دهه چهل كه در سالهای آغازينش شاهد انتشار نخستين آثار قلمی
صمد بهرنگی و نيز انتشار شماره هايی از جنگ گونه ادبی _ هنری
مهد آزادی، آدينه با همت وی و يارانش (در اواخر نيمه اول همان
دهه) در تبريز هستيم، از نظر توليدات ادبی – هنری در مقايسه با
دهۀ پيشين پربارتر می نمايد. دوره دوازده ساله پرتب و تاب
برخوردار از فضای باز سياسی و توسعه انتشار آثار اجتماعی
سياسی، كه با سقوط ديكتاتوری بيست ساله رضاشاهی شروع شده بود،
با ضربت كودتای 28 مرداد 1332 به پايان می رسد. همچنان كه ضربت
كودتای 3 اسفند 1299 به دوره پر جنب و جوش و تحول آفرين انقلاب
مشروطيت پايان داده، در روند رشد و توسعه ادبيات و هنر نوپديد
اخلال، بل انقطاع ايجاد كرده بود.
كودتای مرداد 32 آغاز دوره ای بود كه به اعتباری تا واپسين
سالهای دهه سی و نخستين سالهای دهه چهل و به اعتباری تا سال
1357 و سرنگونی رژيم پهلوی ادامه يافته است. انفجار سال 57 به
تعبيری حاصل فشار و اختناق تحميل شده بر پيكر جامعه ايران، طی
دوره بيست و پنج ساله پس از كودتای مذكور بوده است. اين دوره
را به مراحلی می توان تقسيم كرد كه در اين مقاله تنها به مراحل
اوليه كه تا نيمه ده چهل را در بر می گيرد، اشاره می شود.
مرحله اول (1339-1332): رژيم كودتا در اين سالها با برخورداری
از دلارهای روزافزون نفتی و كمكهای مالی تسليحاتی امريكا، ارتش
بازسازی شده و سازمان امنيت- چشم و گوش و مشت كوبنده شاه- و
ارگان های سركوب ديگر، نهضت مقاومت شكل گرفته در سالهای پيش و
پس از كودتا و به طور كلی مقاومت تمام نيروهای دموكراتيك جامعه
را در هم می شكند و فضای قبرستانی و شبه فرهنگی سهمگينانه ای
بر كشور مسلط می كند و هر گونه فعاليت سياسی نيروهای مخالف
رژيم حاكم ناممكن می شود؛ ليكن اين وضع مدت زيادی دوام نمی
آورد.
مرحله دوم (1339-1342): حركتهای وفقه ناپذير درونی جامعه و
بحران اقتصادی ناشی از تورم شديد و فشار بر قشرهای كم درآمد
بار ديگر به اعتراضهای مردمی، اعتصابات كارگری و تظاهرات
دانشجويی راه گشود. پيروزی حزب دموكرات بر حزب جمهوری خواه در
انتخابات پاييز 1339 امريكا و راه يافتن جان. اف كندی در
زمستان همان سال به كاخ سفيد نيز از سوی ديگر رژيم را به عقب
نشينی هايی وا داشت.
دولت دموكرات كه خواهان اعمال اصلاحات اجتماعی و اقتصادی در
كشور های جهان سوم به منظور جلوگيری از انقلاب قهرآميز و
مقابله با تهديد كمونيسم بود و نمونه سرنگونی رژيم سلطنتی عراق
با كودتای عبدالكريم قاسم در تابستان 1337 در خاورميانه را در
پيش چشم داشت، به شاه هشدار می داد برای تضمين ثبات رژيم تنها
نيروی نظامی كافی نيست و بايد به اصلاحاتی عميق دست بزند و
فضای سياسی را حتی الامكان باز كند. اما ثبات سياسی رژيم ماهها
پيش از به قدرت رسيدن دموكرات ها و در جريان فعاليتهای
انتخاباتی آنها كه حزب حاكم (جمهوری خواه) را به حمايت از
ديكتاتورها و بويژه رژيم شاه متهم می كردند، عملاً به هم خورده
بود چنان كه همزمان با آغاز انتخابات دوره بيستم مجلس در
تابستان 1339 كه در آستانه اش شاه گفته بود «انتخابات آينده
كاملاً آزاد خواهد بود»، جنب و جوش جديدی در فضای سياسی كشور
پيدا شد. جبهه ملی، كه بر اثر سركوبی شديد سالهای بعد از كودتا
از هم پاشيده شده بود، در همان روز با صدور دستور انتخابات در
30 تير، فعاليت را از سرگرفت. اعتراضها به نحوه برگزاری
انتخابات، كه دو حزب شه ساخته مليون (به رهبری اقبال كه در
سايه چاكری دربار از فروردين 1336 بر مسند نخست وزيری تكيه
داشت) و مردم (به رهبری علم، چاكر خانه زاد ديگر دربار)، مأمور
راه اندازی جنگ زرگری در جريان آن بودند و اقبال صراحتاً اعلام
كرده بود كه «مصدقی ها و توده ای ها، نمی توانند نامزد
انتخابات شوند»، به تظاهرات دانشجويی – دانش آموزی و زد و
خوردهای خيابانی كشيده شد و در ميتينگی كه جبهه ملی در اعتراض
به آزاد نبودن انتخابات در 5 مرداد برگزار كرد، نزديك به سی
هزار نفر شركت كردند، اگرچه اسامی كانديداهای احزاب مذكور از
صندوق ها بيرون آمد، گسترش دامنه اعتراضات شاه را به فدا كردن
اقبال و خدشه دار اعلام نمودن انتخابات و انتصاب شريف امامی به
نخست وزيری در شهريور همان سال و برگزاری انتخاباتی ديگر برای
مجلس بيستم كه در اسفند گشايش يافت، وادار كرد و ناآرامی های
اواخر دهه سی به دهۀ چهل راه گشود و با اعتصاب معلّمان در
ارديبهشت سال 1340 به اوج خود رسيد. اعتصاب نه تنها موجبات
سقوط دولت شريف امامی را فراهم آورد، بلكه زمينه ساز سركار
آمدن علی امينی شد كه مناسبات خوبی با امريكاييان داشت و بويژه
مورد حمايت و توصيه مؤكد دموكرات ها برای نخست وزيری بود.
امينی با انحلال مجلس بيستم كه اكثر نمايندگانش از وابستگان
دربار بودند و دادن وعده برگزاری انتخابات آزاد، اجرای اصلاحات
ارضی، مبارزه با فساد، اتخاذ تدابيری در جهت ايجاد فضای سياسی
آزاد، تأمين آزادی های دموكراتيك، انتقاد از روش دولتهای پيشين
و سياستهای سركوبگرانه ساواك و ... شروع به كار كرد و اقداماتی
نيز در راستای وعده های خود، كه البته بيشتر جنبه نمايشی
داشتند، انجام داد و برای جلب نيروهای ملی گرا به منظور تقويت
موقعيت خود در مقابله با توطئه ها و كارشكنی های رقبا و بويژه
دربار، به جبهه ملی برای برگزاری ميتينگی كه دهها هزار نفر در
آن شركت كردند اجازه داد. اين ميتينگ، كه بزرگترين اجتماع مردم
طی دوره بعد از كودتا و آخرين ميتينگ پيش از انقلاب 1357 بود و
در جريان آن پرشورترين احساسات نسبت به دكتر مصدق ابراز شد، به
جای آنكه موجب نزديكی جبهه و دولت شود، گذشته از آنكه به علت
حملات تند بعضی از سخنرانان به دولت موجبات رويگردانی امينی از
جبهه و تشديد نگرانی دربار از حضور دوباره جبهه ملی در صحنه
سياسی كشور را فراهم كرد و دستور پراكنده كردن مردم به پليس
صادر شد، در عين حال فقدان اتفاق نظر اعضای شورای عالی جبهه
ملی بر سر تعيين مشی جبهه در قبال مسائل كشور و دولت امينی را
نيز به نمايش گذاشت. همين ناهماهنگی و عدم قاطعيت و موقع
ناشناسی موجبات ضعف روزافزون و تلاشی نهايی آن در زير ضربات
رژيم را در سالهای بعدی فراهم آورد. دولت امينی هم كه موفق به
جلب نيروهای ملی و مردمی نشده بود، سرانجام در ميدان رقابت
مغلوب دربار شد و بدين ترتيب فرصت تاريخی ديگری در جهت تأمين
آزاديهای دموكراتيك و منافع ملی از دست رفت.
شاه كه نمی خواست برنامه اصلاحات به نام امينی تمام شود، با
ترتيب دادن توطئه هايی درصدد تضعيف او بود. سركوبی خونين
تظاهرات دانشجويان دانشگاه تهران در اعتراض به ادامه تعطيلی
مجلس و پشتيبانی از خواستهای جبهه ملی در اول بهمن 1340، حلقه
ای از زنجير توطئه های دربار بر ضد دولت امينی و جبهه ملی بود.
شاه با استفاده از فرصت، دستور سركوب دانشجويان را صادر كرد و
كماندوهای تحت فرمان خسرو داد به دانشگاه يورش برده بيش از 600
دانشجوی پسر و دختر را مجروح كردند و عده ای از استادان را كتك
زدند و آسيبهای جدی به كلاسهای درس، آزمايشگاه ها و كتابخانه
ها وارد آوردند. سركوب و تخريب چنان شديد بود كه دكتر فرهاد،
رئيس دانشگاه طی اعلاميه ای اين حمله وحشيانه را محكوم كرده،
از رياست استعفا داد و دانشگاه به مدت دو ماه و نيم بسته ماند.
به دنبال اين سركوبی به خواست امينی عده ای از سران جبهه ملی
بازداشت شدند و تيمور بختيار، رئيس ساواك مخوف و منفور از كشور
تبعيد شد.
شاه سرانجام به منظور جلب توافق واشنگتن با سپرده شدن كار
اصلاحات به وی عازم امريكا شد و با تمهيدات و دادن قولهايی به
اربابان، با دستی پر به ايران برگشت؛ همچنان كه روزنامه
اطلاعات نوشت: «شاهنشاه اطمينان يافتند كه امريكا پشتيبانی
سياسی و نظامی خود را از ايران ادامه خواهد داد. پرزيدنت كندی
نيز اطمينان يافت كه شاهنشاه يك متحد استوار است كه تصميم قاطع
به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی دارند.»
شاه اندكی پس از بازگشت علم را در اواخر تير 1341 جايگزين
امينی كرد و فرصت يافت ضمن منحرف كردن اصلاحات از مسير خود در
راستای منافع خويش و دادن عناوين "انقلاب سفيد" و "انقلاب شاه
و مردم" به آن و سركوبی بيرحمانه اعتراضهای مليون و مذهبيون و
كشتار و اعدام و زندانی كردن مخالفان، بار ديگر قدرتش را از
خرداد 1342 به بعد در كشور تثبيت كند و از آن پس خود را به
عنوان پادشاهی اصلاح انديش و روشن بين جا بزند كه مقاومت
نيروهای سنتی مخالف اصلاحات و كمونيست های وابسته به شوروی را
در هم شكسته و متحد قابل اطمينان امريكاست و با بستن
قراردادهايی با دولت شوروی بتدريج روابط اطمينان بخشی با
همسايه نيرومند خود برقراركند.
شاه وابسته به امريكا كه هرگز نمی توانست جنبش سياسی عميق
دوران پيش از كودتا را فراموش كند، در جست و جوی مقبوليت و
مشروعيتی بود كه ابتدا تأمين آن را از طريق جلب افرادی از
رهبران وجيه المله جبهه ملی به همكاری ممكن می دانست و چون در
اين راه توفيق يارش نشد، گروه بندی كانون مترقی به دادش رسيد
كه مركب بود از گروهی از تكنوكرات های جوان تحصيل كردۀ غرب كه
در خط امريكا حركت می كرد و از حمايت اين ابرقدرت برخوردار
بود، در زمانی كه اغلب رهبران اپوزيسيون و از آن جمله رهبران و
اعضای فعال جبهه ملی پس از قيام خرداد كه خود نوعی تمرين برای
انقلاب اسلامی بود در زندان به سر می بردند. اين كانون كه به
حزب ايران نوين تبديل شده بود و اجرای اصلاحات ديكته شده در
سرلوحه برنامه اعلام شده اش قرار داشت. با فرستادن ليست 139
نفره از غربال ساواك گذشته و در مجلس بيست و يكم كه پس از دو
سال و اندی فترت در نيمه مهر 1342 گشايش يافت به كسب به اصطلاح
«اكثريت» نايل شد و حسنعلی منصور، دبير كل آن «مطابق سنت
دموكراسی های غربي!» در اسفند 1342 مأمور تشكيل دولت شد. اگرچه
منصور خود بيش از ده ماه و نيم فرصت خدمتگزاری به ديكتاتوری
نوين در حال شكل گيری را نيافت و در اول بهمن 1343 به دست يكی
از انتقام جويان قيام 15 خرداد و از ارادتمندان رهبر تبعيدشده
آن به قتل رسيد، ياران او و در رأس آنها امير عباس هويدا تا
آستانه انقلاب 1357 به خدمتگزاری به ديكتاتور ادامه دادند و
سرنوشت خود را به سرنوشت وی و رژيمش گره زدند.
تحولات اجتماعی سياسی مذكور بی گمان در ادبيات دوره مورد بحث
تأثيرهايی گذاشته كه خود موضوع تحقيق جداگانه ای است. ادبيات
اصيل و مردمی كه در دوره شهريور 1320 و مرداد 1332 بشدت رنگ
سياسی به خود گرفته بود، در سالهای خفقان آور پس از كودتا
بناچار در لاك انزوا خزيد تا با گشايش فضای سياسی كشور در
سالهای پايانی دهه سی و بويژه در دهه چهل بار ديگر جانی تازه
گيرد و به مقابله با عوارض بيمارگونه و آثار سوء شبه مدرنيسم
بی ريشه و مبتذل مورد حمايت رژيم وابسته كه سعی در قالب كردن
مظاهر سطحی تمدن غرب به جای ارزشهای اجتماعی سنتی و ملی داشت،
بپردازد و با طرح و تبليغ عناصر اصيل هويت ملی از موجوديت و
استقلال ملی آماج تهاجم قرار گرفته دفاع و درباره اعتلای
فرهنگی كوشش كند.
در چنين اوضاع و احوالی است كه موج توانمندی از جريان ادبيات
نوين كه دارای سابقه تكاپوی پنجاه ساله بود پديدار می شود و
آثاری پديد می آيد كه از لحاظ كميت و تنوع و غنای فكری و
انسجام ساختاری كم نظير بودند. اين همه خبر از روييدن ادبياتی
شكل يافته از پيكر تجارب دهه های گذشته و چهره بندی آثاری
متعلق به نسل معاصر می دادند.
* * *
صمد بهرنگی (1347-1318) كه از مهر 1331 در دبيرستان تربيت و از
1334 تا 1336 در دانشسرای مقدماتی تبريز تحصيل كرده و از مهر
همين سال در روستاهای آذرشهر به كار معلمی پرداخته و در عين
حال در فاصله مهر 1337 تا خرداد 1341 در رشته زبان و ادبيات
انگليسی دانشگاه تبريز تحصيل می كرده، خواه نا خواه با
رويدادهای سياسی مذكور آشنايی مستقيم داشته است. گزارشی كه
برادر وی با عنوان «همراه صمد در تبريز، در روزهای كودتای 28
مرداد 32» و «سال 1340، صمد و اعتصاب معلمان» ارائه كرد. گواهی
است بر اين ادعا.
به نوشتۀ اسد بهرنگی، صمد از ماهها پيش از آغاز اعتصاب معلمان
در تكثير و پخش اعلاميه های باشگاه مهرگان و در جريان اعتصاب و
نيز يادكرد روز معلم و تجليل از دكتر خانعلی در سالهای بعد
شركت فعال داشته و به همين مناسبت اعلاميه هايی به اين مضمون
داشته كه «روز شهادت دكتر خانعلی، معلم بزرگ، يادآور اعتصاب
بزرگ معلمان كشور و اعتراض آنها عليه جور و بيداد حكومتهاست
... روز معلم ... بر شما مبارك باد. از معلم شجاع، دكتر خانعلی
ياد بگيريد، حقتان را بخواهيد.»
صمد كه نويسندگی را به طور جدی از نخستين سالهای دهه چهل آغاز
كرده، طی پنج، شش سال باقی زندگی اش آثار قابل توجهی در زمينه
های مختلف پديد آورده است. به قول ساعدی كه خود از پر كارترين
نويسندگان خلاق دهه های سی تا شصت به شمار می رفت، «تعداد
كتابهای چاپ شده و چاپ نشده او در اين چند سال اخير سخت چشمگير
است. همچنين تعداد مقالاتی كه در مجلات منتشر می كرد». شايد
نخستين نوشته ای كه از وی چاپ شده، مقاله ای با عنوان «دستور
زبان كنونی آذربايجان» در نقد كتابی به همين نام از عبدالعلی
كارنگ باشد كه در شماره آبان - آذر 1341 مجله راهنمای كتاب به
چاپ رسيده است. انتشار قصه تلخون او كه بر اساس يك افسانه
آذبايجانی نوشته بود و تاريخ «تبريز – 6/2/42» را در پای خود
دارد، در شماره 88 (27 مرداد 1342) كتاب هفته با نام مستعار ص.
قارانقوش، خبر از تولد نويسنده ای می داد كه اگرچه ترك زبان
بود، فارسی را روان می نوشت.
سيروس طاهباز كه از سال 1340 با صمد آشنا شده بود، می نويسد:
«چند بار به جد از او خواستم، او كه به تركی فكر می كند و بعد
به فارسی ترجمه می كند و می نويسد، چرا اصلاً يك باره به تركی
نمی نويسد؟ می گفت، و راست هم می گفت كه نمی گذارند چاپ شود
... اما من آنقدر به او اصرار كردم كه داستان زيبای تلخون را
به تركی نوشت كه واقعاً كيف كردم و چند بار به گريه افتادم ...
دو شعر از نيما و شعرهايی از فروغ و شاملو و اخوان و م. آزاد
را هم به خواهش من به تركی ترجمه كرد كه چيزی كم از اصل فارسی
ندارد.»
نوشتن و به چاپ رساندن مقالاتی در زمينه آموزش و پرورش در
نشريات مختلف را نيز كه مجموعه شان به صورت كتابی با نام كند و
كاو در مسائل تربيتی ايران در سال 1344 انتشار يافت، از همان
سال 1342 شروع كرد. در همان سال نيز شاهد انتشار مجموعه ای از
سروده های شعرای تركی زبان اين سو و آن سوی ارس و گزيده هايی
از منظومه حماسی كوراوغلو و باياتی های آذربايجانی بوديم كه سر
و كار صمد به ساواك می افتد و از خدمت معلمی به طور موقت باز
می ماند. يادم است كه وقتی بعد از چند ماه تبرئه شد و حقوق
توقيف شده اش را دريافت كرد، لغت نامه دهخدا را خريد. منظور وی
از چاپ مجموعه مذكور به علاوه آشنا كردن نسل جوان آذربايجانی
با زبان و ادبيات ممنوع شده، احيای آثار مذكور بود. وقتی در آن
سالهای وانفسا خبر از بين بردن منتخب اشعار صابر را به صمد
دادم، نكوهش كنان تذكر داد كه اگر جربزه نگه داشتن آن را
نداشتم، به جای نابود كردنش دست كم می توانستم در گذرگاهی كنار
ديواری رهايش بكنم كه شايد، دست كسی بيفتد كه بتواند از آن
استفاده كند. ساعدی ضمن تأكيد بر «علاقه غير قابل تصور [ او]
به زبان مادری اش» و احاطه بی اندازه اش در نوشتن و خواندن آن
می گويد كه در انتشار آثار مربوط به آن "از دردسر نمی هراسيد و
فقط تعجب می كرد كه چرا چنين حقی ندارد؛ و كمر همت بسته بود
برای جمع آوری فولكلور آذربايجان از ده كوره ها گرفته تا
شهرهای دور افتاده. با جمع آوری آنها نشان می داد كه چه قدرتی
در يك زبان می تواند باشد". بعد هم به آثار فولكوريكی كه به
همپايی بهروز دهقانی، نزديك ترين دوستش كه "در برابر هر مسئله
مهمی نبضشان با هم می زد" گرد آورده و منتشر ساخته اند، اشاره
می كند.
آل احمد هم كه عنوان "صمد و افسانه عوام" را برای مقاله خود در
رثای صمد برگزيده، او را كه «يك تنه ادای دين به زبان مادری اش
را تعهد كرده بود"، «زبان روستاهای آذربايجان»، «وجدان بيدار
يك فرهنگ تبعيدي» و «همپالكی تازه به راه افتادۀ هانس اندرسن»
ناميده است. رضا براهنی در مقاله «اسطوره صمد و موضوع زبان»
نيز، ساختهايی را كه وی «از مجموعه نغز و دلاويز ولی قدغن و
قرق فرهنگ بومی خود، يعنی فرهنگ ملت ستم زده آذربايجان»
استخراج كرده و به جهان عرضه داشته، آن چنان پر بنياد، خيال
انگيز و در عين سادگی شكوهمند يافته كه به اين عقيده رسيده:
«صمد به ساخت عمقی و درونی آمال و آرزوهای انسان ها، نه تنها
در دوران كوتاه روزگار ما بل در گستره تاريخ و زمان دست يافته
است.»
در اينجا مجال پرداختی به آثار متعدد و متنوع صمد كه اكثرشان
منتشر شده، نيست؛ ليكن لازم می نمايد به ويژه نامه هنر و
ادبيات مهد آزادی، آدينه كه به همت صمد و يارانش در فاصله اول
مهر 1344 تا 18 شهريور 1345 تنها هفده شماره از آن انتشار يافت
و ضمن در بر داشتن نوشته های زيادی در زمينه های مختلف از صمد،
پايگاهی برای نويسندگان و شاعران ايران و مكتبی برای نوخيزان
نويسندگی و شاعری آذربايجان بود، اشاره ای بشود.
دهه چهل را اوج شكوفايی شعر و نثر و انديشه های اجتماعی معاصر
دانسته اند. كاظم سادات اشكوری كه اثر گران قدری درباره نشريات
گهگاهی بين سالهای 1332 تا 1357 پديد آورده، در باره اين دهه
چنين نوشته: «انتشار نشريه های هفتگی و ماهانه و فصلی و جنگ رو
به افزايش می نهد و استعدادهای بسياری شكوفا می شود. افراد با
ذوق و اهل قلم شهرستانی به دور از روابط مجلسی مركزنشينان و
بدون توسل به اينان به انتشار نشريه های ويژه ای همت می گمارند
كه گاهی حتی قلم به دستان مركزنشينی را به تعجب وا می دارند.
در اين دهه بسياری از شهرهای بزرگ و حتی كوچك دارای جنگ يا
نشريه ويژه ای می شود، از جمله: آبادان، اصفهان، اهواز، بابل،
تبريز، خرم آباد، رشت، شيراز، گرگان، مشهد و ...»
در اين ميان نخستين جنگ شهرستانی ويژه نامه هنر و ادبيات
[بازار] در خرداد 1344 در رشت منتشر می شود و به دنبال آن جنگ
های ديگر در شهرهای ديگر. درباره اين ويژه نامه ها و جنگ ها
حسن عابدينی چنين نوشته: «در مجموعه انتشار رنگين نامه ها برای
تحميل فرهنگ وابستگی، نوعی ادبيات مقاومت در اين جنگ ها شكل می
گيرد. هرچند به علت های مالی و سياسی نشر هر جنگ بيش از چند
شماره نمی پايد، اما پايگاهی برای روشنفكران پيشرو و شكل گيری
استعدادهای تازه است. به همين جهت بسياری از نويسندگان جوان
كار خود را از همين جنگ ها آغاز كرده اند. انتشار جنگ ها به
خصوص از آن جهت كه مراودات هنری را برقرار می كرد، فضای با
ارزشی برای رشد هنرمندان شهرستانی به وجود آورد.»
محمدتقی صالح پور، سردبير ويژه نامه هنر و ادبيات بازار و چند
ويژه نامه هنری ادبی ديگر در رشت درباره تأثيرگذاری آن چنين
نوشته است: «هنر و ادبيات بازار با انتشارش برای نخستين بار در
قلمرو مطبوعات هنری و ادبی ايران نهضت زنده و پويا و
تأثيرگذاری را كه بعدها نهضت جنگ های شهرستانی نام گرفت، بنياد
نهاد كه موجد و موجب برپايی و خيزش چشمگير 27 جنگ هنری و ادبی
سالم و مستقل در شهرهای اصفهان، خرم آباد، تبريز، شيراز، مشهد
و ... شد».
همچنان كه ويژه نامه هنر و ادبيات ضميمه روزنامه بازار و در
عين حال مستقل از آن بود، آدينه هشت صفحه ای هم با وجود آنكه
ضميمخ روزنامه مهد آزادی بود، كه از سال 1329 انتشار يافت و
هنوز هم انتشار می يابد، مستقل از آن به شمار می آمد و زير نظر
صمد«كه در راه انداختن آن نقش اول را داشت» و يارانش، كه در
اين راه همكاری صميمانه ای با هم داشتند اداره می شد.
ويژه نامه های مذكور، اگرچه همانندی هايی از نظر شكل ظاهر و
صفحه آرايی با هم داشتند، بی گمان هر كدام از آنها خود ويژگی
هايی نيز داشتند. پرداختن به هنر و ادبيات شفاهی و مكتوب
آذربايجانی كه جايش تا آن زمان جز در دوره يك ساله حكومت فرقه
دموكرات در مطبوعات آذربايجان خالی بود، از ويژگی های بارز
آدينه بود. مطالب و مقالات مربوط به اين زمينه را معمولاً صمد،
بهروز دهقانی، علی رضا تابدل، كاظم سعادتی و مناف فلكی تهيه می
كردند. ساعدی و مفتون امينی و غلامحسين فرنود هم از همكاران
نزديك آدينه بودند و ساعدی گذشته از نوشته های خود، و نوشته
هايی از بعضی از نويسندگان و شاعران ساكن تهران چون داريوش
آشوری، رضا داوری، منوچهر آتشی و غيره را به آدينه می فرستاد.
صمد با نامهای مستعار مختلفی چون قارانقوش، ص. چنگيز مرآتی،
داريوش نواب مراغه ای، بهرنگ و ... درباره موضوعات مختلف از
معرفی و نقد كتاب و ترجمه گرفته تا مقالات علمی و تاريخی و
پاسخ به نامه ها، ضميمه سرمقاله ها كه گاهی نام سيد جواد
پيمان، مدير داخلی روزنامه كه علاقه خاصی به آدينه داشت، و ...
قلم می زد. نقل سطوری از چند سرمقاله آدينه كه همانندی هايی با
سرمقاله های ويژه نامه ها و جنگ های ادبی – هنری آن دوره
دارند، نشان دهنده نسبی مشی و حال و هوای حاكم بر آن است:
«ما خويش را نه دارای آن چنان حكمت بالغه انگاشتيم كه دعوی
رهبری در سر پرورانيم، و نه آن چنان كه قصه خوان قشری باشيم كه
درمان محروميت های جنسی خود را در ميان صفحات رنگين نامه جستجو
می كنند. اين است كه ما تخم دو زرده نخواهيم كرد و چون دهان
بگشاييم از آن اشرفی نخواهد ريخت، بی هيچ ادعا كوششی می كنيم
برای نماياندن آنچه در دنيای هنر می گذرد» شماره 1.
« ... ما هر هفته مطالبی داريم از فاخته هايی كه می خوانند و
خوش می خوانند. حرف هايی دارند از زندگی و از انسان كه در
شتابی كه با چشم و در يقينی كه با فتح دوش با دوش می رود. و
ايستاده است جلو ترس و كينه، جلو يأس، جلو درد، جلو پشيمانی،
جلو مرگ و ما در كار تلاش ساختن قايقی هستيم تا ما را از
تنهايی جزيره متروكمان نجات دهد، از جزيره نابارورمان كه آن را
آب های خشمناك احاطه كرده است. ما به پاروهايی نياز داريم كه
سينه امواج را بشكافيم. پاروهای ما شما هستيد...» شماره 4.
« در زمين و زمانی زندگی می كنيم كه درد كارگرتر از درمان می
نمايد و فراموشی جستن و گوشه گرفتن و به دامان تخدير پناه بردن
چاره درد انگاشته می شود. روزگاری كه سنگ را بسته اند و سگ را
گشوده و همه چشم ها به آسمان دوخته، به اميد باران رحمتی يا به
درون به آرزوی در خود فرو رفتن و ديگران را يله كردن. وای دريغ
كه اين همه چاره درد نيست وگرنه سال ها در اين سرزمين هنگامی
كه از كشته ها پشته و از كله ها منار می ساختند، خيلی ها كه می
بايست شمشير به دست گيرند، سر به جيب تفكر فرو بردند يا «به
يكسو نگريستند» و به همه چيز و همه كس يكسان نگريستند. ديديم و
ديديد كه هنرمند زمان يك دست جام باده و دستی به زلف يار در
قتلگاه انسان رقصيد و از گل های رنگارنگ سخن گفت و هر شب
پروانۀ شوريده را دور شمع به گردش آورد و حتی نخواست ورقی از
ديوان ده منی خود را به زندگی واقعی بيالايد و خون آشامانی چون
چنگيز و تيمور را رسوا كند ... از همين عرفا و شعراست كه اين
روزها سخن می رود و انگار همه دست به يكی كرده اند كه از نو
مرده قرون را از گور سينه ها در آورند و از آن بتی بسازند برای
پرستش يا مرهمی برای زخم ها. نشانه های اين تلاش هم در موسيقی
و سينمای نداريمان پيداست و هم در ادبيات و تئاترمان ... می
دانيم كه دردها همه بيرونی است و چاره آنها نيز در بيرون از
ماست و نيز گرگ با پند و اندرز انسان نمی شود. راهی كه برگزيده
ايم راه شاعران و اديبان «بزرگوار» نيست. راه انديشه های مردگی
آموز نيست...» شماره 7.
اين سخنان در زمانی نوشته می شد كه شاه پس از سركوبی خرداد 42
و پس از آن «تشنه تأييد روشنفكران بود» و هويدا در مجلس اعلام
می كرد كه «من مخالف سانسور مطبوعاتم ... حاضرم جانم را بدهم
تا ديگران آزادانه صحبت كنند. بايد بگذاريم هر كسی آزادانه
حرفش را بزند» و می خواست به اعتبار روابطی كه با جامعه
روشنفكری ايران داشت «شكاف عظيمی را كه ميان رژيم و روشنفكران
ايران پديدار شده بود، پركند» و به پيروی از اين خواست در
اواخر سال 1344 با نويسندگان معروفی چون آل احمد، شاملو،
ساعدی، براهنی، رؤيايی و طاهباز به گفت و گو نشست كه البته به
هيچ گونه توافقی منجر نشد و دايره سانسور چندان تنگ و تنگ تر
شد كه ادامه حيات ويژه نامه هايی چون آدينه كه از استقبال
روزافزونی برخوردار بود، دشوار بل نا ممكن شد.
انتشار مقاله علی رضا تابدل با عنوان «آقای پان و احوالاتش» كه
پان های ايرانی و غير ايرانی را آماج انتقاد بی امان قرار داده
بود، روزنامه خاك و خون، ارگان پان ايرانيست ها به رهبری پزشك
پور را به واكنش دشمنانه وا داشت و با چاپ مقاله ای با عنوان
«پندی چند به انشاء نويس ناشی روزنامه مهد آزادی، آقای پان
پاسخ می دهد» در شماره 18 مرداد 1345، آن روزنامه تيرماه مقاله
ای با عنوان «فكر تجديد عهد باستان با واقعيت عصر حاضر وفق نمی
دهد» مقاله ای درباره «پان ها» انتشار داده بود كه درحد
انشاهای بچه گانه ای بود كه سابقاً معلم های ماركسيست كودكان
را به نوشتن آن وا می داشتند و به همين دليل در آغاز خيال
نداشتيم در آن مطلبی بنويسيم ولی از جانب بسياری از دوستان
نامه هايی فرستاده شد و به مفاد اين مقاله اشاره كرده و ضمناً
ما را توجه تنها مقاله ياد شده نيست كه با «ديد مخصوص» نوشته
شده است، بلكه مطالب و مقالات ديگر نيز با آن هم آهنگی دارد و
سراسر يادآور نشريات زمانی است كه به دوره پيشه وری ختم شد...»
مهد آزادی، آدينه پس از انتشار شماره 17 (18 شهريورماه 1345)
توقيف شد. در سال بعد صمد به ارس پيوست و بسياری از ياران
آدينه رهرو راه آتشينی شدند كه بر اثر بسته شدن راه گفت و گو
گشوده شده بود، و بعضی از آنان چون دهقانی، تابدل، عادتی و ...
آن را تا فرجام پيمودند. |