دخترك تا ديروز در خيابان با دوستانش بازی می كرد و موهای
پر پشت و سياهش را در هوا باد می داد. فارغ از تمام مشكلات
زندگی می دويد و گيلاس كيلويی 3000تومان را آويزه گوش می كرد
.شاد بود و هيجان رفتن به مدرسه در پوستش می دويد .می دويد تا
روزی كه مدرسه را ديد. توبره ای خاكستری كه بايد بر سر می
انداخت و شولايی بلند و گشاد كه بر اندام نحيفش كشيده می شد .
چرايی كار را خبر نداشت و تنها چاره اش بيتابی بود و انزجار.
در روز اول مهر كودكان بسياری را می بينيم كه تنگ آمده از
اولين روز اجبار حجاب با تعجب به خانه می آيند و ظاهر آشفته
شان خبر از بيتابی شان می دهد . در همين روز اولين تفاوت خود
را با همسالان پسر خود درك می كنند و از همين ايام است كه موش
می شوند و در برابر پسرانی كه شيرند. تسليم، به بلندای يك عمر
در برابر جبر مردانه اين ديار.
مادرم روانشناس كودك است و با كودكان در گير. خاطره ای دارد.
می گويد كه در روز اول مهر در مدرسه ای بودم و در حياط كودكان
را نظاره می كردم. دختركی را ديدم كه ادرار براو غلبه كرده بود
و به دستشويی می دويد .از شدت ناراحتی لباس از تن كند اما
روسری نه و با آن به دستشويی روان شد. در برگشت مادرم علت
مقنعه را جويا شده بود و او حجاب را كه مادر بزرگ به پوشاندن
مو از غريبه ياد داده بود علت العلل اين كار خوانده بود .
از اين دست اتفاقات بسيار است و اين نونهالان را در روز اول
مدرسه از همه چيز بيزار می كنند و بذر حقارت در برابر پسران را
در دلهای كوچكشان می ريزند . دلم می سوزد برای اين خرمن گيسو
كه در زير اين پوشش دور از نور می گندد و می ريزد و دخترك نورس
با بدنبال دكتر است .
از آن بدتر ايجاد فاصله و عقده در پسران و دختران و كنجكاو شدن
آنان نسبت به هم است و اين فاصله می ماند تا در سن بلوغ همه
فاصله را تنها در ميل جنسی ببينند و فاصله را با ولع بشكنند .
من يكسره با حجاب و هر گونه تضادی ميان زن و مرد مخالفم اما
سخنی هم با اكابر قوم دارم كه شما اگر می خواهيد حجاب را
عموميت ببخشيد و در ذهن مردمان حك كنيد چرا آن را بر سر كودكی
خردسال می كنيد كه توان شناخت مرد و زنش هم نيست .( وبلاگ
گفتار نيك) |