فعاليت و مبارزه سياسى چه در صورت اصلاح طلبانه و قانونمند و
چه در اشكال غيرقانونى و ساختارشكنانه، هيچ گاه خالى از رهروان
نيمه راه نبوده است. همواره كسانى بوده اند كه به دلايل
گوناگون، موجه يا غيرموجه، نتوانسته يا نخواسته اند مسير را تا
به انتها طى كنند. پس عزلت گزينى عده اى كه به اصلاحات دل بسته
و احياناً در سال هاى اخير فعال بودند، اگرچه ناخوشايند است،
اما غيرطبيعى نيست. آنچه غيرطبيعى و تأمل انگيز مى نمايد، آن
است كه براى اولين بار، «بى عملى سياسى» در قالبى آرمانى و
ايدئولوژيك توجيه مى شود و خصلتى تهاجمى و پرخاشگر عليه
سياست ورزى اصلاح طلبانه يعنى فعاليت هاى سياسى قانونى،
مسالمت آميز، تدريجى و مردمى مى يابد و لبه تيز آن، نه به سوى
منشا نابسامانى ها، بلكه متوجه فعالان اصلاح طلب و بيشتر از آن
متوجه جنبش اصلاحات بوده و پراكندن تخم ياس و بى اعتمادى را
هدف قرار داده است. به عبارت ديگر اين انفعال طلبى در مواجهه
با اصلاح طلبى مطلقاً «منفعل» و «بى عمل» نيست و توان سياسى
خود را متوجه دموكرات ترين و پيگيرترين بخش جبهه اصلاحات كرده
است. به همين دليل همسويى شگفت آورى با مخالفان دو آتشه
اصلاحات پيدا مى كند كه داعيه انفعال ندارند و با تمام قوا
ضدجنبش اصلاحى مى كوشند. اين جريان كه تا حدود زيادى محصول
شكست راديكاليسم است و حاملان آن از كوشش مستمر فكرى و سياسى
براى دموكراتيك كردن مناسبات قدرت و روابط اجتماعى نااميد
شده اند، هيچ نوع تعادل و بى طرفى را در پذيرش «انفعال» رعايت
نمى كنند و بيش از آنكه طرفدار كناره جويى كامل از سياست ورزى
اصلاحى يا از مطلق سياست ورزى باشند و بدون كمترين تهاجم عليه
حاميان اصلى استبدادطلبى، به انفعال كشاندن و به حاشيه راندن
اصلاح طلبان طرفدار حقوق شهروندى و متعهد به دموكراسى را در
دستور كار تهاجم روانى سياسى خود قرار داده اند. البته همين
ويژگى «راديكاليسم مخالف اصلاحات» است كه انسجام منطقى
انفعال طلبى نوظهور را مخدوش مى كند. پذيرفته است كه مختصات
سياسى عصر مبارزه انقلابى با ويژگى هاى امروزين دوره اصلاحات
تفاوت هاى زيادى دارد اما تا آنجا كه به جهت گيرى
انفعال طلبانه مربوط مى شود، مى توان به تجارب قبل از انقلاب
استناد كرد كه گروهى به دليل بى نتيجه بودن فعاليت سياسى
قانونى، عدم توجه رژيم شاه به مطالبات مردم و «انسداد كامل
سياسى»، راهبرد «صبر و انتظار» را پيشه كردند. اما نكته بسيار
مهم آن است كه آنان هرگز «انفعال» خود را پشت نقاب
«راديكاليسم» پنهان نكردند و حملات خود را متوجه اصلاح گرانى
ننمودند كه معتقد به تداوم كنشگرى سياسى آزاد و منتقدانه
بودند. تجربه ديگر متعلق به مبارزانى است كه پس از ناممكن شدن
سياست ورزى قانونى، با پرداختن هزينه هاى به مراتب بالاتر،
فعاليت هاى سياسى غيرقانونى و حتى خشونت آميز را برگزيدند،
اگرچه بنا به دلايلى روشن به نتيجه دلخواه دست نيافتند، ولى
هرگز با شعار و آرزوى انقلاب، انفعال پيشه نكردند. در دوره
كنونى كه سياست ورزى از مفهوم راديكاليستى گذشته فاصله گرفته و
مفهومى نزديك با اصلاح ورزى يافته است، جريان مذكور ناآگاهانه
در جهت مقاصد اصلاح ستيزان زمانه حركت مى كند. جماعت جديد
ظاهراً به انقلابيگرى باور ندارند و در هر حال مايل به پرداخت
هزينه سياست ورزى انتقادى نيستند. آنان كم هزينه ترين روش ها،
يعنى انفعال را براى تحقق ديدگاه هاى خود برگزيده اند. با وجود
اين حاضر به چشم پوشى از مزاياى پيش تازى نيستند و در پنهان و
گاه آشكار درباره ضرورت «تغييرات بنيادى» در ساخت حقوقى و
سياسى، بدون انجام عملى خاص سخن مى گويند و در همه حال در
تحقير دستاوردهاى جنبش اصلى ملت بسيار فعال اند!
گفتن ندارد كه حركت اصلاحى هرگز محصور و محدود به آن بخش از
اصلاح طلبانى نيست كه به منظور تحديد قلمرو حكومت و دموكراتيك
كردن عرصه سياست و اجتماع تلاش مى كنند. پس مى توان در قلمرو
جامعه مدنى فعال بود و داعيه كسب قدرت سياسى نداشت و به اين
ترتيب محدوده مستقل و جداگانه اى را براى كنش اصلاحى در
زمينه هاى اجتماعى انتخاب كرد و اميدوار بود كه برآيند طبيعى
آن به طور غيرمستقيم در ساخت سياسى تاثيرگذار و به توسعه
همه جانبه راه برد. اما اين دسته از فعالان نهادهاى مدنى در
عين نداشتن داعيه قدرت سياسى، به خوبى آگاهند كه مى توانند از
اصلاح گرى هاى درون حكومت نهايت بهره را براى تقويت نهادها و
جامعه مدنى ببرند. در اين صورت دو بال جنبش اصلاحى همگرايى و
همسويى ظريف و عميقى با يكديگر پيدا مى كنند. به سخن ديگر
فعاليت در دو عرصه سياسى و مدنى، با حفظ استقلال و در عين
اينكه «بيرون» از يكديگر قرار دارند، در آماج نهايى خود نسبت
به يكديگر «بيرونى» محسوب نمى شوند و ساكنان خانه هاى مشترك و
مجاور يكديگر به شمار مى روند. اما دعوت انفعال طلبان
ايدئولوژيك به كناره گيرى از عرصه كنشگرى سياسى، دعوت به تاسيس
و تقويت نهادهاى مدنى يا پرداختن به زندگى شخصى يا تاملات
آكادميك و مطالعاتى يا خداشناسى و خودسازى عرفانى نيست. بلكه
آنان هنگامى كه از تخريب ساختارهاى موجود سخن مى گويند، به
نحوى كاملاً گزينشى عمل مى كنند، يعنى به جاى نقد فساد
اقتصادى، بى كفايتى مديريتى، قشرى نگرى فرهنگى- دينى و خفقان
سياسى ، رسالت خود را تخريب بناها، دستاوردها و نمادهاى اصلاحى
مى خوانند در حالى كه شك ورزى عقلانى درست در نقطه معكوس
آنارشيسم غيرمسئولانه، ترديد اساسى خود را متوجه تبعات
پيش بينى شده يا ناخواسته هر راهبردى از جمله راديكاليسم
مى كند. پس كسانى مى توانند مدعى كناره گيرى عقلانى از فعاليت
سياسى باشند كه خود در واقع امر دچار شك ورزى عالمانه شده و
ترديدهاى نظرى يا علمى نسبت به فايده يا كارآمدى استراتژى
اصلاحى و راه طى شده يا راهبرد انقلابى داشته باشند. اما
متاسفانه جريان مذكور به هيچ وجه ملتزم به لوازم يك ترديد
خردورزانه نيست. آنان در عين پراكندن تخم ترديد و نااميدى در
جامعه، در تخريب دستاوردهاى واقعاً موجود اصلاحات و فقط در
همين زمينه، هيچ ترديدى به خود راه نمى دهند. بدون آنكه خود را
موظف به ارائه چشم اندازى روشن براى فرداى ايران بدانند. تنها
شرط آنان براى پذيرش گسستى بنيادى، همه جانبه و راديكال آن است
كه هيچ تلاشى براى پيشبرد مقصد خود نكنند، جز تخريب اصلاح گران
مردم گرا! بگذريم از اينكه با وجود مشى فوق اميدوارند كه
بيشترين بهره را از تغييرات موعود ببرند. از طرف ديگر بخشى از
انفعال طلبان هنگامى كه شعار تحول جويى و اصلاح از «بيرون» را
سر مى دهند، در خارج از مرزهاى ملى و حتى بيرون از مكان و زمان
رويت پذير در افق سياسى كشور چشم مى دوزند. بدون آنكه اندكى
ترديد كنند كه از كجا معلوم و مطابق كدام تضمين مى توان حكم به
رويش ساختارهاى متعالى و نوين از دل ويرانه هاى ساختار موجود
داد؟ به راستى چه كسى تضمين داده است كه گسست همه جانبه و
بنيادى و تخريب ساختارهاى موجود، به همراه خود، بسيارى از
دستاوردهاى ملت را در كام خود فرونبلعد و جاى آن را موقعيتى
خشن نگيرد يا خداى ناكرده استقلال و يكپارچگى كشور و نظم عمومى
آسيب نبيند؟ |