ايران

پيك

                         
 

يكصدسالگی مشروطه- سعيد حجاريان

ايران در گذرگاه توفان انقلاب و نسيم اصلاحات

استبداد و خودكامگي

انقلاب نيست، فرزند نا خلف انقلاب است
 
 

آستانه صدويكمين سالگرد مشروطه قرار داريم. خوشبختانه اسناد و مدارك فراوانى در آرشيوها موجود است كه كار محققين در بررسى اين انقلاب را آسان نموده است. آثار زيادى هم در اين باره نگاشته شده است. اما به گمان من امروز از زواياى ديگرى هم مى توان به اين پديده دوران ساز تاريخ معاصر ايران پرداخت. كما اينكه با گذشت دو قرن از انقلاب فرانسه تحقيقات در خصوص آن همچنان ادامه دارد.

زاويه اى كه من در مقاله حاضر مى كوشم از آنجا به مشروطه بپردازم رويكردى كلان به انقلاب است يعنى مى خواهم اين انقلاب را در قاب بزرگترى ببينم تا بتوانم تصور دقيق ترى از مشروطه ايرانى به دست دهم. من تاكنون نديده ام كسى از اين زاويه به انقلاب مشروطه پرداخته باشد. مقالات عمدتاً درباره خود مشروطه، كنشگران آن، پيشرفت آن، وقايع حول وحوش و پيامدهاى آن دور مى زند.

پيش از اين ژان فوران در كتاب خود با نام «مقاومت شكننده» از رهيافتى در تحليل آن استفاده كرده كه متعلق به مكتب World System Economies است. من با استفاده از اين رويكرد اما با برخى تفاوت ها به بررسى انقلاب مشروطه مى پردازم.
از اينجا شروع مى كنم كه نظام سرمايه دارى از كى و كجا رشد خود را آغاز كرد. در واقع مى توان گفت رشد نظام سرمايه دارى از قرن شانزدهم ابتدا در هلند و سپس در انگليس آغاز شد. هلندى ها به علت آنكه كشورى بحرى بودند و مى توانستند مبادلات تجارى داشته باشند، برده بياورند و تجارت كنند اين امكان را يافتند كه به راحتى مازاد كشاورزى خود را به سرمايه تبديل كنند. هلند كشورى پر آب است و مازاد محصولات كشاورزى آن فراوان. برخلاف روستاهاى ما كه زمين قابل كشت و آب در آن كم است و محصولات كشاورزى تنها كفاف معيشت ساكنين را مى دهد.

كشف قاره جديد (آمريكا) باعث شد كه مقدار زيادى طلا به هلند وارد شود و هلند مركز دادوستد كل طلا شد. از اينجا سرمايه دارى شكل گرفت و شهرنشينى گسترش يافت و در شهرها صنايع ايجاد شدند. با فاصله كمى از هلند، انگليس هم همين مسير را طى كرد. در اين روند كم كم امت مسيحيت شكسته شد و كشورها از حالت امتى خارج شدند. تا آن زمان هنوز دولت - ملت ها (nation-state) شكل نگرفته بودند و امت واحده مسيحيت در اروپا وجود داشت كه رهبرى آن برعهده پاپ بود و بقيه دوك نشين بودند.

در همين زمان رفرماسيون دينى هم آغاز شد. لوتر و كالون شروع كردند به واگرايى از رم، اصل همه-كشيشى را مطرح و اعلام كردند انجيل را همه مى توانند بخوانند و تفسير كنند. راه رستگارى لزوماً از كليسا نمى گذرد و ارتباط با خدا نياز به واسطه ندارد. از اينجا فردانيت (individualism) ريشه پيدا كرد و اين خود يك خوبى داشت و يك بدى. خوبى آن براى فرد اين بود كه او را از قيد پيوندهاى جماعتى (communal) آزاد كرد. فرد ديگر با امت كارى نداشت و هر جا منطق سرمايه دارى حكم مى كرد آنجا ساكن مى شد. در نتيجه كارآمدى ((efficiency بالا رفت.

بدى آن هم اين بود كه جنگ قرائت ها به وجود آمد. قرائت هاى مختلف از دين جنگ همه عليه همه را به وجود آورد. چون پيوندهاى جماعتى گسسته شده بود اما پيوندهاى اجتماعى و مدنى شكل نگرفته بود. در نتيجه اين جنگ ها مردم به شرايط طبيعى بازگشتند و در اصطلاح انسان گرگ انسان شد. مردم به ستوه آمدند و كار به آنجا رسيد كه از شدت نياز به امنيت، يك ديكتاتورى مصلحانه را بر وضعيت موجود ترجيح دادند. بدين ترتيب نوبت به عصر absolutism مى رسد كه هابز در كتاب خود، لوياتان، آن را صورت بندى كرده است. در اين دولت مطلقه شاهد يك رگه ليبرالى هم هستيم. بدين صورت كه قدرت دولت مطلقه برخاسته از قرارداد اجتماعى است يعنى هر دو فرد با هم قرارداد مى بندند كه به منافع هم تجاوز نكنند و در عوض قوه قهريه را به لوياتان يا دولت مطلقه منتقل كنند. در اين زمان در انگليس جنبش چارتيست ها يا جنبش ديواركشى به وجود آمد كه نتيجه تصميمات دولت مطلقه بود.

در اين حالت World System عبارت است از منطقه صنعتى شده اروپاى غربى. در اينجا كلمه world دلالت بر منطقه كوچكى مى كند كه در شمال اروپا به وجود آمده بود. به تدريج اين سيستم گسترش يافت و فرانسه را نيز در برگرفت و در ادامه اتريش، آلمان، لهستان و ساير كشورهاى اروپايى به جز كشورهاى حاشيه اى نظير اسپانيا، ايتاليا و پرتقال كه كاتوليك باقى ماندند به اين world system پيوستند. در اين زمان در شرق اروپا دو امپراتورى وجود داشت؛ امپراتورى روسيه و عثمانى. هر دو اين امپراتورى ها در آن زمان امپراتورى هاى وسيعى بودند. به طور مثال هنوز هم در وين آثار حمله عثمانى ها وجود دارد.
در اين شرايط ايران باقيمانده اى از يك امپراتورى بود كه مرزهاى آن از زمان فتحعلى شاه به بعد تقريباً ثابت ماند. در مقطع زمانى ياد شده امپراتورى هاى عثمانى و روسيه با
World System هم مرز شدند ؛ ترك ها پيش از اين قسطنطنيه را فتح كرده بودند كه بعد از سقوط رم، مركز پاپ به آنجا و سپس به مسكو (كه رم سوم ناميده مى شود) منتقل شد. حال ببينيم كه در روسيه و عثمانى چه گذشت:

در روسيه به خصوص در دوران كاترين و پطركبير دربارى قوى و قدرتمند وجود داشت. معروف است كه پطركبير چند سال با لباس مبدل در اروپاى غربى به كارگرى پرداخت و واقعيت هاى world system را از نزديك مى شناخت و مى دانست كه روسيه با وضعيت موجود پايدار نمى ماند. در نتيجه زمانى كه بازگشت، اصلاحات را آغاز كرد.
اين اصلاحات ابتدا فرمال بود و از ظاهر شروع شد و بعدها حقوقى و عميق تر شد مثلاً مى گفتند كه ظاهر افراد بايد اصلاح شود و رعايا بايد ريش خود را بتراشند. خود پطر، اولين تزارى بود كه ريشش را تراشيد. در اينجا اصطكاك كمى با كليسا به وجود آمد اما چون كليساى روسيه، كليساى ضعيفى بود پطر در نهايت توانست كليسا را تابع خود كند. در ادامه اصلاحات حقوقى و ساختارى شروع شد كه عمر پطر كفاف آن را نداد.
در بررسى دلايل كندپويى اصلاحات پطر در روسيه بايد به مخالفت دربار با اقدامات وى، پايين بودن مازاد توليد دهقانان در روسيه، مقاومت رعايا و دهقانان با اصلاحات و نيز شرايط نامساعد جغرافيايى روسيه اشاره كرد. پس از پطر، كاترين هم با وجود قلدرمآبى بسيار نتوانست اصلاحات را آن چنان در روسيه پيش ببرد. در كل مى توان گفت اصلاحات در روسيه اصلاحات دربارى بود.

اين دربارها را اصطلاحاً دربارهاى روشنگر مى گويند. نظير همين روند در عثمانى هم طى شد. به طور مثال سلطان عبدالحميد دولت تنظيمات را تشكيل داد و منشورى تنظيم كرد با نام خط شريف گلخانه كه مبناى كار دولت تنظيمات قرار گرفت. در نهايت سرنوشت اقدامات دولت تنظيمات هم مانند سرنوشت اصلاحات پطر رقم خورد. در واقع بايد گفت ساختار امپراتورى ظرفيت اصلاحات را نداشت.

مثلاً فرض كنيد در مرزهاى وسيع يك امپراتورى مثل روسيه مى خواستند پنبه را از تركمنستان به اوكراين ببرند تا تبديل به پارچه شود. در حالى كه منطق بازار ايجاب مى كرد تجارت كارا باشد مثلاً اوكراين با فنلاند چفت شود. در اين منطق مرزهاى جغرافيايى لزوماً با مرزهاى بازار منطبق نيست. در برابر منطق امپراتورى مى گفت همه چيز بايد در درون مرزهاى امپراتورى شكل بگيرد. با اين تفاسير با نگاه اقتصادى صرف هم مى توان گفت كه امپراتورى بايد خرد شود.

پس از مدتى در خارج از مرزهاى World System ، سه انقلاب با فاصله زمانى كم اتفاق افتاد. اول انقلاب مشروطه ايران در ۱۹۰۴ و در فواصل زمانى يك ساله از آن، انقلاب هاى روسيه و عثمانى(۱۹۰۵و۱۹۰۶). در واقع اين سه انقلاب مانند سه خواهرند. چرا اين انقلاب ها به صورت زنجيره اى اتفاق افتادند؟ مى توان به دلايل گوناگون اشاره كرد. از جمله تاثير تحولات world system بر ايران، روسيه و عثمانى، تاثيرات نمايشى demonstration effect انقلاب در يك كشور بر ديگر كشورها و نيز اشتراك نيروهاى انسانى حامل تحولات در ميان اين سه كشور. افرادى مانند سيد جمال الدين اسدآبادى، شيخ احمد روحى، حيدرخان عمواوغلى، رسول زاده، نريمانف و... كه در اين دوره زمانى بين ايران، روسيه و عثمانى در آمدوشدند.

بعد از انقلاب مشروطه اختلافات در ايران بالا گرفت و فضاى ايران به سمتى رفت كه دلزدگى رومانتيك نسبت به انقلاب ايجاد شد. به فاصله اندكى از ايران در روسيه در زمان تزار نيكلاى دوم پس از شورش عمومى ، دوما شكل گرفت و استولپين نخست وزير شد. استولپين اصلاحات ارضى عميقى را آغاز كرد و روابط دهقانان با نيكلاى را بهبود بخشيد. وى سپس به سركوب احزاب راديكال پرداخت و ابتدا اسار ها، بعد كادت ها و سپس سوسيال دموكرات ها كه خود به دو گروه منشويك و بلشويك تقسيم مى شدند را حذف كرد. بلشويك ها كه سال هاى ۱۹۰۶تا ۱۹۱۷ را دوران استبداد استولپينى مى ناميدند در اين دوران به خارج از مرزهاى روسيه پناهنده شدند.

بعد از شروع جنگ جهانى اول بلشويك ها با استفاده از فرصت به وجود آمده حكومت تزار را ساقط كردند. بسيارى معتقدند اين حركت بلشويك ها كودتاى آلمانى ها با ابزار بلشويسم بود و نه انقلاب. اما به هر حال به واسطه اين اتفاق دولت مطلقه به فاصله يك قرن از فرانسه و دو قرن از انگليس در روسيه شكل گرفت و در ادامه استالين در شوروى به مسند قدرت رسيد. او امپراتورى را حفظ كرد و حتى مرزهاى آن را گسترش داد، جنگ جهانى دوم را از سر گذراند. به لحاظ اقتصادى روسيه در دوران حكومت او دوره شكوفايى خود را طى مى كند و به قدرت دوم جهان تبديل مى شود.

اما عثمانى قدرت روسيه را نداشت. بعد از جنگ اول جهانى بازوى راست عثمانى كه در اروپا و شامل بالكان، اتريش، يونان و... بود و نيز بازوى چپ آن كه در آسيا و خاورميانه بود مثل سوريه، فلسطين و مصر از آن جدا شد. حتى نزديك بود منطقه كردنشين عثمانى هم از آن جدا شود. در آن زمان كتابى چاپ شد با نام مرد محتضر اروپا نوشته نامق كمال با اين مضمون كه براى تركيه چه كار بايد كرد وجه تسميه كتاب هم شكل نقشه جغرافيايى تركيه است كه مانند يك مرد دراز كشيده است.

اولين نكته اى كه در اين كتاب گفته شده آن است كه ما يعنى عثمانى ها بايد اروپايى شويم. ما كشور آسيايى نيستيم. سرمان در اروپاست و پايمان در آسيا. اكنون هم مى بينيم كه تركيه معتقد است حتى اگر واگن آخر اتحاديه اروپا بشود بهتر از آن است كه لكوموتيو كشورهاى آسيايى باشد. بنابراين سعى مى كند اقتصاد خود را به اقتصاد World System گره بزند، در مناقصه هاى اروپايى برنده شود، صنايع جدى خود را در اروپا به كار گيرد و محصولات دست پايين خود را به آسيا صادر كند.

به هر حال در تركيه هم دولت مطلقه پس از جنگ جهانى اول به رهبرى مصطفى كمال پاشا تشكيل شد و مى توان گفت آتاتورك داروى مرد محتضر اروپا بود. هم در روسيه و هم در تركيه دولت هاى مطلقه لائيك بودند. اما هيچ كدام ليبرال نبودند. يعنى رگه ليبرالى نظريه هابز در اين دولت ها وجود نداشت. استالين و كمال پاشا هر دو حكومت هاى توتاليتر ايجاد نمودند.

با وجود اين هر دو اين كشورها در مسير پيشرفت حركت كردند اما ايران:همان طور كه اشاره شد در ايران بعد از انقلاب مشروطه درگيرى داخلى به وجود آمد. درگيرى بين روحانيت مثلاً صدور حكم اعدام شيخ فضل الله نورى توسط شيخ زنجانى. همين طور درگيرى بين آخوند و مكلا و مكلا با مكلا. انجمن هاى ترور و مجازات شكل گرفتند. بهبهانى و افراد ديگر ترور شدند. در اين قضايا البته روسيه و انگليس هم دخالت داشتند. به گونه اى كه بهار در كتاب خود تاريخ مختصر احزاب سياسى در ايران حسرت دولت نازى ها و موسولينى را مى خورد.

در اين زمان دولت مطلقه تقريباً خواسته همه بود، چه مذهبى ها و چه غيرمذهبى ها. كمتر كسى بود كه گرايشات ليبرالى در انديشه اش وجود داشته باشد. كسانى مثل شيخ فضل الله نورى، محمدعلى شاه را در چنين جايگاهى قرار مى دادند و در نامه درخواست انحلال مجلس شورا كه به امضاى او و جمعى ديگر از علما خطاب به محمدعلى شاه نوشته شده آورده اند: «از آنجا كه به حكم خالق عالم، جل الله، حفظ بيضه اسلام در قرون و اعصار بر عهده سلطان وقت و علماى اسلام بوده، از آن روز تا به حال همه روز در عيان مطالبه انجاز وعد و اصدار دستخط مى نمايند» كه در اينجا براى اولين بار يك مجتهد مقام سلطان وقت را در دفاع از دين هم پايه مقام عالمان دينى قرار مى دهد. در اين مرحله «گربه محتضر آسيا» شكل گرفت.

در چنين وضعيتى مردم به جست وجوى فردى براى پايان دادن به مجادلات و ناامنى ها بر آمدند كه آن را در رضاخان يافتند. اصولاً اين يك قاعده جهانى است كه در چنين شرايطى مردم يك ديكتاتورى مصلحانه را بر بى نظمى ترجيح مى دهند و نظاير آن را مى توان در ژاپن دوره ميجى و آلمان در هنگام روى كار آمدن هيتلر مشاهده كرد. بهار در استقبال از به حكومت رسيدن رضاخان اين چنين سروده است:

شد به اقبال شهنشه ختم كار جنگلى/ جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلى

دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد / دولت دزدى بلى باشد بدين مستعجلى
بر يغماى ولايت خواب ها ديدند ژرف/ آن يكى طهماسب شد آن دگر نادر قلى
مملكت چون يار گردد با وزير هوشمند/ زود برخيزد زكشور راه و رسم كاهلى صاحب اعظم وثوق دولت عالى حسن/ مشتهر در مقبلى، ضرب المثل در عاقلى

منتهى رضاخان از هر دو بديل خود در روسيه و عثمانى بدتر از كار در آمد. هم رگه ليبرالى نداشت و هم دولت فاسد به وجود آورد هر چند كه در ابتدا اين گونه نبود. علاوه بر اين دولت رضاخان دولت خود بنياد ملى نبود. انگليسى ها او را سر كار آوردند و در نهايت هم وقتى با فاشيست هاى آلمانى به معامله پرداخت خود آنها او را از قدرت به زير كشيدند و تبعيدش كردند. هرچند رضاخان اصلاحاتى انجام داد و من منكر اصلاحات او نيستم اما اين اصلاحات بسيار ضعيف تر از اصلاحات كمال پاشا در تركيه بود.
حال سئوال اينجاست كه چرا دولت مطلقه رضاخانى در ايران نسبت به روسيه و تركيه صرف نظر از دموكراسى، در دستيابى به توسعه هم ناكام ماند. در اينجا هم مى توان سه دليل ذكر كرد. اولاً اصلاحات دربارى در ايران پيش از انقلاب مشروطه و شكل گيرى دولت مطلقه به آن معنا صورت نگرفته بود و اصلاحات اميركبير و مانند آن قابل قياس با اصلاحات در روسيه و عثمانى در دوران پطر و دولت تنظيمات نبود. دومين دليل، تفاوت فاصله جغرافيايى از
World System بود كه ايران در فاصله دورترى از آن قرار داشت. روسيه و عثمانى هر دو اروپايى بودند و هم مرز با World System در حالى كه ما آسيايى بوديم و حتى حاشيه اروپا هم محسوب نمى شديم.

دليل سوم اين بود كه رفرم ارضى در هر دو اين كشورها انجام شده بود اما در ايران اصلاحات ارضى تا زمان محمدرضاشاه در سال ۴۶ انجام نشد. خاصيت رفرم ارضى اين بود كه مازاد جمعيت روستايى وارد شهر مى شد و به كار در صنعت مى پرداخت. حجم زمانى ورودى جمعيت مازاد روستا به شهر مساوى است با نرخ گسترش صنعت. بعد از انقلاب پزشكى (كشف واكسن هاى سه گانه) كه خيلى سريع به ايران وارد شد نرخ مرگ ومير در ايران پايين آمد. در حالى كه شهرهاى ما شهر واقعى نبود و صنعت در آن شكل نگرفته بود. در نتيجه نيروى كارى كه به شهر مى آمد به ارتش ذخيره بيكاران تبديل مى شد.

در روسيه و تركيه شهرها صنعتى شدند. علاوه بر اين تركيه نيروى كار خود را به اروپاى غربى هم صادر كرد. به خصوص بعد از جنگ جهانى كه اروپايى ها به كارگر نياز داشتند. در روسيه هم به دليل تلفات جنگ و سركوب هاى گسترده سياسى ارتش ذخيره بيكاران به وجود نيامد.

مشروطه ايرانى اگرچه انقلابى شهرى بود اما نيروهاى اجتماعى مستوفى و متناسب با آن وجود نداشت و حاملان آن بيشتر افراد ايل بودند. مثلاً سردار اسعد افراد ايلش را با خود به شهر مى آورد. اين افراد با پايان يافتن انقلاب مجدداً به صحرا و ايل باز مى گشتند. در اينجا فردانيت اهميتى نداشت در حالى كه در انقلاب فرانسه فردانيت از اهميت ويژه اى برخوردار بود در نتيجه زمانى كه رضاخان روى كار آمد روشنفكران همه از وى استقبال كردند و او پس از سركار آمدن سر همه آنان را زير آب كرد.

نهايتاً مى خواهم اين نكته را بگويم كه مشروطه را بايد در مجموعه اى جهانى ببينيم. ايران، روسيه و عثمانى سه خواهر هستند كه بايد در غالب نظريه World System تحليل شوند، در نگاهى كلان و در قالب يك Big Picture كه انقلاب مشروطه در ايران هم بخشى از آن است. اين يك اتود جديد در بررسى انقلاب مشروطه است كه تاكنون در تحليل آن به كار گرفته نشده و مى تواند در تحقيق پيرامون آن كارساز باشد.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی