دكتر ناصر تكميل همايون،
حكومت سلطنتی از درون با مردم، مستبدانه برخورد
ميكرد و از بيرون نيز زير سلطه خارجيها بود.
ستم و جور شاهزادهها و فرمانداران شهرهای مختلف در حق مردم ،
دليل ديگری برای وقوع اين جنبش بود. مردم در كشور احساس
هيچگونه آزادی و دموكراسی نداشتند و در اين ميان روحانيون نيز
احساس ميكردند كه قدرت دينی،
روحانی و قضايی آنها از بين رفته است، ايدهآلها از زمان جنبش
تحريم تنباكو نشان
داده كه روحانيون ميتوانند از نظر مبارزه حضور داشته باشند و
از قدرت خود بر حكومت
استفاده كنند.
البته در ابتدا قصد مردم ايجاد مشروطه نبود، بلكه آنها خواهان
ايجاد عدالتخانه بودند، ولی كم كم مردم با مشروطه آشنا شدند و
زمانی كه ميرزا
نصرالله خان مشيرالدوله حكم مشروطيت از مظفرالدين شاه گرفت
كلمه مشروطه به صورت
رسمی به كار رفت و اين اولين بار در تاريخ بود كه مردم به صورت
جمعی سهمی در
ايجاد حكومت پيدا ميكردند و به اين ترتيب مقدمه ايجاد
دموكراسی در كشور فراهم
شد.
منورالفكرها در ايران از اوايل
قاجار اندك اندك در جامعه بهوجود آمدند، اين افراد يا
دانشجويانی بودند كه در غرب
تحصيل كرده بودند يا افرادی كه در مدرسه دارالفنون و علوم
سياسی تحصيل كرده
بودند، البته افرادی از روشنفكران در آن زمان با مذهب و دين
مخالفتی نداشتند، ولی عدهای ديگر از آنها ضد دين و وابسته به
غرب بودند.
روشنفكران ميهندوست ،
آزاديخواه و استقلالطلب با مشروطهخواهان همراه بودند و در
روشنكردن مفهوم مشروطه
برای مردم، نقش قابل توجهی داشتند. البته روحانيون در آن زمان
حكومت مشروطه را
مساوی عدالت و برابری ميدانستند كه در فرهنگ ما وجود داشت،
ولی روشنفكران مشروطه
را با توجه به انقلاب كبير فرانسه ارزيابی ميكردند، البته
مشكل
اصلی ما در جريان مشروطه اين بود كه
زبان روحانيون و روشنفكران با هم يكی نبود،
عليرغم اينكه شعار هر دو آنها آزادی خواهی، حريت، مساوات و
عدالت بود اما زبان
آنها به نحوی بود كه روحانيون از همان آغاز تصور ميكردند كه
روشنفكر ضدمذهب است و
روشنفكران نيز روحانيت را عامل ارتجاع و عقبماندگی ميدانست
كه متاسفانه در تمام
جريان مشروطيت اين زبان مشترك بهوجود نيامد. شكی نيست كه در
پديدآوردن مشروطه،
روشنفكران نقش عمدهای داشتهاند.
انقلاب مشروطيت با
اصلاحطلبی متفاوت است. مشروطهخواهان طرفدار استقلال، آزادی
بيان و حكومت قانون
بودند، اصلاحطلبان نيز در جريان دوم خرداد اين مطالب را بيان
ميكردند، آنها نيز
ميگفتند كه ما طرفدار آزادی، استقلال و اصلاح حكومت و قانون
هستيم. متاسفانه هم
مشروطهخواهان و هم اصلاحطلبان
به آنچه كه فكر ميكردند نرسيدند و اصلاحطلبان
كنونی ما به دلايل خاصی حتی از مشروطهخواهان نيز شكست
خوردهترند. مشروطهخواهان
همه تلاش خود را معطوف به شايستهسالاری و قانونگرايی در كشور
كردند. اصلاح طلبان
از همان ابتدا نشان دادند كه با طرفداری از جناحی خاص به بازی
جناحها علاقهمند
هستند، به هرحال شايد در ظاهر اصلاحطلب بودند ولی در باطن با
همان كيفيت قبلی باقی ماندند، البته در بين اصلاح طلبان افراد
صالح و خوبی مانند خاتمی وجود دارد؛
او به غير از ضعفهايی كه در حوزه عملكرد خود دارد، غرضورزی
ندارد ولی تعدادی از
همراهان وی غرضورزی داشتند، آنها به جای اينكه اصلاحات را
همهگير كنند و آن را به
صورت ملی دربياورند آن را در قشر خاصی محدود كردند. شايد
اصلاحات مورد نظر آنها در
جامعه با بنبست روبرو شده، ولی اصلاحات واقعی با قدرت در
جامعه ادامه دارد.
خاتمی مدعی شعار شايستهسالاری بود اما اين شعار را
عملی نكرد، در زمان او جناحسالاری در كشور حاكم شد؛ در اين
حالت جناحها جايگزين
ملت شدند .
درايران، برخلاف انقلاب كبيرفرانسه، مذهب پشت مشروطه بود، كه
البته عدهای غربزده متوجه اين مساله نبودند و در صدد
ضربهزدن به دين و روحانيت
بودند. روحانيت نيز برای بقای خود لازم ديد كه از
مشروطهخواهان جدا شود به اين
ترتيب ميدان به دست نيروهای خشونتگرا افتاد. روشنفكران نيز
فكر ميكردند كه برای پايان دادن به اين وضعيت بايد به قدرت و
خشونت متوسل شوند. و به همين دليل بسياری از روشنفكرانی كه در
ابتدا طرفدار مشروطه بودند، طرفدار رضا شاه شدند.
مطبوعات در آن
دوران مشروطه پختگی مطبوعات كنونی را نداشتند. البته گاهی
مقالات و نوشتههايی پخته و در آنها
نوشته ميشد. در آن زمان به دليل نبود ارتباط قوی با خارج و
وسايل ارتباطی قوی اكثر
اخبار شايعه بود. البته روزنامهها با ترجمههای مقالات خارجی
نقش زيادی در روشنگری مردم داشتند.
در دوران نهضت نفت و مصدق روزنامهها دارای اهميت زياد تری
شدند. اگر بخواهيم در تاريخ
مطبوعات شهدای اين عرصه را معرفی كنيم ميرزا جهانگيرخان صور
اسرافيل، فرخی و دكتر
حسين فاطمی از جمله اين افراد هستند.
شكست مشروطه
در آن زمان بين قوه مجريه و مقننه هماهنگی وجود
نداشت و قوه مجريه به دليل چندين هزار سال حكومت استبدادی
نميتوانست زير بار
حكومت مردمی و دموكراسی برود. مردم نيز به دموكراسی عادت
نداشتند و افراد روشنفكری كه شعار دموكراسی ميدادند وقتی خود
به حكومت ميرسيدند به فردی مستبد مبدل
ميشدند. به طور كلی بافت جامعه اجازه پديد آمدن نظام
دموكراسی را نميداد، در
واقع جزئيات قانون مشروطه با فرهنگ ايرانی گره نخورده بود.
روحانيت كه در جامعه
مرجع قدرت بود احساس ميكرد كه در قانون اساسی دارای سهم
چندانی نيست، البته عوامل
خارجی نيز تاثيرگذار بود و دو دولت روس و انگليس اجازه
نميدادند كه در كشور مردمسالاری به وجود آيد.
در مشروطه حرف اصلی روحانيت اين بود كه قوانينی كه در
مجلس تصويب ميشود بايد مورد تاييد علما واقع شود كه ضداسلام
نباشد و پنج مجتهد
جامعالشرايط بر روی اين قوانين نظارت كنند. اين اصل تا موقعی
كه عملی ميشد مشكلی نداشت، البته در آن زمان بين روحانيون نيز
رقابتهايی وجود داشت و اين رقابتها
باعث اختلاف نظر شد. مثلا در جريان فتح تهران و پيروز شدن
مشروطهخواهان آنها هيچ
كسی را مقصر و گناهكار نشناختند به جز شيخ فضلالله نوری و
معلوم است كه در اين
جريان غرضورزيهايی وجود داشته. البته بعدا نيز روحانيونی
مانند آيت الله بهبهانی ترور شدند، آيت الله طباطبايی
خارجنشين شدند. و همه اينها جای سوال دارد. احساس
ميشود كه در اين جريان يك نوع تصفيه علمای دينی وجود دارد و
اين جريان از سوی روشنفكران خودفروخته و فراماسونر به وجود
آمده بود.
|