ايران

پيك

                         
 

برای يك حكومت عاقل

اين سكوت ملی خطرناك تر

ازفرياد چند هزارنفری است

                                                                     مسعود بهنود

 
 

ايوان ايليچ آن معلم بزرگ روزگاری نوشته بود برای شناخت هر ملت نه زبان بلكه بايد سكوت آن ملت را شناخت. اين سخن امروز به خاطر مي‌آيد و معنا مي‌پذيرد كه مردم ايران در قهر و يا به گفته مهرداد تحصن سياسی چنين مي‌نمايد كه با هر نوع گفتگو و تحرك سياسی قهر كرده‌اند و گرمی هيچ دمی گويا در آنان درنمی گيرد و به هيچ طريقی به ميدان در نمي‌آيند، آن هم پنج سال بعد از روزگاری كه به آن گرمی در كار بودند و خواب را از دشمنان ربوده. جوانان از انتخابات آينده هم طمع بريده‌اند، به هر آن چه هر كه مي‌كند هم بی اعتنا مانده‌اند، محافظه كاران و اصلاح طلبان.

در ميان سكوتی كه جامعه سياسی را فراگرفته است. چنين مي‌نمايد كسانی در پوست نمي‌گنجند كه عرصه بی سوار مانده و كس به ميدان در نمي‌آيد و ذوق مستی ندارد، و باور كرده‌اند كه زمان زمان ترك تازی است اما عقلايشان به قاعده بايد در فكر باشند و نگران، نگرانی آن‌ها با معناست و به جا به ويژه آن‌هائی كه با تجربه‌اند و سابقه سكوت سياسی ملت ايران را در پانزده ساله آخر رژيم سابق به ياد دارند. جز آن كه رژيم پادشاهی به دليل شرايط بين المللی و داشتن بهترين روابط با سراسر جهان، برای بی خيالی خود نسبت به بی تفاوتی مردم دلايلی داشت. گرچه شاه سابق هم گاه به خواندن گزارشی از كسی مانند احسان نراقی و ديگر عقلا و با تجربه‌ها و دنيا ديده‌ها به فكر مي‌افتاد و به ويژه در پنج سال آخر در نطق‌ها و ابتكارها كه به خيال خود به كار مي‌آورد نظر به خطر اين بی تفاوتی داشت. آن روزگار هم مانند امروز تندروها و متملقان كه هر چه آن خسرو مي‌كرد به نظرشان شيرين مي‌نمود دستشان كه به رهبر رژيم مي‌رسيد وی را از هر خيال بد منصرف مي‌كردند و سكوت مردم را نشانه‌ای بر رضايت آن‌ها مي‌خواندند. چنان سكوتی برای چنان رژيمی كه درگير هيچ مساله جهانی نبود به تعبيری مطلوب مي‌نمود، و همان بود كه بعد از كودتای ٢٨ مرداد خواسته شد و به دست آمد، اما برای حكومت فعلی ايران كه جان از حركت و فرياد مردمی گرفته، نمي‌تواند بی صدائی جامعه اسباب شادمانی باشد. از همين روست كه اگر دقت كنيم تندروها مدام، اگر شده به طور مصنوعي؛ فرياد مي‌سازند تا مبادا كس به راز اين سكوت انديشه كند. گيرم صدای فرياد آن‌ها كه به فرمان صدا در مي‌دهند كجا و صدای آواز از دل ملتی. شهرياران بود و مهد مهربانان اين ديار. مگر نه در دهه اول، با همه سختی و صعوبت‌ها، باد بهاران مي‌وزيد و خون از شاخ گل مي‌چكيد، و امروز عندليبان را چه پيش آمد، هزاران را چه شد. و در اين سكوت كه مانند گرمابه است هر صدائی طنين مي‌افكند و به گوش خواننده اش خوش آهنگ مي‌نمايد. حال آن كه تنها در ميان صداها و در همهمه حيات است كه مي‌توان به درستی گفت كدام صدا دلنوازست. قصه تشنه و ديوار از مولانا به ياد مي‌آيد. برسر جو بود ديواری بلند/ بر سر ديوار تشنه دردمند.
و اين قصه آن مرد است كه بر سر ديواری تشنه نشسته بود و هی خشت از آن ديوار مي‌كند و بر چشمه مي‌انداخت. علتش پرسيدند. تشنه گفتا: هی مرا دو فايده است/ تا از اين طاعت ندارم هيچ دست. فايده اول سماع بانگ آب/ كو بود مر تشنگان را چون رباب. فايده دوم كه هر خشتی كزين/ بركنم آيم سوی ماء معين.

اما تلخ تر از قصه تشنه و ديوار حضرت مولانا، قصه تشنه‌ای است كه همين طور به آب خيره مانده و هيچ نمي‌كند. اين سكوتش عده‌ای را به فكر انداخته كه تشنه تشنگی از ياد برده و اما عقلا كه مي‌دانند تشنه را تنها آب درمان است از اين سكوت حق دارند در عذاب باشند.
وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی يك نظرسنجی انجام داده است از جوانان. مي‌خواهد چه كند وقتی كه جوان‌ها هيچ صدائی ندارند. مي‌خواهد چه كند جز آن كه كارشناسانش به درست نگرانند. در اين نظرسنجی چنين معلوم شده است كه هفتاد در صد آحاد جامعه امروز ايران، به نوشته كيهان روز چهارشنبه به نقل از وزير اطلاعات، چنين اند:

اولويت جوانان به ترتيب «خانواده، همسر، درآمد، مذهب، كشور، تحصيلات، دوستان، محل زندگی و منطقه جغرافيايي» است. دلبستگی آن‌ها به ترتيب به «زبان فارسی، مذهب، كشور، شهر، ادبيات فارسی، مردم ايران، پرچم ايران، شعرا و مفاخر كشور» است. براساس اين نظرسنجی جوانان ايرانی به «خاك ايران، زبان فارسی، ميراث فرهنگی، سطح علمی كشور و مذهبی بودن جامعه» بيش از موارد ديگر افتخار می كنند.

برای هر نوع نتيجه گيری از نتايج اين آمار اول بايد به واقعيت‌هايی توجه داشت كه آمارگران بين المللی درباره نظرسنجی و آمارگيری در جوامع مختلف بشری مي‌گويند. به گفته آنان در نظرسنجي‌ها به نسبت اطمينان هر جامعه به حكومت و كسانی كه قرارست از آن پرسشنامه‌ها و آمارها بهره گيرند، نسبت اطمينان به نتايج نظرسنجی و آمار متفاوت است. به گفته آن‌ها در جهان پيرامونی بخشی از مردم با در نظرگرفتن حداكثر ملاحظات به پاسخ گوئی مي‌روند. مثلا اگر همين نظرسنجی در سال ٥٦ در كشور صورت مي‌گرفت مي‌توان باور داشت كه در فهرست دلبستگي‌ها "نظام شاهنشاهی” جائی داشت اگر نه در رتبه اول بين دلبستگي‌ها و اولويت‌ها، در جائی معين و مشخص. اما امروز "مذهب" كه در بين پاسخ‌ها مشخص شده است همان جا را دارد. اين بدان معنا نيست كه در گذشته در بين اولويت‌ها، دلبستگي‌ها و افتخارات جامعه "مذهب" هواخواهی نداشت كه چنين تصوری به باور من درست نيست و همواره "مذهب" از دلبستگي‌ها - البته نه الزاما دراولويت و موضوع افتخار - جامعه بوده و هست، حتی مي‌توانم تصور كنم كه در يك نظرسنجی واقعی در دوران گذشته هم مذهب در رديف دوم و سوم دلبستگي‌های جامعه بود. اين البته نظر من است و برايش هيچ مستندی و ماخذی ندارم. و مي‌پندارم كه حكومت اسلامی به درصد دلبستگي‌های مذهبی نسلی كه تربيت كرده چيزی نيفزوده كه چه بسا به دليل حكومت گرفتن روحانيون، از آن كاسته باشد.

با اين تذكر مي‌توان "اولويت"‌های جوانانی را كه وزارت اطلاعات از آنان نظرسنجی كرده است به ديده تامل نگريست كه سه تای اول آن خانواده و همسر و درآمدست و دلبستگي‌هايشان را سنجيد كه " مسائل جهان" يا "سرنوشت مسلمانان" و مثلا " سرنوشت كشورهای همسايه " در آن نيست. قابل حدس و گمان هم بود. اما باز به نظرم فهرست آن چه‌ها كه جوان ايرانی به آن‌ها افتخار مي‌كند با اهميت ترست كه خاك ايران، زبان فارسی، ميراث فرهنگی سه تای اول آنست.

حال با بررسی اين هر سه، به نكاتی توجه كنيم. خاك ايران از آن جمله مصاديقی است كه در تمام ربع قرن گذشته، جز موارد معدودی در ضمن جنگ با عراق، روحانيون و مسوولان كوشيدند به مردم و به ويژه به جوانان و نوجوانان بگويند كه هيچ جای افتخار ندارد و اصولا افتخار به خاك كفرست. اين را اول بار به اصرار آقای فلسفی و مجتهد شبستری، در دومين روز بعد از فروپاشی نظام سلطنتی صادق قطب زاده به كاركنان صدا و سيما گفت. وقتی كه قرار شد در اولين روز رياست او برنامه‌های تلويزيونی با سرودی گشوده شود و ما اصرار به سرود "‌ای ايران " داشتيم و او بر پخش سرود " خميني‌ای امام". بچه‌های اعتصابی پخش تلويزيون به مقاومت در برابر خواست قطب زاده دست به اعتصابی زدند كه شروع برنامه را دقايقی به تاخير انداخت. قطب زاده در توجيه اصرار خود كه تا تهديد به گرفتن تكفيرنامه از رهبر برای بستن راديو و تلويزيون پيش رفت اين بود كه مي‌گفت از نظر روحانيت خاك امری طاغوتی و كفرآميزست و مصرح "‌ای خاكت سرچشمه هنر" به هيچ وجه قابل پخش نيست. آن شب سرانجام به وساطت من – كه بعد‌ها موضوعی برای پرونده سازی برايم شد و بهانه‌ای برای اين تهمت كه اولين سانسور را فلانی كرد و نگذاشت مقاومت كنيم – و موافقت آقای مجتهد شبستری قرار شد همان سرود "‌ای ايران" پخش شود با توضيحی كه ميرعلی حسينی آن را در شروع برنامه خواند [ و دست نوشته من بعد‌ها به پرونده ام سنجاق شد ]، توضيح اين بود كه اين سرود هم سرود رسمی نيست و از هنرمندان و شاعران دعوت شد كه با ارسال پيشنهادهای خود سازمان را برای ساخت سرود رسمی ياری رسانند.

بعد‌ها بارها شنيدم و خواندم از زبان آقايان مهدوی كنی، آذری قمی، منتظری [ اين دو تا در جريان تدوين قانون اساسی جمهوری اسلامی ] كه خاك كشور موجب افتخار نيست و خاك برای مسلمانان بی معناست. اما تا انصاف از دست نداشته باشيم، زودتر از آن كه تصور مي‌رفت همين‌ها كه خاك را بی اهميت مي‌دانستند و ملی گرائی را تقبيح مي‌كردند ناگزير در جنگی درگير شدند كه موضوعش خاك ايران بود و انصاف اين است كه آن شعار را رها كردند و برای حفظ خاك ايران از همه چيز مايه گذاشته و همه ديانت را ضامن جنگ قرار دادند و با سرودخوانی مردم در بازگشت خرمشهر به خاك ايران همصدا شدند و بارها و بارها هم سرود‌ای ايران را پخش كردند. اما از آن جا كه اعتقادی به آن نداشتند و از بد حادثه به آن گرفتار آمده بودند بسياری حاضر نيستند همين واقعيت را قبول كنند.
بر اساس نظرسنجی دومين موجب افتخار جوانان، زبان فارسی است كه اين يكی با سياست‌های جاری حكومت موافق است و الحق هم هر كاری كه شدنی بود در سال‌های اخير برای پالايش و افزايش گنجايش‌های زبان فارسی شده و از قضا يكی از سردمدارانش هم همين آقای حداد عادل بود كه اينك در مقام حكومتی نشسته است.
اما سومين رتبه از ميان مفاخر جوانان "ميراث فرهنگی” است كه سخن‌ها دارد كه مي‌توان با ارائه شواهد بسيارش گفت. از حمله خلخالی به شاهنامه فردوسی بزرگ ترين مفخر زبان و فرهنگ ما ايرانيان، تا كج تابی با موزه‌ها و تخت جمشيد و آثار تاريخی ديگر تا اين آخر بار كه دو سال پيش برپائی جشن نوروز توسط وزارت ارشاد در تخت جمشيد، همان اول نوروز با انتقاد رهبر جمهوری اسلامی روبرو شد كه در مشهد گفت حالا چرا مراسم را در جائی برپا كرده‌اند كه استخوان‌های پوسيده ... [ عين جملات يادم نمانده و به آن دسترسی ندارم اما مضونش اين بود كه بهترست در اماكن مقدس مذهبی ايرانيان گرد هم آيند]. هنوز هم مدير روزنامه عصبی عصر به خاطر عنايت دولت به هنرمندان و خريد آثارشان اعتراض مي‌كند و مدير روزنامه مثلا اصولگرای صبح به هر چه بوئی از ميراث فرهنگی باستانی است حساسيت دارد و هر چه به آداب و رسم‌های گذشته مربوط مي‌شود بدگوئی مي‌كند و آن را با موازين شرع ناهمخوان مي‌داند. به هر حال مي‌توانم گفت افتخار به ميراث فرهنگی ايران از جمله آن‌هاست كه برخلاف خواست و تبليغ روحانيون و حكومت در دل جوانان ايران افتاده است.

اما به نظرم امر مهم تر اين‌ها نيست، كه در هر زمان چنين نظرسنجی صورت مي‌گرفت نتيجه اش همين بود كمابيش. نكته مهم تر آن آرمان‌ها و افتخارات است كه حكومت با هزينه‌ای سنگين بر دوش مردم گذاشته و كسی نه به آن‌ها دلبسته است و نه افتخار مي‌كند و نه در اولويتش قرار مي‌دهد. مثلا سرنوشت مسلمانان جهان، صدور انقلاب اسلامی – كه البته مدت‌هاست كه از دستور تبليغاتی حكومت خارج شده است -. مقصودم همان سياست بيگانه ستيزی است كه تبليغات رسمی به عنوان سرمايه ايرانيان از آن ياد و به آن افتخار مي‌كند در حالی كه پيداست اين‌ها اصلا جائی در دل اكثر جوانان ما ندارد. مثلا دل سوزاندن برای مردم عراق به ميزانی بيش از خود آن‌ها، دل سوزاندن برای فلسطين به آتشی تندتر از خود مردم فلسطين. يا شعار مرگ بر آمريكا كه باور دارم در بين دلبستگي‌های جوانان ايرانی – حتی در رتبه دهم – هم سرنگونی و نابودی آمريكا نيست، حتی تعجب نخواهم كرد كه اگر نابودی اسرائيل هم نباشد با وجود آن كه باور دارم بخش عظيمی از جوانان ما با دولت اسرائيل و سياست‌هايش مخالفند و با صهيوني‌ها دل خوش ندارند، اما اين‌ها در اولويتشان نيست و اصلا به اين مفتخر نيستند كه حكومت اين همه بر سر سياست‌هائی از اين دست هزينه كند. شاهد بوده ام و ترديدی ندارم كه در زمان اشغال سفارت آمريكا كه همه احزاب و گروه‌ها به پشتيبانی آن پرداختند، اكثريت رو به تمامی مردم شهری ايران كه افكارعمومی را مي‌سازند با آن عمل موافق بودند و نشنيديم كه جز آقای مهدوی كنی و دو سه تن از محافظه كاران كسی با آن كار مخالفتی كرده باشند اما به همان نسبت باور ندارم كه از دهه دوم انقلاب ادامه سياست ضدآمريكائی تا به جائی كه به هيستری تبديل شده باشد در هيچ اولويت درجه دهمی هم قرار داشته باشد سهل است تعجب نخواهم كرد اگر آشكار شود كه اكثر مردم شهری با مذاكره و پايان دادن به دشمنی پرهزينه و بی فايده با آمريكائي‌ها موافق باشند – همان امر كه عباس عبدی به خاطر انتشارش به زندان اندرست - و باورم نيست اصولا سياست خارجی خشگ امروزی موافقی داشته باشند به خصوص در ميان جوانان.
اين‌ها لايه‌هائی از همان سكوت و بی اعتنائی است كه جامعه شهری و طبقه متوسط تعيين كننده كه در زبان سياسی به آن "افكارعمومی” مي‌گويند به آن رسيده‌اند. برای شناخت راز آن سكوت و شناختن زبان واقعی ملت ايران مي‌توان از همين نظرسنجي‌ها بهره گرفت كه عقلا مي‌گيرند.

اما نگفته پيداست كه شناخت اين رازها، در دستور عقل و عمل خشگ مغزان نيست و حتی از اين سكوت شادمانند. مگر مسعود ده نمكی با اشاره به نتايج انتخابات دوم خرداد، معترضانه نگفت وقتی امكان دهيم كه با سگ‌هايشان به پای صندوق رای بروند همين مي‌شود نتيجه اش. و در عمل گفت كه رای همان درصدی از مردم كه بيش ترشان به خاطر ديانت و عمل به تكليف به حوزه‌های رای گيری مي‌روند، برای حكومت كردن كافی است. به باور امثال وی با تكيه به پنجاه در صد آرای انتخابات اخير – كه مي‌توان در انتخابات رياست جمهوری آينده هم تجديدش كرد – حكومت ادامه مي‌يابد و مي‌تواند در چشم جهانيان مدعی مشروعيت هم بشود، اما اگر نيك بنگريم و خود را فريب ندهيم اجزای اين پنجاه در صد نگران كننده است. به آماری كه به تفكيك از آرای شهرستان‌ها در انتخابات اخير داده شده بنگريد – از جمله در چند مقاله مصطفی تاج زاده كه در اينترنت سراغ ندارم تا نشان آن بدهم – نقطه تاكيد آن جاست كه در شهرهائی مانند تهران و همه شهرهای دانشگاهی و دارای دانشجو، آمار شركت كنندگان كمتر از سی درصد ست و گاهی راه يافتگان به مجلس [منتخبان شورای نگهبان] با كمتر از هشت در صد آرای واجدين شرايط به مجلس ره يافته‌اند.
گفت صورتگری بر ديوار نازك خرابه ای، گچ ماليده بود و صورتگی در آن پرداخته بود از صنمی عشوه گر. عاقلی عارف صورتگر را گفت بترس از روزی كه بارانی درگيرد و آسمان رعدی بزند كه عشوه از ياد اين بت خواهد رفت و آسمان صورتش را از صفحه خواهد شست اگر هم ديوار بر پا بماند.

در اين سكوت گرمابه‌ای كه در آن صدا از سنگ بر نمي‌آيد، روزنامه‌ای نيست و بگو اينترنت را هم ببندند تا صدائی از آن هم به گوشی نرسد، همه بوق‌ها در انحصار و همه مناصب در اختيار، البته است كه برای خفتن مناسب روزگاری است اما خواب نوشين بامداد رحيل باز دارد پياده را ز سبيل. كاش فقط همين بازماندن از راه بود هزينه آن خواب در سكوت. اما معتقدم اين خواب بيداران است كه در تاريخ بسيار خود را به خواب زده‌اند.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی