ايران

پيك

                         
 

بازی موش و گربه حراستی ها

و دانشجويان دختردر دانشگاه آزاد اراك

حراستی ها

چشم چران تر از بقيه

 
 

ماشين ها نگه می دارند و دخترها و پسرها از آنها پياده می شوند. در دست بعضی از دختران كيسه هايی ديده می شود و در دست بعضی ديگر چادر و بقيه هم با زيپ كيف هايشان ور می روند. اما همه يك هدف دارند. اينجا بايد همه چادر بر سر شوند وگرنه ورود ممنوع است. عده ای از دختران آرايش دارند اما به در حراست كه می رسند مقنعه ها جلو می آيد و روها كيپ گرفته می شود و با سرعت از جلوی مأموران در خواهران رد می شوند.

از ورودی خواهران كه می خواهم وارد شوم اول چادرم را كمی جلوتر می كشم چون می دانم كه هر تار مويی باعث اخطار خواهد شد.

در اتاقك حراست خواهران اما چشمم به دختری می خورد كه گريه می كند و التماس كه كارت دانشجويی اش را بگيرد.

به صورتش نگاه می كنم، خط سياهی از چشمانش تا روی گونه ها امتداد دارد و ته مانده رژ لبی كه سعی می كند با دستمال از صورتش پاك كند. موهايش اما كمی بيرون است.
بالاخره با خواهش می تواند كارت دانشجويی اش را از حراست بگيرد. دل من هم كمی آرام می گيرد. چون من هم مثل او می دانم كه اگر كار به دفتر حراست دانشگاه برسد، دانشجو بايد خود را برای حضور در كميته انضباطی آماده كند.

پشت سر دختر وارد می شوم، بدون هيچ تذكر و اخطاری. همزمان با ورود من چند دختر می خواهند از دانشگاه خارج شوند. البته همه آرايش های كاملی بر صورت دارند. توالت های دانشگاه سرتاسرآينه دارد و اغلب دانشجوها بعد از گذشتن از سد حراست به آنجا پناه می برند تا يك بازآفرينی انجام دهند.

دختران از در حراست كه رد می شوند، كش های چادرها به دور گردن می افتد و چادرها به روی شانه و مقنعه ها دوباره سر جای خود برمی گردد. موها بيرون می زند هركدام رنگی . بنفش، قرمز، طلايی، استخوانی و حتی يك بار مويی ديدم كه آبی بود. وارد محوطه دانشگاه كه می شويم چادرها ديگر به كمرها رسيده. يعنی همه ی چادر ها از بالا و پايين جمع شده و حالا می توان انواع مد مانتو را ديد . كوتاه، تنگ، چسبان با آستين های بالازده و شلوارهای كوتاه كه ساق های بدون جوراب دختران را به نمايش می گذارد. اين شجاعت ها فقط تا وقتی دوام دارد كه رئيس كميته انضباطی آن دور و برها نباشد.

حكايت چادرها هم بماند كه هميشه بسيار دست و پا گير است و بارها ديده ام كه در روی پله ها چادری زير پای دختری گير كرده و او را به زمين انداخته و اسباب خنده شده. سر كلاس ها هم كه ديگر مصيبت است با چادرهايی كه به راحتی نمی شود جمعش كرد سر كلاس نشستن. كلاس های مختلطی كه در آن هيچگاه يك دختر و پسر در كنار هم ديده نمی شوند. هميشه سمت راست جای دخترها و سمت چپ جای پسرهاست و حتی اگر گاهی اين قانون توسط دانشجوی ناآگاهی نقض شود به سرعت توسط استاد محترم كه خود می ترسد كارش به كميته انضباطی كشيده شود، تذكر داده می شود.

در اين كلاس ها هيچوقت يك دختر نمی تواند ايراد درسی اش را از پسری بپرسد و يا بالعكس. چون به سرعت توسط انتظامات شناخته می شوند و تذكر می گيرند. غذاخوری خواهران هم از برادران جدا است. يعنی، ای خواهران و برادران عزيز، شما در هيچ كجای اينجا نبايد با جنس مخالف صحبت كنيد. حتی در سالن های تمرين بچه های نمايش هميشه عضوی از حراست حضور دارد كه مراقب اعمال دختران و پسران باشد. باز خدا را شكر كه حداقل می گذارند بچه ها با هم نمايش داشته باشند وگرنه مانند عهد قاجار می بايست نقش زنان را در نمايش ها هم به عهده پسرانی گذاشت كه هنوز صاحب ريش و سبيل نشده اند....

وارد راهروی شريف شدم و به طرف پلكان رفتم. طبقه سوم اينجا، دفتر گروه هنر است و تنها جايی كه در اين دانشگاه دانشجويان دختر و پسر می توانند با هم صحبت كنند.
و حراست ها كه حرص می خورد چون نمی تواند به راحتی با دانشجوهای هنر برخورد كند. سری به مدير گروه می زنم خيلی عصبی است. علت را می پرسم. می نالد از كسانی كه سعی می كنند به اسم اسلام آبروی او را ببرند. تعريف می كند: كلی برنامه ريزی كرده ام كه آقای بيضايی را برای جلسه به اينجا دعوت كنم و ايشان هم بالاخره قبول كردند اما نمی دانم كدام استاد رفته پيش حراست و گفته اين آقا بهايی است، بی دين است و ... حالا حراست می خواهد برنامه را به هم بزند.

مدتی پيش او می مانم و او كم كم عصبانيتش را آرام می كند از او راجع به اجرای نمايش مكبث می پرسم. حالش دوباره گرفته می شود. آخر ديروز درست اواسط اجرای تئاتر دانشجويی مكبث نمايش را به دليل اينكه هنرپيشه ها بيشتر از حد شرعی به هم نزديك شده اند، تعطيل كرده بودند. دانشجوها هم اعتصاب كردند و سالن را خالی نكردند و دست آخر هم با دخالت مدير گروه توانستند از اين مخمصه خلاص شوند.

از استاد خداحافظی می كنم و از پله ها پايين می آيم. در راهروی طبقه اول چشمم به [...] می افتد. اين اسم را دانشجوها بر روی دو مأمور انتظامات كه هميشه با هم حركت می كنند، گذاشته اند. يكی از آنها لاغر است و بلند و ديگری چاق و كوتاه. اين دو هميشه در دانشگاه با هم قدم می زنند و هر كجا كه دو دانشجو را در حال صحبت كردن ببينند به آرامی جلو می روند و كارت هايشان را می گيرند و آنها را به دفتر حراست حواله می دهند.

از در شريف كه بيرون می آيم، در سمت راستم دو مأمور ديگر انتظامات را می بينم كه به دختری گير داده اند. دختر می گويد كه دانشجو نيست و درسش تمام شده و برای گرفتن حكم تسويه آمده ولی آنها معتقدند كه هيچ فرقی نمی كند الان داخل اينجا هستی چرا آرايش داری، چرا موهايت بيرون است، چرا شلوارت كوتاه است، چرا جورابت كوتاه است.
و دختر در كمال شجاعت می گويد مگر اسلام نگفته كه نبايد به نامحرم نگاه كرد چرا شما آنقدر با دقت به ما نگاه می كنيد و دست آخر هم همراه آنها به دفتر حراست می رود.
خلاصه اگر پايتان به اينجا برسد می فهميد كه در اينجا خنده ممنوع! گريه ممنوع! صحبت با صدای بلند ممنوع! نشستن در كنار جنس مخالف حتی در صندلی های جدا ممنوع! زندگی ممنوع! آزادی ممنوع! دختر بودن ممنوع! است.

خب حالا شما بگوييد كه فكر می كنيد اينجا كجاست؟! اشتباه كرديد اينجا حوزه علميه قم نيست. دانشگاه آزاد واحد اراك است

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی