١ ـ روش دفاع از دستاوردهای زندگي
فريبا داودی مهاجر به دادگاه احضار شد، محبوبه عباسقليزاده،
فرشته قاضی و... را دستگير كردند و پس از سپری شدن دورانی
پردلهره سرانجام از زندان رهايی يافتهاند. آری، زنجيروار موجی
آمد و گذشت، اما چشمانداز آن همچنان نگرانكننده است. گذشت،
چون با همت و اتحادی زنانه روبهرو شد كه يك سرش در اينجا
بود و سر ديگرش در آن سوی آبها؛ و زنان آن طرف اقيانوس نيز
استوار ايستادند و به هر دری زدند تا آن موج منحوس، گسترش
نيابد و متوقف شود. و من به سهم خود، برميخيزم به احترام و
سپاس از آن همه تلاش و همت برای متوقف كردن آن موج پاييزه. اما
همه ميدانيم كه موجهايی از اين دست، بار ديگر خواهند آمد و
دست از زندگی ما بر نخواهند داشت.
در موج دستگيريهای اخير، تلاش عمومی ما زنان برای مقابله (چه
در داخل و چه در خارج) با وجود ديدگاههای مختلف و تفكرات
گوناگون، بهطور كلی از ٢ روش كلی فراتر نرفت: يكی مراجعه به
مردم و استمداد از آنان در اعمال فشار جهت جلوگيری از تداوم
دستگيريها، و ديگری مراجعه به مراكز قدرت موجود (نهادها و
سازمانها) در سطح ملی يا بينالمللی. اين دو نوع روش، بسته به
شرايط هر فرد و گروه، و نظر به اينكه در كجا زندگی ميكنند و
به چه امكاناتی دسترسی دارند متفاوت است. در مراجعه به مردم يا
قدرت بسيج مردم را داری يا اگر اين قدرت را نداشته باشی (كه
معمولا زنان فاقد اين قدرت هستند) لااقل ميتوانی مردم را از
طرق مختلف مثل بيانيه، مقاله و جمعآوری طومار و... تا آنجا
كه ميتوانی از موضوع باخبر سازی تا آنها لااقل موضع همدردی
بگيرند يا حداقل تحت تاثير استدلال اقتدارگرايان قرار نگيرند.
از طرف ديگر اگر روش مراجعه به مراكز قدرت را پيش بگيری لابد
در سطح ملی برای لابی كردن به مراكز قدرت موجود در كشورت
مراجعه خواهی كرد. يا اگر دسترسی به امكانات بينالمللی داری
به سازمانهای مختلف جهانی يا پارلمانهای كشورهای ديگر رجوع
ميكنی تا از طريق آنها برای آزادی دستگيرشدگان عمل كنی.
بههرحال روشی كه ما در ”مركز فرهنگی زنان“ پيش گرفتيم نه
مراجعه به مراكز قدرت بلكه مراجعه به افكار عمومی بود با
بيانيه و نوشتن مقاله و انتشار اخبار و گزارشها و نظاير آن.
واضح است كه بسته به شرايط زمانی و مكانی مختلف، لحن
تاكتيكهای مورد استفاده تاحدودی فرق ميكند، يك زمان با قدرت
و جسارت بيشتر و يك زمان با استدلال و تحليل، و يك زمان با
همراهی مردم. در واقع هيچگاه نميتوان بدون در نظر گرفتن
شرايط، همواره يك راه را برگزيد. حال با توجه به اين بحث، سعی
ميكنم توضيح دهم در شرايط بستهی كنونی، كدام تحليل سبب شد،
راهكار و لحنی خاص را برگزينيم كه از طرف برخی دوستان در خارج،
واكنشهايی برانگيخت درحاليكه در داخل بعضا تندروی محسوب شد.
بهنظر ميرسد برخلاف كسانی كه دستگيری افراد را (از جمله
فعالان جامعه مدنی) به يك تصميمگيری خشك و خالی خلاصه ميكنند
چنين موجهايی حاصل پروسهای چند وجهی و دارای بخشهای مختلف
است. (”نطفه جنبش زنان بسته شده است“، نوشته خانم لاله
حسينپور) تجربهی مكتوب مبارزات آزاديخواهی در كشورهای مختلف
نشان ميدهد كه ديكتاتورترين حكومتها، حتا رژيمهای فاشيستی
هم برای بگير و ببند افراد، گروهها يا برای جنگافروزيهای
داخلی و خارجی و هر اقدام ديگری كه ابعاد اجتماعی داشته باشد
نياز به توجيهات تئوريك دارند (مگر موسيلينی از شعارها و
توجيهات عدالتخواهانه و سوسياليستی استفاده نميكرد؟).
توجيهاتی كه نه تنها برای اقناع مردم بلكه از آن مهمتر برای
توجيه نيروهايی است كه در اين سركوبها نقش مستقيم و غيرمستقيم
دارند.
در اكثر جوامع دنيا وقتی ميخواهند سربازانی را به جنگ، و يا
به سركوب تجمعی بفرستند ـ هرچند كه به موجب طبيعت ميليتاريسم،
اطاعت كامل از سوی سربازان و مجريان اصل اوليه است ـ اما
بههرحال بايد برای همين سربازها به سازماندهی برنامههای
توجيهی بپردازند، برای مثال بايد به آنها بقبولانند كه با
جريانات مهم و ترسناك و افراد خطرناكی سروكار دارند، تا اين
نيروها به سركوب و اعمال خشونتآميز خود ”افتخار“ كنند. يادم
ميآيد اسفندماه سال ١٣٨٢ (روز جهانی زن) در پارك لاله از برخی
سربازان كه آمده بودند تا ما را پراكنده كنند، شنيديم كه همگی
ما را يك مشت زن فاحشه خطاب ميكردند كه از ”بوش“ پول ميگيريم
تا اين اعتراضها را انجام دهيم. ممكن است برای ما چنين
استدلالهايی مضحك باشد اما لابد اين استدلالها برای بخشی از
نيروهايشان كاركرد دارد. مسلما تصميمگيرندگان هم ميدانند كه
مثلا آن گروه زنان كه در پارك لاله بودند هيچ ربطی به بوش
نداشتند و زن فاحشه هم وقت و فرصت ندارد كه در اينگونه
تجمعها شركت كند، اما بهرغم همهی اين واقعيتها، چنين
استدلالهايی را ارائه ميكنند تا كه سربازان و... با خيال
راحت باتوم را فرود آورند و افراد را دستگير كنند. در نهايت
اينكه اين حرفها لابد شنوندهايی هم دارد، شنوندههايی برای
همراهی با بخشی از نيروهای درون حكومت و نيز برای به شك
انداختن گروههايی از مردم كه به سبب عدم اطلاع و ناآگاهی
ممكن است پيش خود بگويند ”لابد يك چيزهايی هست“. همين شك در
ميان مردم كافی است كه موضع بيطرفی و انفعال در آنها حفظ
شود، و اين بيطرفی و انفعال مردم برای تداوم كار و پروژهی
آنها بسيار حياتی است.
بنابراين بهنظر ميآيد كه بسيار خوشبينانه است كه تصور كنيم
”اگر كسی را بخواهند بگيرند، ميگيرند“، چون تجربه نشان داده
كه خواست و ارادهی آنها فقط يك طرف قضيه است. بهنظر ميرسد
آنچه برای فعالان جامعه مدنی بهعنوان يك راهحل ميتواند مهم
باشد توجه و نقد مبانی نظری توجيهی مجموعهی نيروهايی است كه
در اين سركوب شريك هستند، از مجريان گرفته تا گروه مرجع نيروی
سركوب و برنامهريزان. زيرا هيچ حكومتی نميتواند يك نفر را
بازداشت كند و بگويد چون از اين فرد خوشم نميآيد چنين كاری
ميكنم. در بسياری از كشورهای جهان اين توجيهات تئوريك و
زمينهساز، اتفاقا بخش مهمی است كه بايد به آن بيانديشيم.
بهخصوص وقتی هنوز نيروهای جامعه مدنی از حمايت مردمی گسترده
برخوردار نيستند، ابطال توجيهات ارائه شده برای زمينهسازی
دستگيريها ميتواند ابزاری برای جلوگيری از سركوب يا لااقل
تعديل و متوقف كردن آن باشد.
نيروهای سركوب در تمامی حكومتها را ”انسانها“ تشكيل ميدهند
و آنها هر چه باشند آدم آهنی كه نيستند، پس در چارچوب
ذهنيشان بايد كارشان قابل قبول جلوه كند تا به هزينههايی كه
در سطح ملی و بينالمللی برای آن ميپردازند بيارزد. بنابراين
اگر اين توجيهات در همان چارچوب معيارهای ذهنيشان
ابطال شود ميتواند در تداوم و تحقق آن پروژه، اختلال ايجاد
كند. البته اگر كسانی كه سركوب ميشوند تكيه بر نيروی اجتماعی
بسيجشدهای داشته باشند بيشك راههای ديگری برای توقف سركوب
بيابند، اما وقتی در بهترين حالت ميبينی كه در ٨ مارسات از
١٢ ميليون مردم تهران حداكثر دو هزار نفر شركت ميكنند، (يعنی
به اندازه تيراژ كتاب در ايران) به چه چيز ميخواهی تكيه كنی؟
در مورد تشكلهای غيردولتی نيز چندی بود كه زمينهسازی برای
مخرب قلمداد كردن فعاليت آگاهگرانهی اين سازمانها در سطح
جامعه و مطبوعات در جريان بود و اگر ما به اين مسائل با حساسيت
بيشتری توجه نشان ميداديم و مثلا فكر نميكرديم ”اگر بخواهند
ميگيرند“، بايد پيش از شروع واقعه، مبانی نظری برای خطرناك
جلوه دادن اين تشكلها را زير سئوال ميبرديم، بهويژه وقتی آن
تهمتها از سوی نهادهايی در حكومت عنوان شده بود كه حوزه
فعاليت تشكلهای مدنی اصولا ربطی به آنها نداشت.
در ثانی ابطال توجيهات تئوريك فقط آن نيست كه مثلا شعار بدهيم:
”حق فلان كار را داريم“، اين كه استدلال نيست، حكم است. مثلا
كسی كه به تو بواسطهی انتقاد به دولت و...، اتهام ميزند كه
جاسوس هستی، با بيان يك جملهی ساده كه ”من حق دارم كه آزادی
بيان داشته باشم“ كه مشكلی حل نميشود. يادم ميآيد وقتی
ميخواستم رانندگی ياد بگيرم اولين نكتهای كه به من گفتند اين
بود كه: ”به ياد داشته باش در تهران حتا اگر حق عبور داشته
باشی مهم نيست، بايد باز هم احتياط كنی، چون
گورستانی وجود دارد كه متعلق به كسانی است كه فكر ميكردند حق
دارند و احتياط نكردند.“، بله نسل من لااقل آموخته است
كه برای احقاق حقاش استدلال بياورد، احتياط كند، روشهای نو و
پيچيدهتری را بهكار گيرد.
آن كسانی كه ”تصميم ميگيرند“ خود ميدانند كه آن فمينيست يا
نويسنده يا منتقد ناراضی، جاسوس نيست، بلكه برای آنها مخاطب و
توده مردم است كه اهميت دارد . يعنی همه اين تهمتها و
توجيهها برای اقناع آن مخاطبان گفته ميشود. در شگفتم كه بعد
از اين همه سال هنوز هستند دردكشيدههايی كه به اين قضايا و
اتفاقات هولناكی كه خود تجربهاش كردهاند و حتا سبب ترك
سرزمين مادريشان شده است اينگونه ساده و احساساتی برخورد
ميكنند. همين سادگی در تحليل پروسههای اجتماعی و سياسی است
كه سبب ميشود نيروهای ارزشمند و كيفی جامعه، بهطور دائم از
بين بروند، يا ترك وطن كنند و يا خانهنشين شوند. اگر اكنون
نكاتی را كه حتما بهنظر بسياری واضح و مبرهن است مينويسم
برای آن است كه متوجه شدهام اين مسائل اوليه، متاسفانه به بحث
جدی گذاشته نشده است. درصورتی كه ما صدها سال است با جامعهای
استبدادزده سروكار داشتهايم ولی از كنار انديشيدن و تحليل و
بررسی كردن مداوم مكانيسمهای كنترل و سركوب، رد ميشويم. و
تصور ميكنيم جامعه با چند تا شعار
تند و انقلابی، اقناع ميشود.
برخی ميگويند ”بالاخره كسی را كه بخواهند بگيرند ميگيرند“،
اين حرف بهطور نسبی درست است اما چه وقت؟...، چگونه؟... و با
چه توجيهی؟ اينها سئوالاتی است كه ميتواند كل قضيه را حتا
دگرگون كند و پروژههای دستگيری را عقيم سازد. چرا كه ملتها
با شناخت روشهای سركوب در كشورشان ميتوانند چنين اقداماتی
را به تعويق اندازند و اگر افراد يا گروهها بتوانند تحقق اين
پروژهها را با شناخت دقيق و با هوشياری، هر روز عقب بياندازند
و تحقق آن مثلا چند سال به تعويق بيفتد تا آنزمان خيلی چيزها
فرق كرده است از جمله آن كسی كه قرار است دستگير شود چند سال
پختهتر شده است و آرمانهايش به عمق جان و زندگی خصوصياش
رسوخ كرده و ديگر مانند چند سال قبل نميتوانند با چند هفته
انفرادی، به بيان اعترافاتی بكشانندش كه مغاير همهی علايق و
ارزشها و خواستههای قلبياش باشد.
از سوی ديگر در اين سيستم فكری كه معتقد است فلان حكومت يا
گروه ”اگر اراده كند فلان كار را ميكند“ يا در صحنهی
بينالمللی ”فلان دولت مقتدر بالاخره كار خودش را ميكند“
معنياش اين است كه زورمداران هر كاری كه بخواهند بالاخره
انجام ميدهند؟ از اين دوستان ميپرسم: در اين نگرش چه جای
مبارزه و نقش انسانها باقی ميماند؟ به باور من هيچ. در اين
نظام فكری نقش انسانها هيچ جايگاهی ندارد و گويا همهچيز با
سرنوشت و تقدير گره خورده است. در تفكر و نگرشی كه گويا
”زورمداران هر كاری كه بخواهند بالاخره ميكنند و مردم هم
بالاخره پيروز ميشوند“، جايی برای تلاش و حركت افراد باقی
نميماند يعنی جايگاهی برای مسئوليتهای فردی و حتا گروهی وجود
ندارد. اگر قصد داريم قضايا را جبری و تقديرگرايانه ببينيم پس
بهتر است برويم در خانه بنشينيم و زندگی را به روزمرگی و
افسردگی بگذرانيم چون ”بالاخره“ زورمداران ميگيرند و ميبندند
و ميكشند و مردم هم كه ”بالاخره“ پيروز ميشوند.
اما در اين ميان، در آن دوران موج پائيزه مطلب ديگری نيز منتشر
شد كه بهنظرم وجه ديگر همين عدم شناخت از شرايط كنونی است.
وقتی مقالهای را (”چرا فرشته قاضی و محبوبه عباسقليزاده؟“
نوشته خانم سهيلا وحدتی ـ سايت ايران امروز) را خواندم كه
نويسندهاش با همهی صراحت، پاكی و عشق خود، كسانی را كه دربند
بودند ”گلوگاه جنبش زنان“ خطاب كرده بود بهحال و روزمان
گريستم كه چطور چنين سادهانگارانه برای كسانی كه اسيرند
(البته از روی خيرخواهی و حسن نيت) پروندهسازی ميكنيم و مدرك
واهی در اختيار بازجوها قرار ميدهيم. وقتی آن مقاله را خواندم
شك كردم كه نويسنده محترم آن آيا متوجه شده بود كه آنها در
زندان هستند يا تصور كرده بود قرار است به آنها مثلا جايزهی
نوبل بدهند!! آن مقاله از چند وجه دلم را بهدرد آورد هم از آن
جهت كه گويا به بازجو گفته بود ”درست گرفتهای، گلوگاه را
گرفتهای” و لابد بازجو هم فكر ميكرده كه بهتر است گلوگاه را
بچسبد و رها نكند،... و هم از اين جهت كه ما چقدر در
تعاريفمان از جنبش فمينيستی اختلاف فهم داريم. آيا اين دوست
عزيزم از خود نپرسيده بود كه جنبشی كه يكی ـ دو گلوگاه دارد
بهتر است درش تخته شود چون ديگر جنبش نيست؟ درحاليكه جنبش
يعنی صدها و هزاران گلوگاه، و اگر يكی دو تا گلوگاه داشته باشد
لابد حزب است آن هم حزبی متكی به يكی دو نفر، نه يك جنبش! جنبش
اتفاقا نقطه قوتاش آن است كه گلوگاه ندارد بهخصوص در جنبش
زنان كه قرار نيست سلسله مراتبها بازتوليد شود.
٢- آرمانگرايی نسل ما
و اما در مورد نقد ديگری كه به شيوهی اعتراضی ما در داخل كشور
مطرح شد (”تعرض به ان. جی. اوها، زانو زدن نوشين احمدی
خراسانی”، نوشته خانم مهرنوش موسوی) بايد بگويم دوستان عزيز،
من صراحت، صداقت و سادگی و شجاعت همهی شما را ميستايم، اما
تجربهی زندگی در اين دوران به نسل من چيزهای ديگری آموخته
است. برای من هر گريزگاه كوچكی ميتواند در تغيير معادلات يك
معضل اجتماعی نقش داشته باشد. زندگی به من آموخته كه با شعار و
تكخطی ديدن قضايا كاری از پيش نميبرم. چرا كه آرمانگرايی
نسل من با آرمانگرايی شما فرق دارد، چه آنرا بپذيريد و چه
نپذيريد. آرمانگرايی شما از جنسی نيست كه بهكار نسل من
بيايد. آرمانگرايی من از نوع ديگری است و برگرفته از زندگی و
نوع فعاليتام است و هيچ قالب، روش و آموزهی از پيش آمادهای
برای كاری كه ميكنم وجود ندارد ـ حداقل اميدوارم اينطور
باشد.
دوستان عزيز تاكنون هيچ از خود پرسيدهايد كه شما در طول حيات
سياسيتان در ايران آيا اصلا تجربه كار اجتماعی و علنی را
داشتهايد كه اينطور بيمهابا به تلاش و فعاليت ما ناسزا
ميگوييد و برای روشی كه برگزيدهايم تعيين تكليف ميكنيد؟ روش
ما نيز از جنس ديگری است، جنسی كه شما با آن سروكار
نداشتهايد، پس ريزهكاريهايش با آنچه شما در گذشته در
مبارزات خود انجام ميداديد فرق دارد، چرا كه شرايط تاريخی و
اجتماعی هم فرق كرده است.
نسل شما از آرمانهايش آنچنان بيمهابا خرج كرده و از جان و
زندگياش بدون هيچ چشمداشتی و بدون تفكر به آنچه كه در مقابل
بهدست ميآورد مايه گذاشته كه شايد باعث شده نسل من اين چنين
در خرج كردن آرمانهايش خست به خرج بدهد و ببينيد در مقابل
آنچه ميدهد چه دستاوردی ميگيرد. نسل شما آرمانهايش را به
چنان اسطورهای مقدس، پاك و فرامادی تبديل كرده بود كه جان
انسانها در مقابل آن ناچيز و حقير بود، بهطوری كه هر كسی آن
شعارهای مقدس و كلمات آرمانی را بر زبان ميراند كافی بود تا
روح و جانش رهايی يابد و مرگش مؤثرتر و بهتر از زندگياش
قلمداد شود!! اين آرمانگرايی چنان ”خطرناك“ بود كه الان
ميبينيم بسياری از همنسلان شما آن آرمانها را در پستوی
خانههاشان پنهان كردهاند تا حتا دست فرزندان عزيزشان به آن
نرسد.
بسياری از زنان نسل شما را ميشناسم كه حتا به فرزندان خود
نگفتهاند روزی زندانی بودهاند يا چه فداكاريهايی كردهاند!
يعنی فرزندان خود را آنچنان دور از اين وقايع و آرمانها بزرگ
ميكنند تا تشعشع هيچ آرمانی به آنها نرسد! گروه ديگری از
همنسلان شما را ميشناسم كه متاسفانه همهی تقصيرها و
بلايايی كه بر سرشان آمده را به
آرمانهايشان نسبت ميدهند، نه به روشهايی كه سيخكی و
بيمهابا ميتاخت. اما گروهی ديگر هم كه ثابتقدم
ماندهاند و همچنان ادامه ميدهند، و نسل مرا از تجارب
گرانقدر خود بهرهمند ميسازند باور كنيد كه از آن روشهای
سهمگين فاصله گرفتهاند. تصور من اين است كه تمامی اين ضايعات
برای آن است كه آرمانگراييتان بيش از آنكه دستاورد داشته
باشد پرهزينه بوده است.
آرمانگرايی نسل شما، شما را واميداشت تا مثلا برای يك
اعلاميه جان و زندگيتان را فدا كنيد اما برای آرمانگرايی نسل
من دادن هزينههای گزاف حتا برای يك كار اجتماعی ”ان. جی.
او“يی هم خندهدار است چون منطق روابط اجتماعی و تاريخی ما
پرداخت هزينههای سنگين برای چيزهای كوچك را بر نميتابد، آن
هم وقتی هدفات آن باشد كه از پتانسيل بسياری از زنان بهره
ببری تا برای حل مسائل و مشكلات خودشان در جامعه فعال شوند،
همچنين ابلهانه است كه تشكلهای زنان را هم تبديل به مراكز
خطرناكی كنی تا ديگر هيچ زنی جرات نكند در اين تشكلها شركت
كند، يعنی همين كاری كه نيروهای زنستيز ميخواهند بكنند. بله
دوستان، شرايط، عملكرد و منطق ارزشی شما و آرمانگراييتان با
شرايط، عملكرد و منطق و آرمانگرايی ما فرق دارد و اين چيزی
است كه اگر درك و پذيرفته نشود مرتب بين اين دو نسل، مشكل
ايجاد خواهد كرد.
دوستان عزيز، نسل من (يعنی ما كه بعد از انقلاب و به دوران
جنگ، نوجوانی پشت سر نهادهايم) لااقل بوی آرمانگرايی نسل شما
به مشامش خورده، اما هيهات! به نسل بعد از من. ذكر اين نكتهها
بدين منظور است كه اگر روزی گذارتان به ايران افتاد از
مشاهدهی اين همه دگرگونی، شوكه نشويد. اگر شعارهای پرشور شما
هنوز دل مرا ميلرزاند بهخاطر آن است كه برای آرمانگراييتان
و فعاليتهای گذشتهتان احترام قائلام و خود را مديون آن
ميدانم و برای همين است كه در اينجا آخرين تلاشهايم را
بهكار بستهام تا با توضيح شرايط جديد، به تعامل و درك تقابل
برسيم. درحاليكه نسل پس از نسل من (يعنی آنهايی كه پس از
دوران مشهور به سازندگی، نوجوانی گذراندهاند)، كه به اين نوع
آرمانگرايی شما ـ و حتا ما ـ ميخندد. اين نسل هر نوع آرمانی
از اين دست را بهراحتی و ارزان خرج ميكند و هر قدمش را در
مقابل چيزی، دستاوردی برميدارد. حسابگری اين نسل جديد حتا از
نسل من هم بسيار فراتر رفته است. آرمانگرايی آنها نيز از نوع
ديگری است، آنها بهدنبال راههايی برای هرچه عموميتر شدن
فعاليت اجتماعی خود هستند. آنها خيلی بيش از من و امثال من
واقعگراند. اگر نسل من پذيرفته است كه در ”حاشيه“ باقی بماند،
اين نسل حاضر نيست حاشيهنشين باشد و ميخواهد وارد ”متن“ شود
و ميداند برای ورود به متن بايد امكانات داشته باشد و مانند
من و شما آنقدرها امكانات موجود را به ”كثيف“ و ”تميز“
تقسيمبندی نميكند چون منزهطلبی را چيز بيهودهای ميداند، و
تاثيرگذاری برايش بسيار مهم است، نه پايبندی به ”اصول مقدسی”
كه نميداند پايهاش از كجاست. اين نسل دارای معيارهای فردی
قويتری برای كارها و اعمالش است تا نسل من. اگر كلی صحبت
ميكنم مرا ببخشيد مطمئنا در نسل جديد، همهجور تفكر و آدم
پيدا ميشود (بهخصوص كه اقليتی با آرمانهای “آسمانی”، در هر
برش از نسلها، حضور دارد) و مسلما آنچه من ميگويم فقط
تجربهی شخصيام از برخورد در جامعهای است كه در آن زندگی
ميكنم و ميدانم حق اين چنين تعميم دادن را ندارم.
بههرحال دوستان، اين جوانانی را كه
شما ميبينيد و گاهی در خيابانها فرياد ميكشند باور كنيد كه
آرمانهايشان اكثرا ربطی به آرمانگرايی نسل شما ندارد، آنها
بيش از آنكه آرمانگرا و ارزشگرا باشند عصبانياند، از
بيآيندگی خشمگيناند، از فشارهای مداوم و هر روزهای كه بر
آنها نازل ميشود و از هزاران مانع ديگر. وقتی اين نسل از
جوانان را ميبينم، من هم مانند شما فكر ميكنم از درك آنها
عاجز هستم و گاهی هم غمگين ميشوم ولی بههرحال ياد گرفتهام
بپذيرمشان، و به آنها اميد ببندم چون آنها طور ديگری و با
شرايط ديگری بزرگ شدهاند. فكر ميكنيد وقتی ميگويند
جوانان ايران به لحاظ اعتقادات مذهبی سست شدهاند و هرنوع
اخلاقيات مسلط را به بازی ميگيرند معنياش آن است كه مثلا به
آرمانگرايی شما متمايل شدهاند؟ خير دوستان، بسياری از جوانان
اين نسل هر نوع آرمانگرايی ”مقدسی” را به هيچ ميگيرند.
دختران و پسران جوانی كه در كارناوالهای عاشورا با لباسها و
طرز رفتار خود، آن اخلاقيات و آموزهها را به بازی ميگيرند و
بسياری را به اين تحليل ميكشانند كه چقدر جوانان از اين
آموزههای رسمی مذهبی و اخلاقی دور شدهاند و شما برايشان
هلهله ميكنيد فكر نكنيد به شما و تفكر آيينی و آرمانهايتان
نزديك شدهاند، خير، آنها همانقدر كه از آموزههای رسمی دور
هستند مطمئن باشيد از آرمانهای من و شما نيز دورند، آنها
دنيای خاص خود را دارند و لابد آرمانگرايی خاص خود. همان
جوانهايی كه ياد گرفتهاند چطور از ميان اين همه نيرويهای
فشار در كوچه و خيابان، با پول يا هر چيز ديگری راه خود را
بروند و كار خود را بكنند ميتوانند برای آنكه مثلا پناهندگی
بگيرند، بهراحتی و بدون اينكه سر سوزنی اعتقاد داشته باشند
شعارهای شما را تكرار كنند تا بتوانند كار خود را پيش ببرند ـ
بهراستی مگر شما بيش از تكرار شعارهايتان چيزی از كسی
ميخواهيد؟ اصلا هم فكر نميكنند كه كار بدی ميكنند چون
بهدرستی احساس ميكنند در شرايطی غيرانسانی و ناعادلانه كه در
ايجاد آن شريك نبودهاند گير افتادهاند و همه، از مسئولين تا
خانواده، از كودكی به آنها آموختهاند دوگانه رفتار كنند،
تظاهر كنند، عافيتطلب باشندو فارغ از همهی دردها، گليم خود
را از آب بركشند! چرا كه در اين جامعه بهقول يكی از دوستانم
”گناه كردن مهم نيست، شرم اهميت دارد و مهم آن است كه هر گناهی
را علنی انجام ندهی”.
آرمانگراييتان به شما آموخته است مردم را به شكلی مقدس در
ذهن آوريد و به احترام همين تقدس، برای آنها مبارزه كنيد، در
ضمن شما آموختهايد كه هر كسی ميخواهد فعاليتی كند و كاری
انجام دهد، اول خودش بايد مقدس و منزه باشد و عاری از اشتباه.
مردم اما مقدس نيستند و پر از اشكال و ضعفاند. همانطور كه ما
و شما هستيم، و مگر ما مردم نيستيم؟ ولی اين منافاتی با آن
ندارد كه آنها حق بهرهمندی از آزادی و دموكراسی و حقوق
انسانی را دارند. مگر ما به دليل اينكه زنان موجودات معصوم و
پاكی هستند برای حق و حقوقشان مبارزه ميكنيم؟ خير فقط به اين
دليل ساده كه آنها انساناند و از اينرو بايد از حقوق و
شرايط انسانی برخوردار باشند. اما آرمانگرايی نسل شما گويا
بايد همه چيز را قدسی و غيرزمينی كند تا بتواند از آن دفاع
كند.
دوستان، ما واقعگراتر از اينها هستيم كه خودمان را گول بزنيم
و ميدانيم كه با برپايی چند سمينار و كارگاه و و انتشار
نشريه، و... كار مهمی نكردهايم و اين حتا يك قدم هم در اين
دنيای پر از معضل كنونی بهحساب نميآيد. ما آنقدر صبوری
آموختهايم كه اگر در يك مرحله نتوانيم به نقطهی موردنظرمان
برسيم، صبر كنيم تا برای مرحله بعد حركتمان را سنجيدهتر
كنيم، نه آنكه سيخكی هرطور شده در همان مرحله تكليف همهچيز
را مشخص كنيم. نسل من آرماناش را از بطن زندگياش ميگيرد. در
زندگی شخصی، جلو رفتن، درجا زدن و گاهی پسخيزهای بلند و كوتاه
دارد. بنابراين برايمان طبيعی است كه زندگی اجتماعيمان هم
همينطور باشد. نسل من ياد گرفته است همانطور كه برای زندگی
شخصياش حساب و كتاب ميكند، در زندگی اجتماعياش حساب و كتابی
داشته باشد نه آنكه زندگی شخصياش متفاوت از زندگی اجتماعياش
باشد. در آرمانگرايی نسل من، تقدس چيز مزخرفی است چون تا
دلتان بخواهد از بچگی چيزهای مقدس به خوردمان دادهاند. برای
نسل من كافی است كه در هر حركت و در هر فرد و درهر فعاليتی
نقطهی مثبتاش به منفياش بيارزد، همين!
به ياد دارم وقتی اوايل كار نوشتنام بود چقدر خوشحال ميشدم
وقتی مقالهام ـ كه مثلا ٣ ماه با بدبختی و نابلدی روی آن كار
كرده بودم ـ در نشريهای چاپ ميشد. نه در آن زمان و نه همين
حالا هيچگاه چشمداشتی بابت كاری كه ميكردم نداشتم حتا حاضر
بودم زمين دفتر آن نشريه را جارو هم بكشم يعنی اينقدر برايم
مهم بود كه دردها و فريادهامان به گوش مردم برسد. اما حالا
زمانه عوض شده است و اين نسل جديد فكر ميكند اگر اين روش را
پی بگيرد و بدون چشمداشتی كارهايی اين چنين بكند، انجام چنين
كارهايی نميتواند عموميت پيدا كند و همه در آن شريك شوند و
برای همين هم تاثيرگذاری كمتری دارد، نميگويم اين تفكر خوب يا
بد است، يعنی نميتوانم ارزشگذاری كنم چون اين نحوه برخورد را
خيلی درك نميكنم. برای همين هم ما اين همه مشكل داريم و مثلا
در سايت ”تريبون فمينيستی” چون نميتوانيم هيچ نوع امكاناتی به
همكاران بدهيم بسياری از دختران جوانان حاضر نيستند با سايت ما
همكاری كنند، بهرغم آنكه يقين دارم به آن علاقه دارند (از
پروين اردلان بپرسيد كه چه گرفتاريهايی دارد). در نتيجه
ميبينيد عمدتا نسل شما و نسل ماست كه همچنان در سايت ما
مينويسد، البته به استثناء ٦ يا ٧ جوانی كه صادقانه تمام
تلاششان را بدون هيچ چشمداشتی برای پيشبرد سايت انجام
ميدهند.
و اما دوستان عزيزی كه از شجاعت و قهرمانيهايشان
برايم گفتهاند و مرا مورد شماتت قرار دادهاند كه چرا نميروم
و با مشت توی دهن طرف مقابلم نميزنم و فرياد نميزنم كه حقام
است... ، دوستان، بهراستی من اينطور شجاعتهايی را ندارم و
نميتوانم بر دهان كسی بكوبم. بله صدها بار اين زندگی مرا به
زانو زدن وادار كرده است. اما آيا شما فكر ميكنيد در جامعهی
استبدادزده، چه تعداد انسانهای آزاده، شجاع و صريح و قهرمان
امكان بروز مييابند؟ عزيزان، جامعهی استبدادی فقط يك اصطلاح
انتزاعی نيست كه از آن در مقالاتمان استفاده كنيم، بلكه
بهراستی در زندگی روزمرهمان حضور و كاركرد دارد. جامعهی
استبدادی يعنی اينكه از بچگی لهات كنند، جامعهی استبدادی
يعنی ترسخوردگی و انفعال اكثريت. من استثناءها را كار ندارم
كه آن استثناءها اتفاقا قاعده را اثبات ميكنند. اما جامعهی
استبدادی يعنی اينكه در عنفوان نوجوانی، وقتی كه سری پورشور
داری چنان لهات ميكنند كه شجاعت از يادت برود. اگر همهی
آدمهای معمولی مثل من، كه آن شجاعت، جسارت، قهرمانی و صراحتی
كه شما مد نظر داريد، دارا ميبودند كه حتما بايد به اين نتيجه
ميرسيديم جامعهای دموكراتيك داريم! چون در جوامع دموكراتيك
است كه انبوه انسانهای شجاع، آزاده و صريح زمينه ظهور
مييابند و برای همين هم هست كه ما بهدنبال دموكراسی و ايجاد
فضايی دموكراتيك هستيم. دوستان عزيز بهراستی انتظار آنگونه
شجاعت از آدم متوسطی چون من داريد كه دوران نوجوانی خود را در
جنگ و نابسامانی گذرانده است؛ آن هم بدون هيچ پشتوانهای. من
و امثال من كه در بچگی بدون آنكه بتوانم كلمه انقلاب را
بنويسيم انقلابی آمد كه نتيجهاش برايم اخراج پدرم از شغلاش
بود و كاهش يكبارهی سطح زندگی رفاهی خانوادهام. منی كه شاهد
صحنههايی بودم كه در آن مادرم برای تبديل اخراج پدرم به
بازنشستگی، نميگفت پدرم حقاش است پس از اين همه سال بازنشسته
شود بلكه گريه ميكرد و خواهش ميكرد تا خانوادهای ٨ نفرهمان
را از حقوق بازنشستگی برخوردار كند. منی كه جسارتهای دوران
نوجوانيام در برابر چنان سركوبی روبهرو شد كه كم مانده بود
برای هميشه از تحصيل باز بمانم و با اجبار و تحقير، يك سال
چادر بهسر كردن، هرچه جسارت در من بود با خود برد. منی كه حتا
هيچ پشتوانهی خانوادگی هم نداشتم كه بيايد حمايتم كند تا
لااقل تهماندهای از شجاعت را در من باقی بگذارد، چرا كه
دوران جنگ بود و خانواده بايد به فكر نجات پسرانش از خدمت
سربازی ميبود و گذران زندگی ٦ بچه با آن حقوق بازنشستگی اندك.
و در اين ميان جسارت دختر بزرگ خانواده در همان مدرسه وقتی
هيچكس به حمايت از او برنخاست دود شد و به هوا رفت. و اكنون كه
شما دغدغهتان آن است كه ميزان شجاعت مرا بسنجيد، لابد هزاران
دختر هر روز شجاعتشان در همين زندگی دود ميشود و به هوا
ميرود و كسی نيست كه از آنها حمايت كند.
وقتی اخيرا كتاب ”پرسپوليس“ (نوشتهی مرجان ساتراپی) را ـ كه
زندگی دختری ايرانی به سن و سال خودم است ـ خواندم و ديدم كه
با برخی از مشكلاتی كه من با آن روبهرو بودم مواجه شده اما
وقتی به جايی رسيده كه در مدرسه شجاعتاش در خطر قرار گرفته،
خانوادهاش كمكاش كردهاند و او را به همراه شجاعت و
خلاقيتاش به خارج از كشور فرستادهاند، قلبم از بيكسی خودم
پر از غم شد. بله من به سبك و سياق شما شجاع نيستم چون آن موقع
كه شجاع بودم هيچكس نبود كه حتا بر شانهام دستی بگذارد و
همدردی كند. از آن چادر اجباری در من چيزی ماند كه سالها بعد
وقتی احساس اخراج از محل كارم را كردم خودبهخود به آن متوسل
شدم حتا بدون آنكه كاركردی داشته باشد. وقتی بزرگتر شدم و
خواهر كوچكترم جايم را در آن مدرسهای كه ميرفتم گرفت سعی
كردم پشتوانهای برای او باشم تا او مانند من نشود، و از همان
موقع تاكنون اين وظيفهای است كه در زندگی برعهده گرفتهام.
يعنی حمايت از نسل بعد از خودم. با خود عهد كردهام تا آنجا
كه ميتوانم تلاش كنم تا اين پيچهای كوچك تو در توی جامعه كه
انسانها را از شكل و ريخت مياندازد باز كنم تا نسلهای بعد
از من انسانهای شجاع، صريح و صادق و آزاده بار بيايند.
ميخواهم راهگشای گرههای كوچكی باشم تا نسل بعد از من با
آنچه من با آن روبهرو بودهام مواجه نشوند و شجاع بار
بيايند. دوستان، من سر تعظيم فرود ميآورم در برابر همهی
قهرمانان و عكسهای آنها را به ديوار خانهام زدهام و خواهم
زد، اما خودم نه قصد دارم و نه توان آن را كه قهرمان باشم.
دوستان، من قادر به آنچه شما انتظار داريد نيستم ـ كه بروم هر
چيز را با مشت گره كرده پاسخ دهم ـ اما اين توان را دارم كه به
قد و قوارهی خودم از زندگيام پلی بسازم تا زمينهای مادی
(فرهنگی) فراهم شود تا نسلهای آينده، انسانهای معيوبی بار
نيايند و حتا اگر يك قدم از اين كار بزرگ را هم بتوانم انجام
دهم برای تمام زندگيام كافی است. باز نگوييد تا فلان حكومت
سركار هست نميشود. آن معلم و ناظمی
كه مدام مرا سركوب ميكرد پر از عقدههای حل ناشده بود، باور
كنيد مزدور نبود و من هم زندانی و آدم سياسی نبودم. ريشههای
اين استبداد نه فقط در ساختارهای اجتماعی يا سياسی كه در همين
نظام آموزشی (و خانوادگی) است كه فرزندان ما را ناتوان ميكند.
زمانی كه دانشجو بودم به ياد دارم كه وقتی در محيط ساكن و
سنگين و بيتحرك دانشگاه (كه در آن زمان دختران و پسران حتا حق
نداشتند با هم صحبت كنند و فقط نمايندگان دخترها و پسرها
ميتوانستند برای جزوه دادنها بين اين دو گروه ارتباط برقرار
كنند)، من و ٢ دوست ديگرم ميخواستيم بهخيال خود يك بيانيه را
برای همشاگرديهايمان به خوابگاه دانشگاه بفرستيم. آن بيانيه
ـ كه حالا وقتی فكر ميكنم چقدر خندهدار و احمقانه بود ـ را
با دستكش در پاكت نامه ميگذاشتيم چون فكر ميكرديم اثر
انگشتمان نماند ـ به من نخنديد هرچقدر هم آدمهای ترسويی
بوديم اما بالاخره زمينهای مادی برای غلبهی اين ترس وجود
داشت. الان وقتی به آن دوران فكر ميكنم خندهام ميگيرد ولی
شايد همين گرهگشاييهای كوچك سبب شده كه دختران و پسران
دانشجو اكنون بيپروا هر روز تحصن كنند، جمع شوند و بيانيه
صادر كنند. وقتی اينها را ميبينم لذت ميبرم و خوشحالم كه
ميبينم با كارهای كوچكی كه خيليها از جمله من در آن شريك
بوديم اين وضعيت برای دانشجوها بهوجود آمده است كه مانند من
نباشند. بله ما از چيزهايی اين چنين كوچك دلخوشيم و سهم تلاش
اندك خودمان را در آن ميبينيم، و اينگونه احساس خوشبختی
ميكنيم. من وظيفهای كاملا مشخص برای ادامه زندگی پيش پای
خودم گذاشتهام و برای اين كارها نيز تاكنون به آن شجاعت و
قهرمانی كه ميگوييد نيازی حس نكردهام بلكه فقط نياز داشتم
جسارت روبهرو شدن با ضعفها و قوتهايم را بيابم. ما فقط
جسارت آن را داشتهايم كه از امكانات هرچند كوچك و از فضاهای
هرچند محدود نه برای تخريب اين و آن بلكه برای تشويق و تشديد
فعاليتهای خود و اطرافيانمان استفاده كنيم، تا مجلهای چاپ
كنيم، مقالهای بنويسيم، بيانيهای امضاكنيم، سايتی راه
بيندازيم، گردهمآيی برپا كنيم و آنچه آموختهايم بياموزانيم،
تا شايد راههايی برای كاهش خشونت بيابيم و... تا نسلهای
آينده گير و بندهای نسل ما را نداشته باشند.
بله دوستان عزيز، من ميترسم، نه تنها وقتی سركوبام ميكنند
ميترسم بلكه از ملتی ميترسم كه وقتی كسی در بند است ميگويد
”خوب شايد هم جرم اخلاقی داشته يا
حتما چيزی بوده!!“. من از گروهی ميترسم كه بهجای
آنكه كسانی را كه امكاناتی دارند اما زندگی را بهروزمرگی
ميگذرانند به فعاليت و حركت تشويق كنند، برعكس ميآيند كسانی
را مورد توهين و حمله قرار ميدهند كه در حد توان اندكشان
قدمی كوچك برميدارند،. من از كسانی ميترسم كه روابط شخصی و
درگيريهای شخصيشان را در موقعيتهای سركوب مطرح ميكنند چون
تصور ميكنند نوبت آنها نيست. من از
جامعهای ميترسم كه همواره منتظر است كه كسی بيايد كه مثل
هيچكس نباشد و آنها را نجات دهد. من از مطالب دوستانی
كه با استفاده از همان كلمات روزنامههای تندروی محافظهكار
نوشته ميشود ميترسم، حتا اگر محتوای متفاوتی داشته باشد! من
از كسانی ميترسم كه روزی سهبار غايت آرمانشان و آن
نهايتهايی را كه احتمالا دهها سال بعد بايد تحقق يابد تكرار
ميكنند بدون آنكه هيچ نقشه و حركتی برای تحقق عملی آن
آرمانها داشته باشند. من از جامعهای كه غر ميزند، اما
ارزشهای حاكماناش را بازتوليد ميكند، ميترسم. من از خشونت
نهفته در اين جامعهای كه ضعيفكش است ميترسم. من از گروه
كوچكی از زنان طبقهی متوسط كه خود را نماينده تمام اقشار زنان
(از همهی قومها، و مذاهب و طبقات) ميدانند اما منافع طبقاتی
خود را نيز نميشناسند و نميتوانند از آن دفاع كنند ميترسم.
من از كسانی كه با اقتدار و با استفاده از كلماتی صحبت ميكنند
كه همه اعتماد بهنفس ديگران را از آنها سلب ميكند ميترسم.
من از كسانی كه از نظارت استصوابی در رنجاند اما خود در
جايگاه ناظر، كسانی را كه ميخواهند در حركتی برای زندگی
اجتماعی بهتر سهيم شوند، صلاحيتشان را رد يا تاييد ميكنند،
ميترسم. من از طرحهای كلانی كه تكليف اقتصاد، سياست و... را
در سطح جهانی معلوم ميكند ولی هرچه ميخوانم متوجه نميشوم در
زندگی روزمرهام چگونه بايد عمل كنم ميترسم. من از جملات كلی
و قاطعی كه ”مو لای درزشان نميرود“ و با صدای كلفت و رسا بيان
ميشود و هرگونه پرسشگری را در ذهن مخاطب ازبين ميبرد
ميترسم... بله دوستان خوبم، من از خيلی چيزها ميترسم، باور
كنيد و دلخور نشويد.
(تريبون فمينيستی ايران) |