تريبون فمينيستی
-
خبر تازه اين بود كه ستادی در قوه قضائيه تشكيل شده بنام ستاد
حفاظت اجتماعی. اين را در دانشكده اقتصاد ديدم. از در دانشكده
كه وارد میشديد روبروی تان در ديوار مقابل در محل نصب اعلانات
در كنار خبر مربوط به روزهای مختلف تحصن دانشجويان
دردانشكدههای علوم اجتماعی، اقتصاد و ادبيات آن را میديديد.
در متن دو صفحهای در ارتباط با اين خبر آمده كه قرار است
نيروهای اين ستاد به صورت خدمتی موازی به كمك نيروهای وزارت
اطلاعات، سپاه و بسيج بيايند و در محله ها، بازار، كارخانه ها،
دانشگاهها و … نيروهای مردمی به خدمت گرفته شوند تا مواظب
رفتار و گفتار و … همشهريان و هموطنان باشند. اين نيروها را
داوطلبانی از خود مردم به خصوص جوانان تشكيل خواهند داد كه
كارت مخصوص هم میگيرند يا اگر نخواهند كارت هم نمی گيرند. بعد
هم در روزنامه ايران روز شنبه 23 آبان 83 (ص 16) هم ديدم كه از
قول رئيس كل دادگستری استان همدان
نقل شده بود كه “اين ستادها، مراكزی برای ساماندهی جوانان و
افراد متدين در محلات است تا از انحراف جامعه جلوگيری كنند و
با استفاده از دستورات شرعی به ارشاد همشهريان بپردازند.” او
درباره سابقه تاريخی راه
اندازی چنين ستادهايی در دنيا گفته بود: قبل از فروپاشی شوروی
سابق، “كا گ ب ” قوی ترين ارگان اطلاعاتی دنيا محسوب میشود كه
بيشترين اطلاعات خود را از پليس مردمی میگرفت. تفاوت ستاد
حفاظت اجتماعی با پليس مردمی شوروی سابق در ماهيت آنهاست چرا
كه پليس مردمی شوروی سابق ماهيت سياسی داشت اما ستاد حفاظت
اجتماعی فقط به جنبههای مذهبی، شرعی و امر به معروف و نهی از
منكر میپردازد و به هيچ وجه دارای ماهيت سياسی نيست”.
خلاصه اين كه آن اطلاعيه را يك روز بعد از اعلام آن در دانشكده
ديدم. در دو كلاس متوالی صبح, و از دانشجويان دختر پرسيدم آيا
هيچكدامتان اين اطلاعيه را ديده ايد، فكر كنم فقط يكی يا دو
نفر ديده بودند. داغ دلم بابت هوشياری دانشجويان دختر تازه شد.
هرقدر هم بگوئيد تو كه فمينيست هستی تو ديگر چرا از دختران
انتقاد میكنی و مرتب میگويی چرا شما از پسرها عقب میمانيد
باز هم چاره ندارم از اينكه چشمانم را بر حقيقت نبندم و بر
دختران خرده بگيرم كه در طول سالهای اندك تدريس ام از اين
بابت فرق معنی دار ميان دختران و پسران مشاهده كرده ام. منظورم
اين نيست كه بگويم چرا دختران مثلاً سياسی فكر نمی كنند! خودم
هم كه به قول بچهها (ترسو) و “محافظه كار” هستم و اصولاً خيلی
چيزها حاليم نمی شود، ولی ناراحتی ام از اين است كه سوال هايی
كه دخترها سر كلاس هايم مطرح میكنند نهايتش اين است كه -
میشه بگين اين درصدها كه الآن گفتين توی امتحان آخر ترم
میآيد يا نه؟ يا – كل كتاب برای امتحانه؟ در حاليكه پسرها در
همان جلسه مثلاً میپرسند چرا راجع به جهانی شدن كه قرار بود
بحث كنيم صحبت نكردين! اين حرفها را جلوی خود دخترها زده ام.
از آن جالب تر اين كه از همين دخترها پرسيدم به خانم عبادی
برای چه جايزه صلح نوبل دادند، و باز قريب به اتفاق نمی
دانستند! حالا زن باشی، ايرانی باشی، مسلمان باشی، دانشجو
باشی، و دانشجوی دانشگاه دولتی علامه طباطبايی هم باشی و پاسخ
به اين سوال را ندانی، دردآور نيست؟
يك مشكل ديگر من سر كلاس هايم اين است كه وقتی میخواهم راجع
به جو زمانه حول و حوش سالهای اول انقلاب صحبت كنم كه من
نوجوان بودم و حال و هوای انقلابی داشتم و مثلاً فكر و ذكرم تا
حد زيادی شبيه همين چيزهايی بود كه الآن در صحبتهای برخی
بچههای پر شر و شور جوان كه میخواهند با همت و اراده ی
خودشان دنيا را زير و رو كنند و همه چيز را سر جای خود
بگذارند، میشنوم، میبينم بچهها خيلی چيزها را راجع به
تجربياتی كه ما اون موقعها از سر گذرانديم نمی دانند. و نمی
دانند كه چرا آدمها بعد از اينكه چند سالی از عمرشون میگذره
اينقدر تغيير كيفی میكنند. سر كلاس شنبه ی پيش كمی راجع به
اين مطالب توضيح دادم البته نمی دانم چقدر مفيد افتاد. بهرحال
لازم میدانم بگويم تفاوت در روشها الزاماً به اين معنی نيست
كه تفاوت در اهداف يا ايده آلها وجود دارد، ولی گذشته از آن
من حتی معتقدم تفاوت و تنوع در ايده آلها و حتی باورها هم
بجای خود خوب است، حسن خود را دارد، میتواند باعث تحرك و
پيشرفت بشود و خلاصه قرار نيست همه (با يك چوب!) مثل هم فكر
كنند تا اوضاع درست بشود يا باشد! اخيراً كتاب “سهم من” نوشته
ی پرينوش صنيعی را خواندم كه در مدت كوتاهی چندين بار تجديد
چاپ شده. از همه چيز جالبتر در اين كتاب برای من تصوير نسبتاً
واقعی از فضای اجتماعی سياسی ايام جوانی ما و سالهای اوايل
انقلاب بود كه برای نسل جوان امروز ميتواند روشنگر باشد. با
خواندن آن میتوانيد تا حدودی روزگار آن ايام ما را دريابيد.
البته همه ی واقعيت نيست. نمی توانست هم باشد. در ضمن، آنها كه
كتاب 1984 جورچ اورول (نويسنده
قلعه ی حيوانات) را نخوانده اند هم الآن فرصت خوبی است كه
مراجعهای داشته باشند. راستی يكی از بزرگواران اخيراً به من
پيشنهاد كردند كه برای جبران بيسوادی هايم دو ترم مرخصی بگيرم
و بنشينم خانه و فقط كتاب بخوانم. خدا (منظور خدای مهربان و پر
عطوفت خودم!) میداند كه چقدر دلم میخواست میتوانستم اينكار
را بكنم و چقدر معترفم كه به چنين فرصتی هم بسيار احتياج دارم.
بهرحال در عمر كوتاه باقيمانده قادر خواهم بود چندتايی كتاب
عليرغم گرفتاریهای متعدد بخوانم، و خوشحال میشوم اگر همان
بزرگواران راهنمايی كنند كه چه كتاب (هايی) را بيشتر توصيه
میكنند. نمی دانم بعد از خواندن آنها عمری باقی خواهد بود تا
اثری به حال ديگران هم داشته باشد، ولی لااقل اميدوارم بتواند
كاری كند من بيش از اين جاهل از دنيا نروم. به قول بعضیها
التماس دعا، شايد ما هم رستگار شويم. |