«صابر»
در يكی از
NGOهای
مبارزه با اعتياد و ايدز فعال است. با او در نمايشگاه
مبارزه با مواد مخدر آشنا شدم. او به من قول داد كه وقتی به
مداوای معتادان كه
اكثراً مبتلا به ايدز هستند ميرود مرا نيز با خود ببرد. تا
اين كه مرا به خانه
سميرا و سحر برد. سميرا مبتلا به ايدز است و سحر نيز هپاتيت
«سي» دارد.
دو خواهری كه نااميدانه منتظر
مرگشان هستند و چند بار هم دست به خودكشی زدهاند اما هر بار
موفق نشدهاند.
هوا گرم و تابستانی است. برای رسيدن به مقصدت بايد از پارك
عبور كنی. پاركی كه كنار جدولهايش پر از سرنگها و
سرسوزنهای معتادان تزريقی است. صابر الان به راهنما و معتمد
اين محله ويژه تبديل
شده است. او درباره اين پارك ميگويد: نبايد از آن تنها رد شوی
و حتماً يك مرد بايد
در كنارت باشد.
«مراقب
راه رفتنت باش. اينجا
سرنگها زيادند و هر آن امكان دارد به پايت فرو روند». در پنج
دقيقه فرصت برای عبور
از اين پارك كه آفتاب آسمانش مستقيم در چشمانم خيره شده و دقت
خوب نگاه كردن را از
من گرفته، اين جمله را ده بار شنيدم. سرنگهايی كه روی زمين
ريختهاند و بعضيهاشان
خون تازه بر سر سوزن دارند.
پنج دقيقه برزخی گذشت و به
خانه سميرا رسيديم. سميرا زيباست. 22 سال دارد. او با پدر،
مادر، خواهر و دو برادرش
زندگی ميكند. خانوادهای كه به جز برادر كوچكش همه گرفتار
اعتيادند و هر كدام نوع
مواد مصرفيشان فرق دارد. مادر سميرا ترياك مصرف ميكند. سميرا
هروئين تزريق ميكند
و سحر 16 ساله نيز به مانند خواهرش به اين دام دچار شده است.
سعيد 14 ساله هر از
گاهی حشيش ميكشد.
و پدر چند روزی است كه از
زندان آزاد شده و ظاهراً اعتيادش را ترك كرده است.
با احترام زياد ما را از
پلههای تنگ و آهنی به منزلش كه فقط يك اتاق به اندازه نشستن
چند نفر و يك آشپزخانه
كوچك داشت، دعوت كرد.
من ميخواستم با سميرا صحبت
كنم. حرفهايی كه گفتنش در حضور جمع سخت بود و شايد هم شنيدن
آن حرفها در آن جمع
برای من هم.
او زندگياش را از كودكی تا
امروز با كينههای دردل، بغضهای فروخورده و شرمهای ذاتی
بازگو كرد و مرا در
كينهها، بغضها و شرمهايش در گوشهای از آشپزخانه شريك خود
كرد.
سميرا می گويد باعث و
بانی همه بدبختيهای
آنها پدرشان است:
بابام خودش معتاد بود. وقتی كه من پانزده سالم
بود هر روز دوستانش و آدمای مختلف رو به خانه ميآورد و سر
همين موضوع با بابام
درگير شدم و از خونه فرار كردم.
سميرا
HIV
مثبت دارد. اما
تنها چيزی كه از اين بيماری ميداند خطرناك بودنش است.
سميرا از آن سه سالی حرف
ميزند كه به دور از خانواده و در يك خانه جمعی كه همه مرد
بودند زندگی كرده است.
در طول اين سه سال رابطهاش با اميد نزديك شده بود. روزها با
كيفقاپی و شبها در
كنار اميد زندگی خود را ميگذراند تا اينكه بعد از سه سال به
خانه برگشت. منتهی ديگر آن سميرايی نبود كه به خاطر اعتياد پدر
خانه را ترك كرده بود. سميرايی كه زمان
بازگشت مثل پدر و شايد بدتر از او شده بود. بايد هر طور شده
زندگياش را ميچرخاند
و مواد تهيه ميكرد. از او ميپرسم كه پول مواد را از كجا
ميآورد؟ ميگويد: «مواد
آدم را به هزار راه ميكشاند. من به خاطر مواد هر كاری
ميكردم. يكی از راهها...
چون مجبورم.» اين جمله را با تأكيد به من ميگويد و ميخواهد
بفهماند كه اگر من هم
جای او در آن خانه
و
در آن محله بودم به سرنوشت او دچار ميشدم.
دستهای سميرا نشان از
خودكشيهای ناكامش ميداد و سينهای كه تازه با سيگار سوزانده
شده بود. سحر نيز به
جمع ما اضافه شد. زخم عميق سوختگی ناشی از سيگار پشت دست چپش
حاكی از خودآزاری اين
دو خواهر بود.
مينو محرز تأكيد ميكند كه
يكی از مهمترين راههای پيشگيری، كنترل تماس جنسی با فرد آلوده
است كه اين ارتباط،
شعار سازمان جهانی بهداشت از سالها پيش بوده است.
فرد پيش از ازدواج تماس جنسی نداشته باشد و بعد از ازدواج نيز
با افراد ديگری تماس نداشته باشد. هر چه تعداد
شركای جنسی بيشتر شود، احتمال عفونت بيشتر است.
درايران
ازدواج
كاهش و طلاق افزايش داشته است. سن ازدواج هم بالا رفته و اينها
همه زمينهساز
تن دادن افراد به روابط جنسی خارج از ازدواج است و در نتيجه
جوانان بيشتر در معرض
خطر ابتلا به اين بيماری قرار دارند.
( دراينجا گزارش نويس از صيغه كه از عوامل گسترش تماس های
متعدد جنسی و ايدز است يادی نمی كند.)
(خلاصه يك گزارش
منتشره در وقايع اتفاقيه) |