سياوش كسرائی، در آستانه بستری شدن در بيمارستان قلب شهر "وين"
پايتخت اطريش، يك شب شعر برگزار كرد. ميدانست و يا گمان برده
بود كه اين آخرين شعر خوانی اوست؟ هيچكس نمی داند، اما آنگاه
كه بغض او در بندهای پايانی شعر زيبای "باور" منفجر شد و اشك و
آه همه را در آن سالنی كه نشسته بودند و كسرائی آرام و با مكث
های ناشی از نارسائی قلبش برايشان شعر می خواند درآورد، همه در
فكر فرو رفتند: اين آخرين شعرخوانی شاعری است كه اميد خود را
به آينده هرگز از كف ننهاد؟
در فاصله هر شعر و يا دو شعری كه می خواند، به كناری می رفت و
روی نيمكتی كه كنار تريبون بود، برای چند دقيقه ای می نشست.
جمع در سكوت كامل اين دقايق انتظار را تحمل می كرد و با نگاه
خويش از كسرائی می خواست تا به پشت ميكرفن بازگردد؛ و آنگاه كه
نفسی تازه كرده و به پشت ميكرفن باز می گشت، مشتاقانه برايش كف
می زدند. درست به سبك قهرمانان بزرگ مشت زنی جهان؛ و او. هر
كلامش مشتی بود بر گونه آنها كه از شنل مندرس رضاخان، عبای
استبداد دوخته و برتخت ولايت نشسته اند.
از آن شب شعری كه با اشك و آه همراه شد، شعر"باور" كه در آن
كسرائی نمی توانست بغض خود را نگهدارد و به ياد همه گل هائی كه
پيش و پس از كودتای 28 مرداد و پيش و پس از انقلاب 57 از كف
داده بود گريست را از روی سايت "راه توده" يافته ايم كه شما هم
می توانيد آن را گوش كنيد.
اينجا را كليك كنيد |