هنر و انديشه

پيك

                         

داستان ادامه دار

گلسرخ درايران 
 
 

سايت  الپر

امروز به مناسبتی رفته بودم منزل آقای سپانلو. 23 ساله بوده كه اولين كتابش را منتشر كرده و از آن زمان تا امروز 16 كتاب شعر، حدود ده تا دوازده اثر تحقيقی و در همين حدود هم ترجمه رمان و شعر از زبان فرانسه به دست انتشار سپرده است. اوضاع جسمی‌اش البته تعريفی ندارد؛ يا در واقع از تعريف گذشته. اما از نظر روحيه برعكس.

كمی از عارف قزوينی حرف زد و كمی از تأثير مثبت انقلاب بر ادبيات و سينمای ايران گفت. اما اينجای كار از همه جالب‌تر بود كه گفت از سال 52 تا 56 ممنوع القلم بوده و وقتی از علت آن پرسيدم...

ظاهرا يك بوته گل سرخ در باغچه حياط همين خانه داشته كه در يك روز پاييزی يك گل زيبا هم رويش شكفته بوده. باد شديدی می‌آيد و اين گل سرخ را از ساقه گردن می‌زند. رفيق شاعر ما آه از نهادش بلند می‌شود و بی‌خبر از چرخ فلك و اوضاع مملكت با دلی غصه‌دار اين گل سرخ را پای همان بوته زير خاك می‌كند و در اوج قله احساس، شعری می‌گويد به اين مضامين كه گل‌های سرخ ما به دست تندباد روزگار نفله می‌شوند و ما آنها را دفن می‌كنيم و چه می‌شود و چه می‌كنيم و آخر شعر هم يك «ای ميهن!» اضافه می‌كند.

اين شعر می‌رود به صفحه ادبيات روزنامه كيهان وقت و دو ماهی طول می‌كشد تا منتشر می‌شود. از قضا درست سه روز قبل از انتشار اين شعر، خسرو گلسرخی اعدام شده بوده... و همين می‌شود كه رفيق شاعر ما كه از قبل برچسب چپ را هم روی پيشانی خود داشته، پا در هوا می‌شود و قلم در قفا. شما كه می‌دانيد؛ اينطور مواقع ديگر توضيح به كار نمی‌آيد. هرچه هم بگويی من اصلا دو ماه پيش اين شعر را گفتم و آن گل سرخ هم در حياط خانه‌ام بود، كسی به خرجش نمی‌رود. می‌گويند خفه شو! تو می‌خواستی به مقام ولايت... اه ببخشيد، اعليحضرت آريامهر و نظام شاهنشاهی توهين كنی.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی