در خبرها آمده كه ديشب سه تن كه شهرام رفيع زاده دبير فرهنگی
روزنامه اعتماد باشد و حنيف مزروعی دانشجو و بابك عفوری آذر
عضو تحريريه روزنامه حيات نو، گويا به اتهام در سايت های
اينترنتی امروز و رويداد كه متعلق به جناح اصلاح طلب هستند[ كه
يك گروه رسمی داخل حكومت است كه هنوز نمايندگانی در دولت و
مجلس دارد ] دستگير شده اند.
اين خبر را در كنار اظهار نظر رييس مجلس بگذاريد كه گفته است
متحجرين سعی دارند دانشجويان را به وضعيت قبل از انقلاب
برگردانند و در مقابل نظام قرار دهند.
رفيع زاده را از راه نوشته هايش در اعتماد می شناسم و حنيف را
هم از راه نوشته هايش در روزنامه های تعطيل شده نوروز و ياس
نو، حنيف را كه فرزند علی مزروعی رييس انجمن صنفی روزنامه
نگاران است به عنوان دانشجوئی پرشور و علاقمند كه بعد از تعطيل
روزنامه هائی كه در آن كار می كرد گوئيا ديگر كار مطبوعاتی نمی
كرد. آن هم به زمانی كه ازدواج كرده بود و تازه لانه ای از آن
خود اجاره كرده بود.
حالا در مقابل اين اخبار چه بايد كرد. آيا بايد به گروهی كه
اطلاعات موازی را می سازند و در اداره اماكن و هر جای ديگر
لانه كرده اند و معلوم است كه دستور از كجا می گيرند گفت دست
مريزاد. آيا بايد به رييس مجلس كه خود فرزند جوان دارد و با
احوال دانشجويان آشناست گفت دنبال تحجر و خارجی نگرديد. دزد
حاضر و بز حاضر، چرا گرد جهان می گرديد به دنبال كسانی كه می
خواهند دانشجويان را در مقابل نظام قرار دهند. مگر دانشجويان
دوران پادشاهی كه به قول شما در مقابل آن نظام قرار داشتند
همگی اسلحه به كمر بودند. يا آن ها هم اصلاح می خواستند ولی
ساواك دستگير و گم و گورشان می كرد و در سلول های نمور به آن
ها می گفت كه اگر گرد سياست بگردند ديگر خانه را نخواهند ديد.
مگر جز آن كه بود كه با اين دستگيری ها و فشارها متحجران
دانشجويان را در مقابل نظام قرار دادند. مگر جز آن است كه
دانشجويان آن زمان كه دكتر حداد عادل خود هم از آنان بود در
سلول ها و زير هشت چريك شدند و به جائی رسيدند كه هيچ اصلاحی
را فايدتی نيست. جوان اهل زندگی كه خود به خود تبديل به نيروی
انتحاری نمی شود.
می خواهيد اصلاح طلبان را از نفس بيندازيد كه ديگر حتی نتوانند
با معرفی نامزدی خواب هاتان را پريشان كنند به دانشجوها و
جوانان چكار داريد. با همه غروری كه سعی می كنيد نمايش دهيد آن
قدر اعتماد به نفس نداريد كه چند دانشجو را تحمل كنيد و انتظار
داريد آمريكا به طمع نيفتد. آن غرور را با اين كم تابی چكار.
اگر جوان مومن و معتدلی مانند حنيف مزروعی را تحمل نتوانيد پس
كجاست ميزان و آستانه تحملتان. چو پرده دار به شمشير می زند
همه را. كسی مقيم حريم حرم نخواهد ماند.
اين جوانان ما تقصير و گناه بزرگشان اين است كه با همه شرحی كه
روزگار در برابرشان قرار داده هنوز نوميد از اصلاح نشده اند،
هنوز دل از سرزمينشان برنكنده اند، هنوز برای گرفتن مجوز
مهاجرت به سفارت كانادا رجوع نكرده اند – كه اگر هم بكنند به
خاطر امكانات و دست كم فضای آزاد علمی كه نثارشان می كند قابل
سرزنش نيستند - .
سياست دهه اول، فراری دادن مخالفان بالقوه و كسانی كه محتمل
بود به مخالف تبديل شوند جمعيتی سه ميليونی را در بيرون از
كشور گذاشته و بيش از هفتاد در صد خانواده های شهری را از
پيوستگی و دور هم بودن و به اين معنا دل با اين آب و خاك داشتن
انداخته است. آيا بازگشت به آن سياست را منفعتی در كارست.
عبوس حكومتی كه كسانی مانند حاج داوود كريمی را كه اين روزها
به تجليلش برخاسته اند همگان، روزگاری به حبس انداخت و دل
افسرده با تن رنجور از ستم بمب های شيميائی صدام به تراشكاری
باقرآباد كشاند، كم دعاگو دارد. آيا اين حكايت بس نيست. جناحی
كه تنها به حكومت و قدرت می انديشد چه كسانی را قرار است جذب و
جلب كند. آيا همان بسيج مساجد كافی است برای حكومت كردن.
وقتی اين سطور را می نويسم از تصور جوانانی كه الان در
ناكجاآباد دم پائی را بالش كرده اند و به كابوس اندرند به خود
می لرزم. از دردی كه در دل پدر و مادرهاشان می افتد و در مورد
حنيف همسر جوانش كه شب او را در خانه نمی بيند. در اين حالت
آيا لازم است توطئه ای در كار باشد برای راندن دانشجويان و
جوانان به سمتی كه دانشجويان و جوانان پيش از انقلاب داشتند.
اين سئوال پاسخش دشوار نيست. |