مهر درخشنده چو پنهان شود شب پره بازيگر دوران شود
احسان نراقی، كتابی شامل خاطرات خود از دوران زندان در جمهوری
اسلامی را همراه با مصاحبه كه می توان آنرا خود با خويش نام
داد و يا گفتگوی نراقی با بازجوی مهربان و محترم(از نوع حسين
شريعتمداري) منتشر كرده است. خود با خويش، زيرا مصاحبه كننده
دراين كتاب چنان رابطه مريد و مرادی با نراقی دارد كه پرسش ها
او پرسش نيست، بلكه تائيد گفته هايی از نراقی است كه قبلا با
هم بر سر آن تفاهم كرده و قرار و مدار گذاشته اند. البته نراقی
پس از خروج از ايران درباره زمان و نحوه نگارش و يا تعهدی كه
درباره نوشتن آن داده چيزی نگفته است، گرچه برای ديگران اغلب
بالای منبر رفته است.
اظهار نظرهای نراقی دراين كتاب و مصاحبه پيوست به آن، كه
درواقع ادامه همان نظريه پردازی های زمان شاه است، اغلب من را
كه سن و سالی همانند او دارم، به ياد تكاپوهای خائنانه
دكتربقايی در دوران ملی شدن نفت می اندازد.
البته بقائی هر چه بود، خودش بود و هر كاری می كرد با ابتكار و
مسئوليت شخصی بود، اما نراقی در اغلب اظهار نظرهای سياسی اش
سخنان بقايی و نوشته های روزنامه شاهد او را مرور می كند.
نراقی چنان نزديك بين است كه ظاهرا به خودش هم تلقين شده مردم
هيچ نمی فهمند و همانطور كه پای منبر وعظ می نشينند و هر چه
آقا از آن بالا گفت تائيد می كنند، ايشان هم با هر سابقه ای می
تواند هر چه خواست از دهانش بيرون می بيآيد و مردم آنرا وحی
منزل دانسته و بی هيچ لا و نعمی بپذيرند.
سوالها در اين مصاحبه، چنان با تعارفات مشمئز كننده و جهت دار
همراه است و مصاحبه گر بعضی مطالب از پيش تعيين شده را كه
"استاد" فراموش كرده، چنان به ايشان يادآوری می كند، كه جای
ترديد در سفارشی بودن مصاحبه باقی نمی گذارد.
از تعريف های پرسش گر می گذرم و نگاهی نه به حاشيه كه به متن
برخی پاسخ های در تاريخ ماندنی نراقی دراين مصاحبه می كنم:
صفحه 24:
يك جوان كرد بود كه چند جوجه آورده بود و آنها را در همان حياط
بند (زندان اوين) پرستاری می كرد، جوجه ها بزرگ شدند ... روزی
جوان را بردند برای اعدام ... در غذای ما گوشت كم بود ... بچه
ها می گفتند اين خروس ها بزرگ شده اند و جلوی ما راه می روند
... بقيه صفحات 24 و 25 و 26 شرح دزديدن، پختن و خوردن مرغ ها
است و ... دريغ از يك كلمه راجع به آن جوان.
پايان صفحه 26 و صفحه 27: در زندان با لاجوردی برخورد داشتيد؟
جواب: او بسيار معقول و
منطقی بود ... يك روز مشغول
كار بودم كه آقای لاجوردی آمد، خيلی به من احترام می گذاشت.
اصلا آدم مودبی بود. گفت: "استاد، شما چرا اين كار را می
كنيد؟ ... گفتم رژيم ها می آيند و می روند، اما زندانها سر
جايشان هستند. اگر اين زندان را نساخته بودند، ما و شما بايد
در شور آباد يا در كرج بوديم. اين جا جای مفرحی است، بند ما
يعنی بند 6، ويلائی بود با هفده چنار و جويباری كه جاری بود.
تابستان با صفايی داشت، جايی كه سايه اعدام روی سر آدم سنگينی
می كرد، اينجا مفرح نعمتی بود ... من برای سازندگان اين زندان
دعا می كنم. ما هم وظيفه داريم برای بقيه بسازيم!
با توصيه احمد كاشانی، پرونده به قصر می رود، اين هم عقيده
بازپرس نراقی:
صفحه 33: "اين چپی ها 5 سال است در گوش ما می خوانند كه شما
تئوريسين رژيم بوده ايد، حالا متوجه شدم اگر تئوريسين هم
بوديد، تئوريسين ما بوديد" . .، خيلی به من محبت كرد!
در اين كتاب مصاحبه، دو گروه مورد حمله شديد و توام با فحاشی
نراقی قرار گرفته اند: توده ايها و نهضت ملی، بخصوص شخص دكتر
مصدق. اولی ها اگر لازم بدانند خودشان جواب ايشان را می دهند
(يا نمی دهند!) ولی من در مورد نهضت ملی اين نوشته را نه در
جواب ايشان، بلكه برای روشن شدن ذهن جوانانی كه ممكن است گاهی
فريب اين اظهار فضل ها را بخورند، روی كاغذ می آورم، هيچ اظهار
نظری نمی كنم، بلكه عينا ً گفته های ايشان را شرح می دهم و از
علاقمندان خواهشمندم اگر می توانند به روزنامه شاهد، ارگان حزب
زحمتكشان دكتر بقايی رجوع كنند و ببينند 50 سال پيش عين همين
كلمات را پيدا می كنند يا نه؟
صفحه 190: مصدق در علم سياست خيلی تك رو بود. هيچ كس را نمی
ديد، نه شاه، نه كاشانی، نه واقعيتهای بين المللی و نه حتی
رفقای خودش را (متوجه می شويد كه
منظور بقائی و مكی و ... هستند و البته شاه هم كه جای خود را
دارد و ظاهرا و از نظر نراقی، مصدق بايد حرف شاه را می شنيد!)
صفحه 191: مصدق عوام پسند بود.
صفحه 186: می دانيد شاه مصدق را در قانونی ترين شرايط عزل كرد،
برای اينكه او كاری غير قانونی كرده بود.( تائيد كودتای تيرماه
1331 و كودتا شكست خورده 25 مرداد 1332)
اظهار نظرهای فيلسوفانه نراقی را كه از يك طرف آب به آسياب
استبداد كنونی (در حد ستايش اسدالله لاجوردي) در جمهوری اسلامی
می ريزد و از طرف ديگر شاه و دربار او را همراه با انگلو فيل
های منتقد مصدق تبرئه و توجيه می كند را باز هم بخوانيد:
فاطمی در گمراه كردن مصدق و تندرويهای او بی تاثير نبود. مصدق
با طبع يكه تازش و غرور زيادی كه داشت (!) از كسی مثل فاطمی كه
او را بشدت به اين سمت می راند خوشش می آمد.
... رفراندم مصدق خيلی تصنعی و مسخره بود (عينا ً نوشته شاهد
دكتر بقائي) ... تمام برگزار كنندگان اين كار اشخاص مقصری
بودند ... بله اين آقايان مليون اين مسائل را نمی گويند.(تائيد
مخالفان اصلاحات و مستبدان كنونی درجمهوری اسلامي)
صفحه 188: شخصا ً شاهد غارت منزل و وسائل مصدق توسط اوباش بودم
! (البته اين اعترافی است كه اگر
مصاحبه كننده دست
آموز نراقی نبود فورا بايد از او می پرسيد: شما خودتان آنجا چه
می كرديد؟)
من به همه علاقمندان به تاريخ ايران و كسانی كه می توانند سخن
بگويند و با سكوت خود عرصه را برای امثال احساس نراقی خالی
گذاشته اند توصيه می كنم خود، حتی اگر از اين نوع كتاب ها و
مصاحبه ها نفرت هم دارند، وقت گذاشته و آن را بخوانند تا
ببينند چگونه آب كه سربلا می رود امثال احسان نراقی تبديل به
تئوريسين و جامعه شناس يك ملت تبديل می شود.
چون كودكان كه دامن خود اسب می كنند دامن سوار گشته و
ميدان گرفته است
www.persianjournalist.blogspot.com |