخلاقی
وبی ناموسی وارد خانههای مسلمانان شود، بارها اشك به چشمانم
آورد وغصهای را در من شكوفاند تا با تنهايی دشوار تنم خونكنم
وبه حرمت دعاها ودست هايی كه به آسمان شده ونگاههای منتظری كه
از دريچهای كاملا انسانی وانسانی، به بازگشت میانديشند، به
اميد فكر كنم. اميدی كه در آن روزهای سخت تاريك با نااميدی
وخوردن شامپو وصابون، جدالی سيری ناپذير داشت. من اگرچه
خوشبينی عجيبی به زندگی وآنهای آن داشته ام اما در لحظاتی تا
ته اين رويای خرد كننده را پيموده ام وسلول هايم را در ياسی
تحمل ناشدنی غوطه ور.
در ميان دوستان روزنامه نگار، آشنايان وكسانی كه از دور
ونزديك نمی شناسمشان، پيغام هايی بودكه نشان میداد چقدر
كيفيت زندگی در ميان مردم اين سرزمين اعتبار يافته است.
آدمهای ساده وپيچيدهای كه بر توانايیهای معمولی انسان مهميز
تعصب وتوهم نمی زنند. قضاوتی كه برای همه آنها كه به
سرزمينهای نمور دومتری سفر میكنند وروياهای شبانه شان را در
بهشت زهرا پهن وآسمانشان میشود قطعهای كه گمان میكنند
پاهای بيشماری هر آن بر آن پای میفشرند ومی گذرند، بسيار مهم
است وحياتی. من از قضاوتهای بزرگوارانه وانسانی اين
اوركاتیها ودوستان ناديده وديدههای مهربان سخن میگويم ومی
گويم اين اوركات فاسد چقدر نازنين است واميد بخش. براين اوركات
بسته شده چقدر من لحظههای زيبا را جشن گرفته ام ولبخند زده ام
بيش از آن "افسانه" خواهد بود!
هميشه در زندگی روزهايی وجود دارد كه بايد انتخاب كنی. انتخابی
برای همه زندگی انتخابی برای همه آنچه به آن اعتقاد داری. من
با اين جمله موافقم. اما هميشه اين انتخاب از خود آدم نيست ودر
شرايط معمولی كه همه قوای دماغی وغير آن متعادل است از آدم
صادر نمی شود.
بايد تفاوت بگذاريم بين اين انتخاب ها. ما همه در شرايط معمولی
وبرابر قابل ارزيابی هستيم. همه ما در برابر شرايط سخت ودشوارُ
در شرايطی كه روزهای معمولی هيچگاه به آن فكر نمی كنيم؛
رفتارهای متفاوتی از خود بروز میدهيم كه به نظر من نمی تواند
ملاك ارزيابی ما از خودمان وديگران باشد. ما به حكم انسانيت
خودمان بايد بين منهای مختلفی كه در ما وجود دارد تفاوت قائل
شويم. ما در شرايط معمولی كه بدان خود كرده ايم قابل قضاوتيم.
با اين حال من عليرغم همه دشواری هايی كه باشرايط غير عادی
دارم واز وارد شدن به مرزهای غير قابل تحمل نگرانی هراس؛ تصميم
گرفتم بر مرزهای زمينی تنم غلبه كنم .تصميمی بگيرم فراتر از
مرزهای تحملم. يك شب خوابش را ديدم. يكی ازمن میخواست آبی
بريزم در رودخانه. من دست دراز كردم. در دستش شيشهای بود
.تنگی انگار. شيشه به دستم نرسيد . در بين راه شكست. آب روی
زمين ريخت ومن اشك. صدايی آمد كه میخواستی آب را در رودخانه
بريزی. شكستن شيشه وريختن آب آنقدر هم مهم نيست. آب در دريا
آنقدر هست كه با ريختن منی كم ازش نشود. مهم ميل به ريختن بود
كه بود. در كل اين تاريخ مردی ونامردی بسيار بوده است. با مردی
ما نه كم میشود از تاريخ نه برگهای قطوری به آن اضافه
میشود. اما همه ما تا حد مرزهای مشخصی شجاعت داريم. از مرزهای
معينی در ما شجاعت وقدرت وصبر میشكند. به خاطر زمينی بودنمان
وبه خاطر محدود بودن توانايی هايمان بايد به اين پايان پذيری
استعدادها وتوانمان اعتقاد داشته باشيم وهمديگر را در فراسوی
مرزهای تحمل درك كنيم....
در زندگی جاهايی وجود دارد كه روزی هزار بار مرگ آزرو كردن
دعای معمولی افراد میشود.
با شامپو يا داروی نظافت فرقی نمی كند! با مرگ موش وچاقو هم!
يك دروغ هم میتواند كمر آدم را بشكند. يك خط نامردی. يك كلمه
از كسی كه فكرش را نمی كنی. برای ماندن دليلهای زيادی وجود
دارد. ما به حكم همه انسانيتی كه ما را میسازد بايد دليلهای
همديگر را زياد كنيم... اين رسالتی است بر دوش شما ورسالتی بر
دوش من. رسالتی بر دوش همه كه انسان روی زمين را روايت
میكنند. نه فراروايتی دست نايافتنی را در ذهن میپرورانند.من
با اين انسان زمينی در مرزهای صعب العبور تحملم مبارزهای سخت
آغازيده ام كه روزهای زيادی را از پس دردهای بزرگ تنش سپری
نكرده است. اما روز هايی میرسد كه من از اين هجوم گسترده
عصبانی وعصيان زده خسته میشوم ومی خواهم با مرزهای انسانيتم
در شرايطی كاملا معمولی بسنجندم. اين تنها روايتی است كه ما از
همديگر فراخواهيم گرفت. بيش از آن افسانه خواهد بود. افسانهای
سخت دست نايافتنی ودردناك ....
مرا به لبخندی ميهمان كنيد
ديری است اين لبها به لبخندی آغشته نشده است...
شايد آهي
شايد آهي |