روزنامه های كيهان، رسالت، سياست روز و جمهوری اسلامی از ميان
يوميه های عمومی روز و چندين هفته نامه [ كه اگر لازم آمد
اسامی همه آن را می نويسم] به طور مستمر سابق بر اين با دستگاه
های اطلاعاتی و بعد از دوم خرداد با نهادهای موازی اطلاعاتی
ارتباط داشتند. كيهان ادعا می كند علاوه بر اين ها از دفتر
رهبر هم گزارش ها و سفارش هائی دريافت می كند. داستان مفصلی
است حضور سعيد امامی در روزهای
دوشنبه در كيهان
و برنامه ريزی هفتگی برای مثلا جلوگيری از تهاجم فرهنگی و
برنامه ريزی های ترور شخصيت ها و ارعاب در آن سال ها. ديگر
جلسات مشترك حسين شريعتمداری و
مسيح مهاجری
[ مدير مادام العمر روزنامه جمهوری اسلامي-
(و عضو هيات منصفه دادگاه ويژه روحانيت)
] در وزارت اطلاعات و يا رياست جمهوری سابق است كه بعضی از آن
ها حتی خبرش به روزنامه ها هم كشيده و تكذيب هم نشده است،
مانند اشاره آقای حجاريان به جلساتی در ماه های پايانی وزارت
محمد خاتمی كه به طور مشخص برای طراحی اقداماتی صورت می گرفت
كه منجر به استعفای
آقای خاتمی از وزارت ارشاد شد. يا اشاره خبرنگاران كيهان در
مصاحبه طولانی شان با آقای هاشمی رفسنجانی [ بهمن سال 1382] به
گزارش هائی كه به سفارش مقام رهبری، حسين شريعتمداری در نقد
امنيتی صفحات لائی همشهری تهيه كرده و هم مضمون مقالاتی عليه
شهرداری و همشهری در كيهان شده و هم بر اساس آن آقای خامنه ای
از رييس جمهور وقت [ هاشمی رفسنجانی ] خواسته كه به آن نقد
توجه و عمل كنند. حاصلش ديدار غلامحسين كرباسچی شهردار وقت و
مدير وقت همشهری با رهبر و به دنبال آن اخراج احمد ستاری و
ماشالله شمس الواعظين از همشهری در همان ماه های اول انتشار
شده است.
اما امری كه بهانه نوشتن اين نوشته شده، به روزنامه رسالت
مربوط می شود كه خبرنگاری دارد [ نامش فعلا محفوظ] كه به طور
مشخص از نهادهای موازی اطلاعات و دفتر آقای مرتضوی [ قديم در
دادگاه مطبوعات و حالا در دادستانی ] دستور و خبر می گيرد و
ستون "شنيده
ها"
را در صفحه سوم اين نشريه تهيه می كند. اين ارتباط به خصوص در
جريان دستگيری و زندانی شدن روزنامه نگاران خود را به خوبی
نشان داد. من در زندان بودم و در سلول انفرادی و هيچ كس جز
خودم و بازجوها از جايم و وضعم خبر نداشتند. در بازجوئی نيمه
شبی بازجو از من پرسيد شما معتاد به مواد مخدر هستيد. من به
خنده گفتم در اين چند ماه مسواك هم از من دريغ شده است مگر آن
كه شما به ماموران ويژه خود كه غذا می آورند و من صورتشان را
نمی بينيم مشكوك باشيد و گرنه در آن سلول مداد هم نيست چه رسد
به مواد مخدر. بازجو سرش را پائين انداخت و صحبت را عوض كرد و
گفت درخواستی بنويسيد شايد بشود مداد و كاغذ داشته باشيد. گفتم
بدون عينك خواندن نمی توانم پرسيد [ و باور دارم كه دروغ نمی
گفت ] مگر عينك را نمی گذارند؟
گفتم نه. فردايش به من اجازه دادند كه عينك را به سلول ببرم.
وقتی از زندان بيرون آمدم و دوستان تمام دفعاتی را كه روزنامه
ها از بی خبری من استفاده برده و خبرهائی درباره ام نوشته
بودند نشانم دادند جز پنجاه و يك مورد دروغ و اتهام [ كه آقای
مرتضوی با لبخند بعد ها می گفت می توانيد
عليه شان شكايت كنيد
] اين بخش هم جالب بود كه تقريبا روز بعد از آن بازجوئی كه
گفتم رسالت در همين ستون نوشته بود فلانی به اعتياد خود به
مواد مخدر اعتراف كرد. مثال دوم را بزنم. احمد زيدآبادی در بخش
جانی های زندان اوين [ آموزشگاه شهيد كچوئي] زندانی بود و چند
باری خبرهائی از آزار وی توسط زندانی های جانی رسيده و نگران
جانش شده بوديم. تصميم به اعتصاب غذا گرفت تا به كارش رسيدگی
كنند و از آن بند خلاصش
كنند و حتی به انفرادی ببرند . روز هفتم يا هشتم اعتصاب غذايش
بود و من در زندان از هر كس كه می شد پی جوی احوالش بودم و
نگران، يك زندانی عادی كه مامور سرشماری و آمار
آموزشگاه
بود برايم خبر آورد با خنده كه ديشب يكی از آنتن ها رفته و زير
تخت زيد مظلوم و نازنين شيشه عسلی گذاشته و بعد زندانی ها را
صدا كرده كه هان بيائيد و دكتر در اعتصاب را ببينيد. حاضر
نبودم باور كنم كه توطئه ای برنامه ريزی شده است.
به نظرم شيرينكاری زندانی های عادی و بدكار و بی كار يا مديريت
زندان آمد كه از اعتصاب غذا زندانی هميشه ناراحتند و كارشان را
و مسووليتشان را زياد می كند . اما فردايش اول در همان ستون
رسالت و بعد هم در جمهوری اسلامی و كيهان خبری چاپ شد به اين
عنوان " شيشه عسل در زير تخت اعتصاب غذائی” و مدير كيهان در
ستون طنزی كه می نويسد شيرين زبانی هم بر اين اساس كرده بود.
مثال سوم اكبر گنجی دو سال پيش [ اين تاريخ دقيق نيست ] از
بندی كه با عماد باقی در آن زندانی بود به سلول ويژه ای منتقل
شد كه مسوولان قوه قضاييه به آن سوئيت می گويند و يك انفرادی
مخصوص است با حياطی مخصوص و به اندازه سه متر در سه متر و نيم.
اكبر از قرار به اين زندان انفرادی معترض بود و اين اعتراض را
بيان داشته بود. همان روز ها آقای امير محبيان مقاله ای در
رسالت نوشت و اكبر را بريده منفعلی خواند كه از كارهای خود
پشيمان شده و فلسفه پردازی و روانشناسی بازی كرد كه اين ماجرای
همه آدم هاست كه به هوس قهرمانی به راه می افتند و در تنهائی
به حقيقت می رسند كه تلخ است و روانشان را پريشان می كند. من
در يادداشتی در همين سايت به آقای محبيان كه نويسنده با سواد
جناح محافظه كار ست و من هميشه مقالات ايشان را می خوانم و
احترامی برای وی قائلم يادآور شدم كه اين بی خردی است افتاده
ايزوله شده در بندی را روانشناسی كردن و به او كه امكان پاسخ
گوئی ندارد تهمت زدن، دست كم اين كه از ايشان بعيدست.(
ادامه اين مقاله شرحی است بعنوان مقدمه نامه ای كه مزروعی رئيس
انجمن صنفی مطبوعات در اعتراض به دروغ بافی های روزنامه رسالت
نوشته است و بعد هم متن اين نامه. اين نامه در شماره ديروز پيك
نت منتشر شد و همچنان در صفحه اول پيك نت قابل دسترسی است) |