ايران

پيك

                         
 
 

نقدی بر يادداشت "افسون فرنگ" محمد قوچاني

راهی به سوی دمكراسي

از ميان دوسنگ آسياب

استبداد داخلي- ديكتاتوری خارجي

                                          مصطفی تاج زاده
 

«آيا اروپايی ها كمتر از آمريكايی ها استعمارگرند؟ آيا اروپايی ها بيشتر از آمريكايی ها دموكراتند؟ آيا اروپايی ها كمتر از آمريكايی ها به فرهنگ های ملی و دينی بها می دهند؟... اروپايی ها (به خصوص فرانسوی ها) لائيك ترين ملل جهان هستند... الگوی فرانسوی... روسری از سر دختران مسلمان برمی گيرد اما می توان از آمريكايی سخن گفت كه محجبه و بی حجاب در كنار هم به مدرسه می روند...

اروپايی ها (به خصوص فرانسوی ها) ملی گراترين ملل جهان هستند. جامعه چندمليتی آمريكا مانع از تولد پديده ای به نام نژاد خالص در اين كشور می شود... اروپايی ها (به خصوص فرانسوی ها) ايدئولوژيك ترين ملل جهان هستند... اين در حالی است كه مردم آمريكا غيرايدئولوژيك ترين مردم جهان هستند... سنت ها را پاس می دارند و هنوز به زير سايه خدا بودن در دلارهايشان افتخار می كنند... هيچ ديكتاتوری را تجربه نكرده اند و هرگز با مذهب يا مالكيت نجنگيده اند.

اروپايی ها استعمارگرترين ملل جهان بودند... زبان خويش را در جهان گسترش داده اند و قانون خود را فراگير كرده اند... آمريكايی ها البته خود روزگاری مستعمره بودند و سپس كوشيدند كشورهايی را تحت الحمايه خود سازند. آمريكايی اما حتی در بدبينانه ترين قرائت چيزی جز تداوم استعمار اروپا نيست. استعماری كه در تداوم خويش دموكراسی را صادر می كند. صادرات دموكراسی اما به معنای ايجاد دموكراسی حقيقی نيست اما در شرايط فقدان گوهر اصلی كالای بدلی هم مغتنم است.

از اين رو نوع دخالت آمريكا در ژاپن پس از جنگ دوم جهانی و عراق پس از جنگ سرد از يك جنس است... آمريكايی ها اكنون از طرح خاورميانه بزرگ حمايت می كنند تا با استقرار سرمايه داری در اين منطقه از اقتدار بنيادگرايی جلوگيری كنند... آمريكا هنوز هم كارنامه ای تاريك در خاورميانه دارد... سياستمداران و روشنفكران ايران همه از هراس آمريكا به اروپا روی آورده اند... اما سرانجام روزی ماجرا پايان می يابد. قصه انرژی اتمی تمام می شود و قصه حقوق بشر فرامی رسد... در آن روز جمهوری اسلامی نمی تواند اروپای لائيك ناسيوناليست ايدئولوژيك را بر آمريكای مذهبی چندمليتی ترجيح دهد.»

عبارات فوق از سرمقاله روزنامه شرق (۱۹/۱/۸۳) بهانه ای شد تا نكاتی را در نقد آن و نيز تبيين ديدگاه واقع بينانه در قلمرو روابط بين الملل متذكر شوم.

۱ - تا قبل از كودتای انگليسی - آمريكايی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عليه دولت قانونی و ملی دكتر مصدق، نه تنها سياستمداران و روشنفكران ايرانی از ترس آمريكا به اروپا پناه نبرده بودند برعكس، نزد آنان آمريكا وجهه ای مثبت داشت و گمان می رفت می تواند حامی و همكار نيروهای طرفدار استقلال، تماميت ارضی كشور و پيشرفت ايران باشد.

محمدتقی بهار، ملك الشعرا، آزاديخواه و اديب بزرگ در اين زمينه می نويسد:

«ايرانی دريافته است كه بايد جل و گليم خود را توسط سرمايه دولت آمريكای شمالی از آب بيرون كشد و مصلحت خود را در آن ديده است كه با همدستی دولت اتازونی خود را از گرداب فقر كه پياپی او را در آن هل می دهند، نجات دهند.» (تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران، اميركبير، جلد اول، چاپ دوم، ۱۳۵۷، ص ۱۹۴). نگاه ايرانيان به آمريكا آنقدر مثبت بود كه عده ای بر اين باورند دكتر مصدق بيش از حد بر حمايت دولت آمريكا از نهضت ملی شدن صنعت نفت در ايران حساب می كرد (به دليل تضاد منافع با بريتانيا) و كمتر به سازش احتمالی دو دولت عليه كابينه خود، به خصوص پس از انتخاب شدن محافظه كاران در انگلستان و جمهوريخواهان در آمريكا می انديشيد.

ملاحظه می شود آنچه دولت ايالات متحده را در افكار عمومی ايرانيان در نيم قرن گذشته منزوی و تا حدود زيادی محكوم كرد، نه «افسون فرنگ»، كه واقعيت تلخ دخالت مستقيم آن دولت در كودتا عليه دكتر مصدق و حمايت از بيست و پنج سال استبداد سياه بود كه بر ايرانيان تحميل شد و استقرار دموكراسی را در كشورمان به تاخير انداخت.

۲- تاريخ نيم قرن اخير خاورميانه نيز نشان می دهد آنچه دولت آمريكا در اين مدت صادر كرده، نه دموكراسی كه كودتا و پشتيبانی از ديكتاتور های منطقه و سپس حمايت از بنيادگرايی اسلامی عليه روس ها بوده است. آمريكايی كه نويسنده محترم بحق از تنوع فرهنگی، دموكراسی، عدم تمركز و غيره در آن سخن می گويد، در نيم قرن گذشته در دسترس مردم منطقه قرار نگرفت كه آن را «انتخاب» يا «رد» كنند و همچنانكه وی به درستی متذكر شده است، «آمريكا هنوز هم كارنامه ای تاريك در خاورميانه دارد.» پس مردم منطقه و نخبگان آنها در اين مدت در موقعيتی قرار نداشتند كه بين «افسون فرنگ» و جامعه مذهبی چندمليتی و دموكراتيك آمريكا يكی را انتخاب كنند.

۳- طبق تحقيقات پروفسور جان كين از بيست كشوری كه آمريكا تاكنون به آنها نيروی نظامی اعزام كرده، تنها در سه كشور پيشرفته صنعتی (آلمان، ايتاليا و ژاپن) دموكراسی مستقر شده است. اين درحالی است كه اولا رشد نازيسم و فاشيسم در سه كشور فوق منتفی نيست. ثانيا مردم هر سه كشور با وجود پذيرش دموكراسی، منتقد سياست ها و عملكرد توسعه طلبانه دولت آمريكا هستند. مردم آلمان، ايتاليا و ژاپن، مانند شهروندان ساير كشورهای دموكراتيك «جامعه مذهبی چندمليتی دموكرات» را با «سياست خارجی و جنگ طلبانه دولت آمريكا» يكسان نمی دانند و جنگ با ژاپن را مانند اشغال عراق ارزيابی نمی كنند.

بلوغ افكار عمومی كشورهای اروپايی به زيباترين شكل در جريان شصتمين سالگرد عمليات نرماندی، در جنگ جهانی دوم، طی روزهای اخير متجلی شد. اروپايی ها در مراسم سپاسگزاری از آمريكا به خاطر رهايی از نازيسم و فاشيسم، يكسان انگاری «عمليات رهايی بخش نرماندي» با «عمليات اشغالگرانه عراق» را به نحو بارز و آگاهانه رد كردند.

۴- امروز كه گويا كشتيبان را سياستی ديگر آمده است و به قول نويسنده محترم دولت ايالات متحده از «سرمايه داري» در برابر «بنيادگرايي» دفاع می كند، باز هم سخن از «انتخاب آزاد» نيست. صورت عريان اين معادله همان است كه جورج بوش می گويد: «يا با ما هستيد يا با «بنيادگرايان». صورت پوشيده آن همان فراز آخر سرمقاله است كه بالاخره روزی «قصه انرژی اتمی تمام می شود و قصه حقوق بشر فرا می رسد... در آن روز جمهوری اسلامی نمی تواند اروپای لائيك ناسيوناليست ايدئولوژيك را بر آمريكای مذهبی چندمليتی ترجيح دهد.»

با آنكه می دانم آقای قوچانی به هيچ وجه قصد ندارد مشی «يا با ما هستيد يا بر ما» را توجيه كند، اما متاسفم كه بگويم دعوت فوق جز آن نتيجه ندارد، اگر چه تيزی و تلخی آن سخن بنيادگرا تا حدودی تلطيف شده است.

در حقيقت به دليل محدود شدن دايره حق انتخاب ايرانيان، بحث به ناچار، به «گوهر اصلي» و «كالای بدلي» كشيده شده است؛ امری كه در شرايط فقدان نهضت های دموكراتيك و حضور درازمدت يك ديكتاتور خون آشام (كه اتفاقا تا سال ۹۱ و قبل از حمله به كويت از پشتيبانی دولت آمريكا بهره مند بود) شايد می توانست محل بحث باشد، ولی ملتی كه در حافظه تاريخی خود انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن نفت را دارد و در جريان خيزش دموكراتيك خود در سال های اخير، گام های بزرگی را برای چنگ زدن به «گوهر اصلي» يعنی دموكراسی آزاد برداشته است، معلوم نيست چرا بايد تحقير شود و به انتخاب «كالای بدلي» كه بدلی بودن آن مورد اذعان سردبير محترم شرق نيز هست، تشويق شود؟

اين چه نوع دموكراسی خواهی است كه ما همه گزينه های دموكراتيك را محدود به يك و فقط يك نوع «كالا» بكنيم و جار بزنيم كه به زودی، چه بخواهيد و چه نخواهيد، همين يك كالا و نه بيشتر در بازار عرضه خواهد شد! بشتابيد كه آن را از دست ندهيد؟ به راستی اگر نشتابيم، چه از دست خواهيم داد وقتی فقط دو گزينه «سرمايه داري» (بنيادگرايی آمريكايي) يا (بنيادگرايی ديني) سرنوشت محتوم ماست!؟ آيا بهتر نيست نويسنده محترم سياستمداران ايرانی را به رعايت حقوق بشر و تحقق شعار مترقی «ايران برای همه ايرانيان» دعوت كند تا با پشتوانه حمايت مردمی، امكان سوء استفاده از قانون شكنی ها از آمريكا و دولت های اروپايی سلب شود؟

۵- اگر مردم و كثيری از نخبگان ايرانی را به بازاری تك كالايی (حداكثر دو كالايي) دعوت كنيم و به آنان بگوييم كه انتخاب شما فقط بين «سرمايه داري» و «بنيادگرايي» است، آيا نخواهند گفت كه ما از همان زمان كه دولت آمريكا بنيادگرايی طالبان را به افغانستان تحميل كرد و حتی پيش از آن، هنگامی كه ايالات متحده از شاه و صدام حمايت می كرد، مرز خود را با اشكال بومی ديكتاتوری، فاشيسم و بنياد گرايی ترسيم كرده ايم و امروز در سطح بالاتر، مسئله اصلی ما استقرار دموكراسی متناسب با فرهنگ ملی و دينی ما است؟

آيا مردم دور انديش و حسابگر ما هزينه خريد آن كالای بدلی را محاسبه نمی كنند و نخواهند گفت كه ما با هزينه ای به مراتب كمتر و بدون آن كه لازم باشد ۵۰۰ هزار كودكمان را در جريان يك تحريم ۱۲ ساله از دست بدهيم و بی آن كه سی تا يكصد هزار جوان ما ظرف دو هفته ( از حمله نظامی آمريكا تا سقوط بغداد) كشته شوند و جامعه مان دچار ناامنی شود و تاريخ مجسم ما در موزه هايمان به غارت رود و شكنجه های چندش آور را در ابوغريب شاهد باشيم، به آستانه تحقق بسياری از شعارهايمان نزديك شديم؟

۶- مشاهدات بعضی گزارشگران ايرانی و از جمله خانم بنی يعقوب در عراق می تواند به اين بحث كمك كند. به نوشته وی حافظه مردم عراق سرشار از مواردی است كه حمايت دولت آمريكا از صدام را در سال هايی نه چندان دور نشان می دهد. نمی توان اين حافظه را پاك كرد. با وجود اين، جنايات صدام آن قدر زياد بود كه عراقی ها نه تنها از سقوط رژيم بعث توسط آمريكا ناراحت نشدند، بلكه خوشحال هم شدند.

همچنان كه ملت ما از ورود متفقين به ايران، كه سقوط ديكتاتوری سياه رضا شاهی را به همراه داشت خشنود شدند. در واقع حجم فوق العاده و نامحدود جنايات صدام است كه جنايات نسبتا كمتر به عراق را «محدود» يا «تحمل پذير» جلوه می دهد. به همين علت تعجب نمی كنم كه درصد قابل توجهی از مردم عراق چشم بر «آمريكايي» كه در تلويزيون سال های جنگ در كنار صدام ديدند ببندند و به جای آن در آمريكايی ديگر در آن سوی اقيانوس ها خيره شوند كه «مذهبی، چند مليتی، دموكرات و پيشرفته» است.

با وجود اين يقين دارم ملت ما كه در حافظه تاريخی خود نهضت های مشروطه، ملی شدن صنعت نفت، بهمن ۵۷ و خرداد ۷۶ را دارد، به كالای بدلی رضايت نخواهد داد، مگر آن كه خدای ناكرده انسداد سياسی زمينه ساز شود. به علاوه دعوت به بازار تك كالايی و تحميلی آمريكا، در بهترين حالت و به فرض اينكه مورد پذيرش ايرانيان قرار گيرد، به جز يأس و خانه نشينی شهروندان نتيجه نخواهد داشت. من انفعال و نااميدی را همان دعوتی می دانم كه اقتدارگراها به شكل ديگر و با قوتی بيشتر منادی آن هستند.

۷- با همه احترامی كه برای نويسنده محترم قائلم نمی توانم تأسف خود را از بی توجهی وی به ماهيت و سازوكار نزاع «سرمايه داري- بنياد گرايي»، اظهار نكنم. گفته شد آنچه در عراق و افغانستان می گذرد، نه نبرد برای استقرار دموكراسی كه جنگ بنيادگرايی آمريكايي- مسيحی با بنياد گرايی اسلامی (افغانی يا عراقي- شيعه و سني) برای تسلط بر منطقه زرخيز و نفت خيز خاورميانه است. همچنان كه منتقدان آزاديخواه و حقوق باور آمريكا گفته اند، اگر قرار بود آمريكا برای جلوگيری از تعدی و تجاوز داخلی و خارجی صدام وی را سرنگون كند، اين كار را می بايست يك دهه پيش در زمان اشغال كويت انجام داد.

نكته مهم تر درباره سازوكار نبرد فوق آن است كه ترجيح و نزديكی به هر يك از طرفين تنازع به تقويت سويه مقابل و گسترش اين كارزار می انجامد. بن لادن و صدام فضای جنگ طلبی را در آمريكای پس از ويتنام احيا كردند و محبوبيت بوش را از ۲۵ درصد به ۷۵ درصد رساندند. سياست های نادرست و غير انسانی دولت آمريكا كه به جای ايجاد تقويت جبهه جهانی ضد تروريسم، صدور جنگ، تسخير منطقه و كنترل نفت منطقه را در دستور كار قرار داده، بنيادگرايی را در جهان اسلام به طور روزافزون تقويت كرده است.

طبق نظرسنجی موسسه پيو، در بسياری از كشورهای اسلامی به موازات رشد دموكراسی خواهی مردم، آنان نسبت به بن لادن نيز همدلی نشان داده اند. به تعبير خانم آلبرايت، وزير خارجه سابق آمريكا، اين سمپاتی ناشی از جاذبه های شخصی و كاريزمای بن لادن نيست، بلكه سياست ها و عملكرد غلط دولت فعلی آمريكا و تحقير و سركوب مسلمانان وی را دارای چنين موقعيتی در جهان اسلام و به ويژه در خاورميانه كرده است.

۸ - به نظر من روشنفكران و سياستمداران آگاه و دلسوز موظفند مردم را نسبت به ماهيت اهداف غيرانسانی طرفين اين جنگ آگاه كنند، زيرا «عدل بنی عباس» و «ظلم بنی اميه» تفاوت ماهوی ندارند و از اين موقعيت در جهت ترويج دموكراسی در واحدهای ملی و استقرار صلح در عرصه جهانی استفاده كنند و مردم منطقه و از جمله ايرانيان را از ترجيح يا نزديكی به يكی از دو طرف افراطی و بنيادگرا برحذر دارند. به خصوص اين ادعای كاذب را به رسميت نشناسيم، كه جهان در «بوش» و «بن لادن» و پيروان آنها خلاصه می شود و ما مجبوريم به شعار واحد طرفين تسليم شويم كه «هر كس با يكی نيست الزاما بايد با ديگری باشد.»

۹ - اگر نظام قدرت سلسله مراتبی و عمودی يا استبدادی شود (چه در سطح ملی و چه در عرصه بين المللي) وظيفه آزاديخواهان و عدالت طلبان اين نيست كه هر چه سريع تر خود را با راس هرم قدرت هماهنگ كنند تا شايد نصيبی از سفره قدرت نصيب آنان شود. تمايز روشنفكر درباری، يا به تعبير «گرامشي» روشنفكر ارگانيك، با روشنفكر مردمی در آن است كه اولی به توجيه سلسله مراتب ظالمانه قدرت می پردازد تا با توجيه نظام سلطه، سهم اندكی از قدرت نصيب او شود.

برعكس، آزاديخواهان با همه وجود می كوشند با سازماندهی، برنامه ريزی، كادرسازی و افشای استبداد و اختناق دايره ظلم و فساد را محدود كنند. وظيفه روشنفكران متعهد پيشگيری از جنگ است نه دست افشانی و پايكوبی به نفع يكی از طرفين جنگ طلب. از نظر آنان «آمريكا» يك نعمت بزرگ برای رفع جهل و فقر و ترس و رفع كمبودهای تئوريك، سازماندهی و سياست ورزی نيست. بر اين اساس وقتی راس هرم قدرت با نيرويی به جنگ پرداخت، نبايد سپر بلا شد يا از يكی از دو طرف حمايت كرد، اگر چه می توان و بايد به گونه ای عمل كرد كه قدرت مسلط يا طرف منازعه آن وظيفه فوری خود را نبرد با آزاديخواهان ندانند.

۱۰ - «قدرت» در سياست و روابط بين الملل همان نقش «ثروت» را در مناسبات اقتصادی در سطح ملی و جهانی ايفا می كند. بنابراين به عوض پرداختن به ايدئولوژی يا منش صاحبان سرمايه، لازم است سازوكار توليد و كسب ثروت و توزيع عادلانه آن و نيز چگونگی مقابله با شرايط ظالمانه را تبيين كرد. به عبارت ديگر آمريكا در جهان سخن اول را می گويد چون از نظر نظامی و اقتصادی و علمی و فنی دست بالا را دارد و قوی تر است، نه اينكه چون نسبت به اروپا كمتر لائيك است يا چند مذهبی است. پس لازم است در برابر داعيه های توسعه طلبانه آن از تمام اهرم های قدرت و اقتدار همه منتقدان و مخالفان نظام تك قطبی جهان استفاده كرد تا بتوان از استقلال و يكپارچگی كشور دفاع كرد و منافع ملی را پاس داشت.

۱۱- از كودتای رضا شاه تا پيروزی انقلاب اسلامی، انگلستان به تنهايی يا به كمك آمريكا بر ايران تفوق داشت. در چنين شرايطی البته بسياری از سياستمداران و روشنفكران تلاش می كردند با همكاری با كشورهای ديگر اجازه يكه تازی در ايران را به هيچ دولت خارجی ندهند. امروز نيز كه آمريكا در عرصه بين الملل يكه تازی می كند، لازم است با توسعه روابط با اروپا، روسيه، چين، ژاپن، هند، كانادا و نيز كشورهای منطقه و سازمان های بين المللی مانع تحميل خواست های دولت آمريكا بر كشورمان شويم، همچنان كه عادی سازی روابط با آمريكا و به خصوص پرهيز از هرگونه ماجراجويی يا عملی كه به دست دولت ايالات متحده بهانه دهد، لازم است.

براين اساس من نه تنها مخالف برقراری روابط ايران و آمريكا نيستم، بلكه آن را مفيد می دانم و معتقدم كه در سال های گذشته برخی فرصت ها برای كاستن از ديوار بی اعتمادی به وجود آمد كه استفاده مناسب از آنها نشد. اما عادی سازی و برقراری روابط نه از موضع انتخاب «كالای بدلي» بلكه برای حفظ استقلال و تماميت ارضی كشور و دستيابی به كالای اصلی. به نظر من ايران بايد در شرايط برابر با ايالات متحده به گفت وگو بنشيند، اما به منظور دفاع از منافع ملی و در جهت استقرار «گوهر اصلي».

۱۲ - در برتری و كارآمدی دموكراسی بر ديكتاتوری ترديد ندارم، زيرا اين نظام در قياس با رقيب خود، گذشته از اينكه انسانی تر و با ثبات تر است، در عرصه های علمی، فنی، اقتصادی و سياست خارجی كاراتر است. دين هم در نظام دموكراتيك انسانی تر از دين در رژيم ديكتاتوری است. به علاوه زمينه رشد فساد در دموكراسی، براساس نتايج يك تحقيق، سی و دو برابر كمتر از ديكتاتوری است و در شرايط كنونی، دموكراسی بزرگ ترين مولفه تامين امنيت ملی كشورمان در برابر جنگ طلبان بيگانه است.

پس همچنان كه علم و تكنولوژی را بايد از هر كجا اخذ كنيم و در خدمت مردم قرار دهيم، در عرصه اجتماع و سياست نيز لازم است از تجربيات بشر، از جمله تجربيات مردم آمريكا، به خصوص در «به زمامداري» يا «حكمرانی خوب» استفاده كنيم. در اين زمينه كمتر چيزی به اندازه دموكراسی متناسب با فرهنگ ملی موثر است. به همين دليل در شرايطی كه اكثريت قريب به اتفاق مردم ما روش های دموكراتيك را بر شيوه های ديگر ترجيح می دهند، جفا به ملت ايران می دانم كه آنان را تشويق كنيم از ترس بنيادگرايی كه به بركت انقلاب اسلامی و جنبش اصلاحی دست كم دو دهه آينده ايران را از درون تهديد نمی كند، دموكراسی بدلی را برگزينند. ما سه سال پيش از ۱۱ سپتامبر پرچمدار استقرار دموكراسی و صلح در جهان اسلام و گفت وگوی تمدن ها بوديم. پس شايسته نيست ملت را به قيموميت كسانی دعوت كنيم كه خود را پرچمدار جنگ های صليبی می خوانند.

در هر حال نمی دانم چه رخ داده كه لازم شده است به اصحاب پيرو «الحق لمن غلب»، (حق با پيروز است)، بپيونديم، ولی هر اتفاقی رخ دهد، حتی اگر مجبور به تمكين در برابر استبداد داخلی يا استبداد بين المللی شويم، هرگز نبايد در دل و ذهن و زبان «زور» را به رسميت بشناسيم و آن را توجيه كنيم. فراموش نكنيم كه با همه مبارزات و تلاش های آزاديخواهانه بشر، جهان به نقطه كنونی رسيده است. اگر عنصر مقاومت آگاهانه و عادلانه را حذف كنيم، جز فراگيری ظلمت مطلق چه چيز نصيب بشريت خواهد شد؟

كلام آخر آنكه دموكراسی بدلی همچون مرواريد بدلی نيست كه در صورت فقدان گوهر اصلی، بتوان آن را به گردن آويخت و زينت كودكان كرد. دموكراسی بدلی زنجير اسارت ديگری همچون استبداد است، فقط با دموكراسی اصيل می توان از هر دو نجات يافت.(روزنامه شرق)

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی