ايران

پيك

                         
  کيانوری- حسن نصر
دو نوه شيخ فضل الله نوری
يکی به چپ- يکی به راست
                                     محمد قوچانى

 

محمدقوچانی سردبير روزنامه شرق مقاله ای نيمه خبري- نيمه تاريخی نوشته که به دو نوه آيت الله مشروعه خواه "شيخ فضل الله نوری” مربوط می شود.

برخی نکات تاريخی اين مقاله دانستنی است، چنان که کم دقتی ها و کم اطلاعی های تاريخی قوچانی را – حداقل در رابطه با کيانوري- قابل اغماض می کند. با اين توضيح مختصر، که اگر خود آقای قوچانی طالب روشن تر نويسی شود می توان آن اشتباهات و کم اطلاعی ها را بيان داشت، مقاله وی را بخوانيد:

 

سرانجام شايعات درباره بازگشت دكتر سيدحسين نصر فيلسوف مسلمان ايرانى مقيم ايالات متحده آمريكا در نيمه ارديبهشت ماه ۱۳۸۳ چنان قوى شد كه مخالفان او ناگزير از موضع گيرى شدند.

ابتدا سايت اينترنتى بازتاب نزديك به محسن رضايى فرمانده سابق سپاه پاسداران نوشت: «حميد مولانا كه از دوستان سيدحسين نصر به شمار مى رود در سفر اخير خود به تهران به على لاريجانى پيشنهاد كرده است كه با اعطاى كرسى تدريس در دانشگاه تهران به سيد حسين نصر زمينه بازگشت وى به ايران را فراهم كند.» و سپس افزود: «شايان ذكر است كه شمار قابل توجهى از شاگردان نصر مانند دكتر رضا داورى و دكتر حدادعادل با وقوع انقلاب اسلامى به انقلابيون پيوستند.»

خبر بازتاب به تنهايى نمى توانست واقعيت اين شايعه را روشن كند اما با موضع گيرى روزنامه جمهورى اسلامى (كه در ستون هاى ويژه خود به نوعى بازتاب دهنده نظر بخش قدرتمندى از نظام به حساب مى آيد) آشكار شد مسئله جدى تر از خبر بازتاب است.

جمهورى اسلامى نوشت: «تلاش هاى مرموزى براى بازگرداندن دكتر سيدحسين نصر مهره فرهنگى رژيم شاه و رئيس دفتر فرح پهلوى كه يك عنصر منحرف است در جريان است. خبرهاى پشت پرده حكايت از اقدام بعضى دوستان و همفكران وى براى در نظر گرفتن يك كرسى استادى در دانشگاه تهران براى اين عنصر وابسته به رژيم فاسد پهلوى و بازگرداندن او به كشور دارد.» نويسنده ستون جهت اطلاع روزنامه جمهورى اسلامى در پايان خبر خود وعده داد كه اين روزنامه «در روزهاى آينده چهره واقعى اين مهره فاسد رژيم شاه را افشا خواهد كرد و عوامل دست اندركار براى بازگرداندن وى به دانشگاه هاى كشور را نيز معرفى خواهد كرد.»

ضمير اما بلافاصله مرجع خويش را شناخت. در ستون همزاد روزنامه كيهان (كه اين روزنامه نيز در ستون اخبار ويژه خود بازتاب دهنده نوعى ديگر از نظر جناح حاكم نظام به حساب مى آيد) حميد مولانا هرگونه سابقه خود با سيدحسين نصر را تكذيب كرد و على لاريجانى هم از مذاكره در اين باره اظهار بى اطلاعى كرد. بدين ترتيب زمزمه بازگشت دكتر سيد حسين نصر فعلاً تكذيب شده است اما نصر چه نسبتى با جمهورى اسلامى دارد؟ آيا همان گونه كه روزنامه جمهورى اسلامى مى گويد: «نصر علاوه بر آن كه به دليل وابستگى به دربار (پهلوى) رئيس دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شد و نيابت توليت دانشگاه آريامهر را به او دادند مدتى رئيس دفتر همسر (محمدرضا) شاه بود و درست در اوج مبارزات مردم، دانشگاه و روحانيت عليه رژيم دست نشانده شاه وى براى آن كه شاه را حامى علم جلوه دهد انجمن شاهنشاهى فلسفه را تأسيس كرد و به دليل پرونده آلوده اى كه داشت همزمان با پيروزى انقلاب اسلامى به خارج از كشور گريخت و در طول ۲۵ سال گذشته به سفارش آمريكا كتاب هايى در تخريب مبانى اسلامى نوشت كه تعدادى از آنها به فارسى ترجمه شده اند.» يا آن كه به روايت سايت بازتاب: «روابط نصر با خاندان سلطنتى عمدتاً با اصرار همسرش كه از دوستان نزديك فرح پهلوى بود گسترش يافت و باعث شد تا نقطه ابهامى در كارنامه درخشان علمى و فرهنگى وى ثبت شود.

جانشينى هوشنگ نهاوندى در رياست دفتر فرح به مدت چند ماه اقدامى بود كه برخلاف مشى فرهنگى و فكرى نصر كه معتقد به فلسفه و ارزش هاى فرهنگ اسلامى، متدين به احكام شرعى بود، انجام شد.» نصر اما هيچ يك از تمامى اين دو نيست، نه به سفارش آمريكا عليه اسلام كتاب نوشته و نه به اصرار همسر برخلاف انديشه اش عمل كرده است. نصر البته فرزند خانواده اى پر از تضاد و تناقض است. چه او نوه (دخترى) شيخ فضل الله نورى است همچنان كه نورالدين كيانورى نوه (پسرى) شيخ فضل الله نورى است. بدين ترتيب شيخ دو سر طيف جناح هاى راست و چپ فكرى ايران را در خانواده خود جمع كرده است.

• از جناح چپ

نورالدين كيانورى؛ نوه شيخ فضل الله نورى

هنگامى كه شيخ فضل الله نورى با حكم قاضى دولت مشروطه ايران اعدام مى شد برخى مورخان در مراسم حضور داشتند و نوشتند كه شيخ مهدى نورى فرزند شيخ مشروعه خواه برپاى چوبه دار ايستاده بود و نه فقط مخالفت نمى كرد كه كف مى زد. شيخ مهدى برخلاف پدرش مشروطه خواه بود و در حالى كه شيخ فضل الله با طرح مشروعه خواهى از مشروطه خواهى روى برگردانده پسرش همچنان در صف مشروطه خواهان باقى مانده بود در رشت منبر مى رفت و عليه پدر سخن مى گفت شب نامه چاپ مى كرد و سرانجام در راه مشروطه خواهى كشته شد شش ماه بعد نورالدين زاده شد در حالى كه به دليلى دشمنى پدرش با پدربزرگ در خانواده با او چون مرتدين رفتار مى شد. از اين پسر اما پسرى زاده شد كه نه به اندازه پدرش كه صدچندان با پدر بزرگ مخالف بود. نورالدين كيانورى از مؤسسان حزب توده ايران كه در عصر انقلاب اسلامى دبير اول اين حزب شد در عقيده چنان چپ روى كرد كه از آن پدربزرگ متشرع، نوه اى كمونيست برآمد.

كيانورى استاد معمارى دانشگاه تهران بود و در همين دانشگاه تحصيلكرده بود. بيش از دستگيرى ۵۳ نفر (حلقه اى كمونيست كه سنگ بناى حزب توده شد) راهى آلمان شد و با استفاده از بورس دولتى، دكتراى معمارى گرفت. برخى او را اشراف زاده اى بى ثروت خوانده اند (پروانه آبراهميان، ايران بين دو انقلاب، ص ۳۶۶) اما حتى اگر چنين داورى اى درباره اشراف زادگى كيانورى را اغراق آميز بدانيم نمى توانيم پيوند او را با نهاد اشرافيت كتمان كنيم چه همسر او مريم فيروز يا مريم فرمانفرمايان به خانواده بزرگى از اشراف ايران تعلق داشت كه گرچه او نيز بعدها از رهبران حزب توده ايران شد اما در خانواده اش سابقه مشروطه ستيزى وجود داشت. اينگونه است كه مى توان گفت مناسبات كيانورى در موقعيتى كاملاً برخاسته از سنت شكل گرفت. از سويى از روحانيت نسب مى برد و در ديگر سو با اشرافيت نسبت داشت. اما كيانورى كمونيست شد. به مناسبات سرمايه دارى و معتقدات مذهب پشت كرد و پس از يك دوره گرايش به انديشه هاى فاشيستى در آلمان، كمونيستى ثابت قدم شد. او را متعلق به جناح راديكال و هوادار شوروى در حزب توده خوانده اند كه در جريان نهضت ملى ايران به رهبرى محمد مصدق تضعيف جبهه ملى را در دستور كار قرار داد.

كيانورى البته معتقد است كه حزب توده از طريق او خطر كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را به محمد مصدق گوشزد كرده است اما اين داستان راوى ديگرى جز او ندارد. نكته جالب توجه اما تأكيد او بر همين مناسبات اشرافى در برقرارى رابطه با مصدق است چه مصدق نيز اشراف زاده اى شوريده بر مناسبات اشرافيت سياسى بود و كيانورى از طريق همسرش و مناسبات خاندان فرمانفرما بامصدق با او ارتباط برقرار كرده بود. با شكست نهضت ملى اما كيانورى هم از صحنه خارج شد و در اوايل انقلاب اسلامى به ايران بازگشت. پس از مدت ها دبيركل حزب توده تغيير كرد و كيانورى دبير اول حزب شد. حزب توده اين بار از دردوستى با سران انقلاب درآمدند.

در گذشته نهضت ملى را انقلابى بورژوايى مى دانستند كه نفوذ آمريكا در آن را خطرى براى شوروى مى دانستند بنابراين برخلاف تئورى هاى ماركسيستى از انقلاب بورژوايى چون مقدمه انقلاب پرولتاريايى حمايت نكردند و سازمان گسترده و مخفى نظامى خود را براى نجات مصدق از دست كودتا به كار نيانداختند. مصدق گرچه بخشى از قدرت خود را به دليل حمايت از حق فعاليت حزب توده از دست داد اما هرگز نمى خواست به ريسمان حزب توده در چاه رود كه يارى حزب توده ممكن بود سلطنت را سرنگون كند اما دموكراسى را به ارمغان نمى آورد. با وجود اين در آغاز انقلاب اسلامى حزب توده خود را در خط امام خواند. از ليبرال ها انتقاد مى كرد و نسبت به نفوذ آمريكا هشدار مى داد. آيت الله خمينى را امام مى خواند و از نخست وزيرى و رياست جمهورى محمدعلى رجايى حمايت مى كرد تا انقلاب مذهبى ايران را در راه جنبش سوسياليستى هدايت كند. گروهى بر اين باورند كه دليل انتخاب كيانورى به دبيركلى حزب توده درست در صدر بدو پيروزى انقلاب اسلامى به دليل مناسبات او با نهاد روحانيت بوده است.

در شرايطى كه نهاد روحانيت در اوج محبوبيت قرار داشت و همه سياستمداران به فرزندى يا فرزندخواندگى يكى از روحانيان افتخار مى كردند نوه شيخ فضل الله نورى بودن كم امتيازى نبود به ويژه آن كه چهره هاى شاخصى از انقلاب اسلامى علاقه وافرى به شيخ فضل الله نورى داشتند. نتيجه آن كه بازار شايعات رونق گرفت. يكى از مخالفان كيانورى نوشت: «گويا شيخ فضل الله نورى پدربزرگ آقاى نورالدين كيانورى گويا عموى مادر آقاى خمينى به شمار مى آيد» (مجله آدينه، شماره ۸۳، ص ۱۳) همين مدعى، ادعا كرد كه «سيد احمد خمينى پسرخاله وى است» كه كيانورى همه اين شايعات را تكذيب كرد و آنها را هذيان گويى خواند اما به نسب روحانى خويش از شيخ مشروعه خواه افتخار مى كرد و پدرش را از اتهام كف زدن بر سر دار پدر تبرئه مى كرد «اين كه مى گويند پدرم هنگام دار زدن مرحوم شيخ دست مى زده يك دروغ بى شرمانه است برعكس او چند روز بيش از بازداشت شيخ به او گفته بود كه در محافل مشروطه خواهان چنين نقشه اى براى شيخ مطرح است و به او پيشنهاد كرده بود كه به قم برود تا اوضاع كمى آرام شود.» با وجود اين اندكى پس از حذف ليبرال ها و در شرايطى كه ادبيات چپ زبان همه را در نورديده بود حزب توده نيز به اتهام كودتا عليه نظام و جاسوسى براى شوروى محاكمه و محكوم شد و كيانورى راهى حبس ابد كه تا پايان عمرش ادامه يافت. بخشى در زندان و بخشى به اتفاق مريم فيروز در خانه اى محافظت شده كه آخرين سراى نوه شيخ فضل الله نورى بود. كيانورى در اواخر عمر خاطراتى هم نوشت و با اعتقاد به كمونيسم و انتقاد از گورباچف و يلتسين مرد. با مرگ او مردى كه هم از روحانيت و هم از اشرافيت ارث برده اما به پدران خود وفا نكرده بود در عسرت درگذشت در حالى كه جنبش اصلاحات بار ديگر در ايران درگرفته بود اما اين پير فرتوت ديگر ناى تجربه سومين جنبش سياسى عمرش را نداشت.

• جناح راست

سيدحسين نصر؛ نوه شيخ فضل الله نورى

پدر نصر برخلاف پدر كيانورى شيخ نبود اما با دختر شيخ فضل الله نورى ازدواج كرده بود. سيد ولى الله نصر پزشك، اديب، نماينده پارلمان، وزير فرهنگ و رئيس دانشكده ادبيات بود. كه از ميان اين همه مشغله، ادب و دانش را براى فرزندش به ارث گذاشت. سيد حسين نصر از آغاز تحصيلات عاليه راهى ايالات متحده شد. در
MIT فيزيك خواند در هاروارد ژئوفيزيك آموخت و سرانجام در فلسفه و تاريخ علم دكترا گرفت. به ايران بازگشت و استاد شد. دانشگاه صنعتى آريامهر (شريف كنونى) را به پيروى از MIT (مؤسسه تكنولوژى ماساچوست) تأسيس كرد و رئيس آن شد. از اين كرسى به كرسى هاى بسيارى در دانشگاه هاى جهان رسيد: كرسى تحقيقات اسلامى در دانشگاه آمريكايى بيروت، استاد ميهمان هاروارد و پرينستون، عضو فرهنگستان علوم و دبيركل انجمن شاهنشاهى فلسفه. در حكومت نيز مناصبى گرفت. سفير سيار فرهنگ در دولت پهلوى شد و رئيس دفتر مخصوص فرح پهلوى و رئيس هيأت مديره مؤسسه عمران منطقه اى (ايران، تركيه و پاكستان) نصر به تدريج نماد سنت گرايى شد. مردى كه اشراف زاده بود با روحانيت نسبت داشت با سلطنت همكارى مى كرد و از تجدد انتقاد مى كرد.

نصر گرچه علم جديد آموخته بود و به جهان جديد شتافته بود اما همواره دل در گرو سنت داشت به سهروردى و ملاصدرا عشق مى ورزيد. سنت گرايى نصر اما فقط در كتاب و درس خلاصه نمى شد. او در مقام عمل نيز سخت با كسانى كه هواى انقلابيگرى داشتند مخالف بود. با علامه طباطبايى و مرتضى مطهرى بيشتر احساس نزديكى مى كرد تا با على شريعتى و مجاهدين اسلامى. نصر در دل دولت بود و نمى توانست قيام عليه حكومت را بپذيرد هر چند كه تلاش مى كرد با احياى سنت اسلامى دولت پهلوى را از افتادن در دام تجدد غربى يا گذشته باستانى بيم دهد. در واقع موقعيت نصر براى پهلوى دوم مشابه موقعيت فروغى براى پهلوى اول بود با اين تفاوت كه علائق مذهبى نصر از فروغى بيشتر بود و ديگر آنكه محمدرضا نسبت به پدر كمتر گوش شنوايى براى مشاوران مستقل داشت و بيشتر از بهائيان متملق حرف مى شنيد تا مومنان متفكر. با وجود اين نصر هرگز روشنفكرانى چون شريعتى را تاييد نكرد. گفته مى شود وقتى در حسينيه ارشاد شنيد كه شريعتى امام حسين را با چه گوارا مقايسه مى كند از آنجا استعفا داد و مطهرى را نيز بدين كار فراخواند. با وجود اين «نصر مى گويد ... پس از آنكه شريعتى در سال ۱۳۵۱ زندانى شد. او از شاه درخواست كرد كه او را آزاد كند ... او همچنين اين نكته را ذكر مى كند كه علامه طباطبايى از او خواست شريعتى را تشويق كند كه مدتى از سياست دست بردارد و به قم بيايد تا نزد خود ايشان فلسفه بخواند.» (مهرزاد بروجردى، روشنفكران ايرانى و غرب، ص ۱۹۷)

شريعتى اما از رهبران فكرى انقلابى شد كه گرچه خود هرگز پيروزى آن را نديد وليكن اثرى كم نظير بر پيروزى اش نهاد. نصر با پيروزى انقلاب راهى جز مهاجرت از ايران نديد. تلاش هاى او از دو سو با بن بست مواجه شده بود. از سويى نتوانسته بود رژيم را از تجدد وارداتى يا غربى هراس دهد و از سوى ديگر مخالفان را نيز نتوانسته بود از انقلاب بازدارد و به سنت فرا خواند. در همان دانشگاهى كه او بنيان نهاد تا با فراگيرى علم جديد راهى به سوى تاسيس دوباره تمدن اسلامى برداشته شود انقلابيان بسيارى پرورش داده شدند كه نام مشهورترين آنان مجيد شريف واقفى اكنون بر سر همان دانشگاه خودنمايى مى كند. نصر در ميان اين جوانان، ايدئولوگ رژيم پهلوى بود و راهى جز هجرت نداشت. پس راهى آمريكا شد. سرزمينى كه آن را دوست نمى داشت اما از دوره جوانى زيرپوستش ريشه دوانده بود. از اين پس تناقض ها ادامه يافت. از سويى به شيوه غربيان زندگى مى كرد و از سوى ديگر سوداى احياى شرقيان را در سر داشت. نصر روشنفكرى دينى نيست نه از آن رو كه ديندار نيست كه بسى ديندارتر از بسيارى مدعيان ديندارى است. بلكه روشنفكر نيست چون عقل جديد، عصر روشنگرى و مدرنيته را در فلسفه نمى پذيرد. سيدحسين نصر در سال هاى اخير از جمله معدود نام هاى يادآور ايران در جهان است. هنگامى كه مدخل «خدا» را در دايره المعارف دين نوشت ، همه دريافتند كه سنت فلسفه اسلامى گرچه نظريه اى جديد ندارد اما همچنان زنده است.

از همين روست كه با فروكش كردن تب و تاب سياسى اصلاح طلبان دينى هم ايشان و هم رقيبانشان (محافظه كاران مذهبى) رجوعى دوباره به نصر كرده اند. كتاب هاى عمده او در سال هاى اخير به فارسى ترجمه و منتشر شده اند. آراى او در مباحثات فلسفى جدى تر گرفته شده است و حتى تصوير او براى اولين بار در يكى از شبكه هاى تلويزيونى جمهورى اسلامى (شبكه سحر) پخش و خطابه اى از او منتشر شد. انتشارات سروش وابسته به سازمان صدا و سيما مجموعه مقالات او را در چند جلد منتشر كرده است و غلامعلى حدادعادل از شاگردان او رئيس مجلس هفتم جمهورى اسلامى (شده است). حدادعادل همان كسى است كه تحت تاثير آراى نصر چندى با شريعتى مخالفت كرد و نشر آراى مطهرى را زير نظر گرفت و در گفت وگو با روزنامه كيهان از رابطه خود با دكتر سيدحسين نصر دفاع كرد. اينگونه است كه به نظر مى رسد ستاره اقبال سيدحسين نصر بار ديگر فروزان شده است چه، بار ديگر حكومت در جست وجوى ايدئولوژى به سراغ او آمده
است.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی