ليلا با صدای بسته شدن در حياط از خواب پريد، به
رختخوابهايی كه به رديف تنگ هم در تنها اتاق خانهپهن
شده بود به دقت نگاه كرد. جای مادر در كنار پدر روی بالش
خالی بود. به آرامی از روی چهار برادر كه در كنارش خوابيده
بودند طوری رد شد كه آنها را بيدار نكند، دست و رو نشسته با
همان موهای ژوليده جلوی در، به انتظار بازگشت مادر نشست.
ساعتی بعد مادرش با دمپايی پارهاش از راه رسيد. لقمهيی از
نان تازه را به دست ليلا داد و برعكس هميشه كه برای
آوردن ليلا به خانه موهايش را میكشيد دستی به نوازش بر
سر دخترك كشيد و با مهربانی گفت: "ليلا جون میخوام ببرمت
يه جای خوب، پفك هم برايت میخرم..."
مادر با صابونی كه تنها برای ميهمانی رفتن و ايام عيد از
صندوق گوشه اتاق بيرون میآورد دست و صورت و بدن ليلا
را در هوای سرد پاييزی در دستشويی گوشه حياط با آب كتری
شست و با چادر كهنهاش او را خشك كرد، سپس پيراهن قرمز
دست دومی را كه برايش خريده بود بر اندام زيبای ليلا
پوشاند. ليلا فقط هشت سال داشت اما نشانههای بلوغ زودرس
از او دختری دوازده، سيزده ساله ساخته بود. مادر بسختی و
با شتاب موهای گره خورده خرمايی رنگ ليلا را شانه زد،
گونههای برجسته دخترك از سايش محكم ليف بر صورت گل
انداخته بود و به پوست سفيد صورتش زيبايی بخشيده بود.
مادر چادر مرطوب را بر سر انداخت، دست ليلا را كشيد و با
هم از خانه بيرون رفتند. ساعتی بعد ليلا خود را همراه با
مادر در خانهيی مجلل يافت خانهيی زيبا اما محصور در حصارهای
فلزی بلند. ليلا غرق در زيبايی خانه بود كه مادر او را به
داخل خانه فراخواند، لحظهيی بعد او را با مردی كه هم سن
پدر اما لباسی فاخر و سر و وضعی آراسته داشت تنها گذاشت.
ليلا از چشمان دريده و نفسهای تند مرد وحشت كرد، میخواست
با مادر اتاق را ترك كند كه متوجه پيچاندن كليد در قفل
توسط مادرش شد.
چرا مادر او را با آن مرد غريبه تنها گذاشت؟ هيچ كس در
آن ساعات اوليه صبح از پشت آن ديوارهای سنگی و حصار فلزی
صدای عروسك بلورينی را كه زير ضربات سهمگين پتك فقر يك
انسان در هم میشكست نشنيد.
از آن روز به بعد هر روز ليلا با مادر از خيابانهای بالای
شهر و پايين شهر میگذشت و با بازشدن در هر خانه، تنها
وارد میشد. او ديگر حتی برنمیگشت تا رفتن مادر را به
نظاره بنشيند و هر گاه كه در زير چنگالهای بیرحمانه
خفاشان قرار میگرفت با خود میانديشيد شايد اين هم نوعی
از بازی خصمانه بزرگان باشد، ليلا تازه وارد 9 سالگی شده
بود كه تجربه مادر شدن و اولين ستيزههای تازيانه (صد
ضربه شلاق) را آزمود، خانوادهاش او را در 12 سالگی به يك
مرد افغانی با دريافت مبلغی به عنوان صيغه واگذار كردند.
ليلا اين بار نه توسط مادر كه با فرمان آمرانه مادرشوهر
در تجارت يك سويه جسمش به حراج گذاشته شد. او در 14
سالگی برای دومين بار پس از تحمل 100 ضربه شلاق به
زايشگاه منتقل و فرزندان دوقلويش را به دنيا آورد.پس از
پايان دوران اولين صيغه، ليلا بار ديگر توسط خانوادهاش
در بازار بیرحمانه معامله جسم و شهوت به فروش رسيد،
آخرين تصاحب كننده روح و جسم ليلا مردی 55 ساله صاحب
همسر و دو فرزند بود كه از مشتريان ليلا در منزلش پذيرايی
میكرد.
عاقبت در يكی از روزهای سرد پاييزی در روزنامهها نوشتند
دختری 18 ساله كه سر كرده باند فحشا بود در شهر اراك
دستگير شد!
دادگاه ليلا خيلی زود تشكيل و قاضی شعبه 25 پس از بررسی
پرونده و اعترافات متهم او را به تحمل شلاق و اعدام
محكوم كرد و رای قاضی جهت تاييد به تهران فرستاده شد.
وكيل ليلا با ارسال دو دادخواست مبنی بر اظهار ندامت او از
دادگاه تقاضای فرجام خواست اما...؟
-
برای ديدن دختری كه در سن 18 سالگی به جرم فحشا محكوم
به اعدام شده و بهدليل داشتن پرونده سنگين مسوولان
زندان نسبت به ملاقات او سختگيری خاصی اعمال میكردند،
بسيار دوندگی كردم. روزی كه عاقبت با نامه قاضی پرونده
برای ديدنش، در سنگين فلزی زندان به رويم گشوده شد،
انتظار ديدن دختری زيرك را داشتم كه هوشيارانه در بازار
تجارت جسم وارد شده است. وقتی ليلا با چادر سياه، روسری
سفيد و لباسهای چند رنگ با آستينهای كوتاه و بلند وارد
اتاق مددكار شد باورم نمیشد كه آن دختر ليلا باشد، نگاهی
معصومانه داشت. وقتی از داستان زندگی اش، زجرهای دوران
كودكی و به دنيا آمدن دختران دوقلويش برايم میگفت سادگی
كلامش مرا وادار به سكوت كرده بود. از او پرسيدم از
مشتريانت چقدر پول میگرفتی؟ لبخندی تلخ بر لبانش نشست و
با لحنی كودكانه گفت: من كه هيچ وقت پول نمیگرفتم، هر
بار كه با مادرم میرفتم برايم آدامس، آبنبات، پفك و...
میخريد، نمیدانم شايد مادرم يا همسران صيغهيیام پول
میگرفتند من كه چيزی نمیديدم.
ليلا.م، 18 ساله به جرم اشاعه فحشا، ارتباط نامشروع،
زنا با محارم محكوم به اعدام شده، اين در حالی است كه
مددكاران زندان بارها از او تست هوش گرفتهاند و هر بار با
پاسخی يكسان روبرو شدهاند. دختری 18 ساله با ضريب هوشی
بين هفت تا هشت ساله، دختری كه قربانی
فقر
شده، سر كرده باند فحشايی كه در اين مدت 10 سال هيچ چيز
عايدش نشده،
نه لذت، نه ثروت، نه اندوخته بانكی و نه... ليلا
بازيچهيی بود در دستان بیرحم
فقر،
همسران صيغهيی و بوالهوسان سيری ناپذير. سهم ليلا در اين
تجارت يكسويه درد، زجر و... مرگ در پای چوبه دار است.
ليلا حتی يك بار برای بررسی وضعيت روانی به پزشكی قانونی
معرفی نشده و صرفا
با بيان مستقيم او به ارتكاب جرم، قاضی پرونده به صدور
رای اعدام حكم داده است. همه مسوولان زندان، دادگاه
و... متفقالقول خواستار محو ليلا از گردونه هستی هستند.
آنها میگويند ليلا به اين كار اعتياد پيدا كرده و آزادی او
برابر است با تولد دهها ليلای ديگر!
آنها هرگز از خود نپرسيدند پس از آنكه ليلا در سن 9 سالگی
100 ضربه تازيانه را بر اندامش تحمل كرد مسوولان حقوقی،
انتظامی، بهزيستی، بنگاههای خيريه و امداد و... برای نجات
او از مسلخ چه كردند و بار ديگر كه در 14 سالگی ضربات
شلاق بر پيكرش هاشوری از درد و زخم آفريد باز هم كسی از
خود نپرسيد چرا بار ديگر؟
مرگ ليلا در پای چوبهدار يعنی پاك كردن علامت سئوال به
جای پاسخ دادن به آن، پاك كردن علامت سئوال پاسخ
مناسبی برای معمای ليلا، عاطفه و... نيست. مددكار به ساعتش
نگاه میكند، وقت تمام شد. وقتی میخواهم تركش كنم از او
میپرسم آرزويت چيست؟ میگويد: نمیدانم قاضی من را ببخشد
و از اعدامم بگذرد و آزاد شوم و... ديگر نمیدانم. میپرسم
اگر دوباره اجازه بدهند به ملاقات بيايم چه چيز برايت
بياورم؟ با همان لبخند تلخ میگويد... يك بسته پفك و چند
شكلات كاكائويی.
ليلای 19 ساله كه 11 ماه است در حصار ميلههای زندان بسر
میبرد و در اين مدت من تنها ملاقات كنندهاش بودهام،
از من هيچ نمیخواهد، او هوس پفك كرده است. او از من
تقاضای درخواست برائت از دادگاه را ندارد. ليلا رويای كودكی
گمشدهاش را از من طلب میكند.
ليلای 18 ساله با همان بيان كودكانه اش در دادگاه توضيح داد كه
چطور مادرش او را به مردان مختلف اجاره میداد تا زندگی
فقيرانه شان با فروش جسم ليلای عقب مانده تامين شود.
ليلا كه زيركی ديگران را نداشت صادقانه توضيح داد كه چطور
برادران و پدرش به او تجاوز كردند. آيا اگر ليلا میدانست
گفتههای بیپرده او و راستگويی اش در باره اين كه خويشانش با
او چه كردند، سرش را به سمت دار خواهد برد، باز هم با همين
صداقت كودكانه رو بروی دستگاه قضاوت میايستاد؟
گفت و
گوی بسيار كوتاه در زندان با ليلا صورت گرفته وتنها گپی با
اوست
كه
به همه آن پرسشها جواب نمی دهد.
*می
دانی چند سال داری؟
18 سال.
*می
دانی قرار است اعدام شوی؟
گفته اند قرار است اعدامم كنند، اما در زندان همه میگويند
دروغ است. دوستانم میگويند تو را میبخشند،
فقط میخواهند كمی بترسی. من كاری نكرده ام!
مادرم میگفت امشب برو به خانه آن مرد ،من هم میرفتم.
اگر میگفت نرو، نمی رفتم.
من هر چه او میگفت گوش میكردم.
*چرا
هر چه او میگفت انجام میدادی؟
می ترسيدم اگر به حرف او گوش نمی كردم همه اذيتم میكردند.
*مثلا
چه میكردند؟
كتكم میزدند.هم مادرم و هم پدرم.
آنها با من رفتار خوبی نداشتند.
*اولين
بار كه با كسی ارتباط داشتی كی بود؟
اولين بار كه مادرم مرا به خانه مردی برد 8 سالم بود. خيلی سخت
گذشت.آن شب گريه كردم.خيلی گريه كردم.
اما مادرم فردای آن روز آمد به دنبالم و مرا به خانه برد
وبرايم شكلات و پفك خريد.
*فرزندانت
را دوست داری؟
خيلی دوستشان دارم.
قبل از اين كه به اينجا (زندان) بيايم خيلی با هم بازی
میكرديم.
*چند
بچه داری؟
دو دختر دارم و يك پسر.آنها خيلی مهربانند.
*خودت
بزرگشان كردی؟
مدتی مادرم نگهشان داشت.
بعد هم مدتی پيش پدرشان رفتند.
حالا نمی دانم كجا هستند.
*پدرت
چه؟ او را دوست داری؟
او مرد بد اخلاقی است.از او میترسم.
كتكم میزند.
از بچگی كتكم میزد.
اما وقتی برايم خوراكی میخرد دوستش دارم.
*مادرت
اينجا به ديدنت میآيد؟
نه، از وقتی به زندان افتادم ديگر به سراغم نمی آيد. اگر مادرم
را ديدی به او بگو قول داده بود برايم اينجا شكلات و پفك
بياورد.پيراهن قرمز رنگم را هم فراموش نكند.(
برگرفته از روزنامه اعتماد و سايت زنان) |