ياسر عرفات با روحيه قوي که داشت، بسيار بندرت و آن هم
در شرايط بسيار اسفناک، نااميدي و دلسردي از خود نشان مي داد.
بنظر ميرسيد که او
داراي خوش بيني خلل ناپذير، اراده مبارزاتي استوارو تواني شگفت
انگيز براي سربلند
کردن از پي هر شکستي بود. من که در بيش از ٣٥ سال گذشته، خط
سير او را دنبال کرده
ام و به عنوان روزنامه نگار يا ديپلماتي که درسازمان آزادي بخش
فلسطين (ساف)
مأموريت داشت، بيش از ده بار با او ملاقات کرده ام، در سال
گذشته به هنگام آخرين
ديدارمان، او را در وضعيتي شديدا شبيه به يک حالت افسردگي
يافتم.
و با رنگي پريده، چهره اي عبوس، محبوس در ساختماني
ويران، ساکن اطاقي بي پنجره، آگاه به خطر تبعيد يا قتل در هر
لحظه، براي اولين بار
از احتمال « نابودي آثار حکومت فلسطيني» ياد مي کرد. او در
شگفت بود که با وجودآن
همه تلاش براي رسيدن «به صلح شجاعان» با اسرائيل، چگونه
توانسته اند چهره او را زشت
بنمايانند؟ هرباري که به « همقطارش اسحاق رابين» اشاره مي کرد،
بغض گلويش را
ميگرفت.
او به ناچار و با فشار سه جانبه اسرائيل ، ايالات
متحده و اتحاديهاروپا (همين يکي را کم داشت!) مي رفت که نخست
وزيري انتخاب نمايد.
او وانمود ميکرد که نمي نميتوانست بفهمد که چرا ميخواهند نخست
وزيري بر او تحميل
نمايند، در حالي که او فقط « رهبر موجوديتي غيردولتي» است . در
پاسخ به اين سؤال که
آيا او مجبور به پيروي است، سرش را پائين آورد و آن گاه يکي از
همکاران نشسته در
کنار وي، چنين پاسخ داد:
"خواسته
بوش چنين است".
پس از مصاحبه، سرميز نهار که چندين وزير نيز دعوت شده
بودند، در مورد مسئله لائيسيته دولت آتي فلسطين بحث در گرفت.
نبيل شعت، وزير خارجه
دولت خود مختار، مسئول نگارش طرح قانون اساسي، توضيح داد که به
دلايل سياسي بديهي،
موظف شد که جمله «اسلام مذهب دولت است» را در طرح بگنجاند.
سخنان او، موج اعتراضي
دور ميز برانگيخت. صائب اريکت و ياسر عبدو رابو، از وزراي
حکومت، از همه پرشورتر
بودند. خانم مايي صراف، مشاور امور اروپائي با خيره شدن به
عرفات، فرياد برآورد که
"به
عنوان مسيحي، هرگز نمي پذيرم که در چنين دولتي زندگي کنم!».
شگفت اينکه رئيس ،
در حالي که به بشقابش خيره شده بود، در طول مجادله سکوت اتخاذ
کرد. سرانجام در
برابر اصرار ديگران، محتاطانه اعلام کرد « من تا کنون وقت
نکرده ام به طرح قانون
اساسي نگاهي بياندازم".
در جريان اولين ديدارمان در ژانويه ١٩٦٩، پيش ازانتخاب
وي در رأس «ساف» ، ياسر عرفات با اعتماد بنفس در مورد همان
موضوع اظهار عقيده مي
کرد. رهبر الفتح روي ميز لخدربراهيمي (١) سفير الجزاير در
قاهره نشسته بود و با
شوروشوق توضيح ميداد که او چگونه «دولتي واحد و دموکراتيک بر
روي کل سرزمين فلسطين»
ايجاد خواهدکرد، دولتي که در آن «يهودي، مسيحي و مسلمان،
شهرونداني با حقوق برابر
باشند». او واژه لائيسيته را بر زبان نياورد، واژه اي که
مفهومش در اسلام روشن
نيست؛ اما تعريفي که او از دولت کرد ، اين بود که دولت آينده ،
با يک دموکراسي از
نوع غربي، هيچ تفاوتي نخواهد داشت. او کاملا اطمينان داشت که
اکثريت اسرائيلي ها به
اين طرح خواهند پيوست که ميتوانست صلح و امنيت آن ها را تأمين
کند؛ در اين زمينه او
به تحسين يهوديان سفاراد [يهوديان مديترانه اي*] پرداخت. اينان
در اسرائيل اکثريت
را تشکيل ميدهند و فرهنگ و طرز فکرشان، آنا ن را «برادران
دوقلوي» اعراب مي ساخت.
او در جواني در مصر و نيز هنگام اقامت مخفي اش در سرزمين هاي
اشغالي پس از جنگ شش
روزه با آنان حشر و نشر کرده بود و لذا آن ها را خوب مي شناخت...
صلاح خلف مشهور به ابواياد (که بعدها شماره ٢ ساف شد)
با دنباله روي از او، با توسل به يک کنايه اظهار داشت که زمان
تحقق اين طرح هنوز
نرسيده است: او گفت فلسطيني ها همه درخت هاي سيب خاورميانه را
تکان خواهند داد و
همه ميوه هاي گنديده خواهند ريخت ( کنايه او به دولت هاي عرب
بود) سپس با لبخندي
شيطنت آميز اضافه کرد که فلسطيني ها مي توانند تنها سيب سالم
را که بر روي درخت
مانده بچينند، و منظورش اسرائيل بود. در حالي که چند سفير عرب
در آنجا حضور
داشتند،
فضا را سکوتي طولاني پر کرد. هيچکدام از آنان به ناسزا ي وي
پاسخ ندادند؛
هيچ کدام آنجا را ترک نکرد. شکست مفتضحانه ژوئن ١٩٦٧ هنوز در
حافظه ها بود و در آن
زمان گمان ميرفت که آينده از آن «انقلابيون فلسطيني » است.
حوادثي که از سال بعد به اين سو رخ داد، وهم و خيال
رهبران فلسطيني را محو کرد. کينه سرسختانه اين رهبران نسبت به
رژيم هاي عرب که
بديده آنان از زمان پيدايش کشمکش با جنبش صهيونيستي، به آرمان
فلسطين خيانت کرده
بودند، روشن بود. زورآزمائي با ملک حسين در سال هاي ١٩٦٩-١٩٧٠
با کشتار فدائيان
(سپتامبر
سياه) و سپس اخراج قطعي آنان از پادشاهي اردن خاتمه يافت.
سخنان بسيار
درشتي را که ياسر عرفات در امان عليه «اطرافيان» پادشاه به ما
ميگفت، ميشد چنين
تفسير کرد که رئيس نيز به اندازه متفقين اش، جبهه خلق براي
آزادي فلسطين به رهبري
جورج حبش و جبهه دموکراتيک براي آزادي فلسطين به رهبري نايف
حواتمه، در صدد سرنگوني
سلطنت هاشمي بود.
چند ساعت پيش از حمله ارتش اردن، ابو اياد با لحن
نوميدانه اي به من گفت که در انتظار بدترين اتفاقات است. او
ميگفت «مطمئن است که ما
از اين ماجرا مغلوب بيرون خواهيم آمد...» او کاملا به قدرت
ارتش ملک حسين، پشتيباني
اسرائيل، ايالات متحده و بريتانيا از وي آگاه بود، در حالي که
«ساف» هيچ تدبير
امنيتي اتخاذ نکرده بود. چنين بر مي آمد که او ياسر عرفات را
مقصر ميداند. زيرا با
اينکه عرفات با تحليل وي در مورد توازن نيروها موافق بود، اما
نتوانست برطبق اعتقاد
باطني اش، ازجمله در ندادن امتيازاتي که ملک حسين مي خواست،
دست به عمل بزند.
(٢)
کمي بعد از کشمکش مسلحانه، ياسر عرفات که بحالت نيمه
مخفي در امان زندگي ميکرد، به نوعي «انتقاد از خود » اصولي دست
زد. در مصاحبه اي او
قبول کرد که فدائيان دست به تحريکات زدند و به قول خود او، از
«تظاهر انقلابي»
گرفته تا «رفتار غيرقابل قبول » نسبت به افراد ارتش اردن مرتکب
شدند و او البته
«هواپيماربائي
» ها را از ياد نبرده و محکوم نمود. با وجود اين، اگر خوب دقت
کنيم،
انتقاد وي عمدتا متوجه سازمان هاي رقيب الفتح، «جبهه خلق» و
«جبهه دموکراتيک» بود.
البته اين دو سازمان عضو «ساف» بودند که عرفات رياست آن را به
عهده داشت و لذا
قاعدتا بالاترين مسئول آن بود.
رئيس که خود را فرمانده نيروهاي مقاومت متحده تلقي
ميکرد، به سختي شکست را مي پذيرفت. او معتقد بود که در ١٩٧٠ بر
ارتش اردن و در
جريان تهاجم ارتش اسرائيل به لبنان در ١٩٨٢، پيروز شده است. در
مورد درگيري هاي
لبنان او با اراده آشکاري به من ميگفت « شما قبول نداريد که
مقاومت قهرمانانه بمدت
سه ماه در مقابل يکي از نيرومندترين ارتش هاي جهان در نوع خود
يک پيروزي بزرگ است؟
طبق گفته وي، تنها انگيزه خروج فدائيان همراه بار و بنه و
اسلحه شان از کشور سدرها
در سال ١٩٨٢، خاتمه دادن به کشتار اهالي غير نظامي توسط ارتش
اسرائيل بود.
آن چه او را تکان داده و حتا متزلزل کرده بود، کشتار
صدها پناهنده فلسطيني در اردوگاه صبرا و شتيلا در سپتامبر ١٩٨٢
پس از عزيمت وي از
بيروت است. کمي پس از آن، در مصاحبه اي با من در دمشق که موقتا
پناهنده شده بود، او
از اين فاجعه با چشماني تر ياد ميکرد. او از ايالات متحده و
فرانسه شکايت داشت که
با تخليه زودرس نيروهايشان به وي خيانت کرده اند. زيرا آن دو
کشور تضمين کرده بودند
که از فلسطيني ها در لبنان محافظت کنند. او با لحني خشم آگين
فرياد ميزد : «بگين و
شارون يهودي نيستند، جناياتي که آنان مرتکب مي شوند نه با
اخلاق و نه با سنت يهودي،
مطابقت ندارد؛ يهوديان واقعي آناني اند که از پيوستن به عمليات
نابودي خلق فلسطين
خودداري ميکنند...». و نتيجه ميگرفت که : «من از همه صلح طلبان
و دموکرات هاي
اسرائيلي سپاسگزاري کرده و قدرداني خلق فلسطين را که هرگز
همبستگي آن ها را فراموش
نخواهند کرد، ابلاغ مي کنم». عرفات به صد ها هزار اسرائيلي که
با قربانيان صبرا و
شتيلا اعلام همبستگي کرده بودند، اشاره داشت، در حالي که «کوچه
هاي عرب» هيچ تکاني
نخورده بودند. او خود را مديون پي- ير مندس فرانس، ناهوم گلدمن
و ديگر شخصيت هاي
يهودي خارج از اسرائيل (دياسپورا) مي دانست که مخالفت خود را
با تهاجم اسرائيل عليه
جنبش فلسطين اعلام کرده بودند. بدون ترديد، در اين دوره بود که
وي تصميم گرفت که در
مقر خود در تونس با نمايندگان جامعه مدني اسرائيل ديدار نموده
و در جهت شناسائي
متقابل دولت اسرائيل و «ساف» اقدام نمايد، طرحي که ده يازده
سال بعد در اسلو عملي
کرد.
هنگامي که سفير فرانسه در تونس بودم، او بيش از يک بار
، مستقيما يا از طريق ابواياد ،مرد شماره٢ «ساف» با من تماس
گرفت تا ارتباط وي با
شخصيت هاي يهودي يا اسرائيلي و همچنين دولت اسرائيل را تسهيل
نمايم. در سال ١٩٨٥،
يک روز پس از بمباران مقر« ساف» توسط نيروي هوائي اسرائيل که
او از آن جان سالم بدر
برده بود، ياسرعرفات از من دعوت کرد تا از اطاق خواب کوچک او
که موشک ارتش اسرائيل
به آن اصابت کرده بود ، ديدن کنم. او از کتابخانه اش، زندگي
نامه ژنرال ازر وايزمن،
«صلح
طلبي» در ميان «جنگ طلب ها»ي حزب ملي گراي بگين و رئيس آتي
دولت اسرائيل را
بيرون کشيد و با لبخند بزرگي گفت «اين مرد مورد احترام من است
و خيلي دوست دارم که
ملاقاتش کنم...».
فرانسوا ميتران موفق شده بود که حتا پيش از ديدار
پرخاطره وي در سال ١٩٨٩، روابطي مبتني بر اعتماد با ياسر عرفات
برقرار نمايد. او در
سال ١٩٨٦ با واسطه من از عرفات خواست که آزادي گروگان هاي
فرانسوي محبوس در لبنان
بدست گروه هاي اسلامي وابسته به ايران را تسهيل نمايد. دولت
فرانسه فکر ميکرد که
عوامل «ساف» در اين گروه ها رخنه کرده اند. خوشحال از اينکه
بتواند خدمتي انجام
دهد، عرفات در حضور من دو نفر از همکاران نزديکش را فراخواند و
از آنها خواست که
بدون فوت وقت يکي به بيروت و ديگري به تهران سفر کند. من هم
قرار بود به همين شهر
بروم. او قبل از همه چيز به آن ها دستور العملي داد که مراقب
باشند گروگان ها زنده
بمانند تا مذاکرات براي آزادي آنان که قرار بود من در تهران
انجام دهم به سرانجام
برسد.
ياسر عرفات محاسبه هاي نادرست کرده و دچار اشتباه در
داوري شد؛ نقائص او، کمبودهاي او، رفتارهاي مبهم يا متضاد او،
انکار ناپذير است.
اما، فلسطيني ها که از انتقاد شديد وي که پدرشان مي دانستند،
باز نمي ماندند، اين
عيب ها را بر او مي بخشيدند در حالي که همواره او را مي
پرستيدند. در طول نيم قرن،
او موفق شد در مقابل دشمنان هولناک چه در صحنه بين المللي (
اسرائيل، ايالات متحده،
بيشتر رژيم هاي عرب ) و چه در درون جنبش خويش ( مارکسيست ها که
از ايجاد مانع بر سر
راه او غافل نبودند) مقاومت نمايد. راهي که به «مصالحه تاريخي»
که آرزويش را دشت ،
ختم ميشد. او آرزو داشت که ماندلاي فلسطين، اولين رئيس جمهور
فلسطين مستقل گردد،
رؤيائي که در حد يک حرف باقي ماند. مرگ او را در آستانه
«سرزمين موعود»ش بر خاک
افکند.
١
-
لخدر ابراهيمي، بعد ها وزير خارجه الجزاير شد و
سپس به عنوان نماينده دبيرکل سازمان ملل متحد ، به مأموريت در
افغانستان و عراق
گماشته شد.
٢
-
هدف اين عمليات، محدود کردن کامل فعاليت هاي
مقاومت فلسطين در اردن بود.
* در قرون وسطي به يهوديان ساکن
اسپانيا و پرتقال خطاب
ميشد. اکنون، يهوديان داراي ريشه کشورهاي
مديترانه را سفاراد ميخوانند. در مقابل
آنان، يهوديان اشکناز قرار دارند يهوديان اروپ
|