درست
ساعت 5 عصر بود كه زنگ تلفن همراهم
دوبار نواخت تا من برای ظهر فردا
ميهمان رئيس جمهور باشم. رئيس
جمهوری كه اين روزها نه تنها
مخالفان بلكه موافقان و همراهان
ديروزش را نيز به سختی به
همراهی دارد.
رئيس
جمهوری كه برگزاری انتخابات
پرمسله هفتم از سوی دولتش اگر با
نامی كه خود بر اين انتخابات
گذاشت به او نگاه كرد، نمی توان
گفت كه انتخابات ناعادلانه است اما
برگزار كننده آن توانمند به
اجرای عدالت در كشور.
رئيس
جمهوری كه همان اندك ياران
باقی مانده و عصبانی اش در قشر
جوان را وقتی ميزبان می شود جز
از خشم و دلخوری های ناشی
از محكم نايستادنش هيچ نی بيند.
رئيس
جمهوری كه مگر معجزه شود تا
روزی لب از لب بگشايد و بگويد با
22 ميليون آرای سفيد – موافق –
ملت به او چه كرده اند كه امروز هراس
به كبودی گرائيدن اين آرا را
شايد دور از ذهن نمی پندارد.
به هر
تقدير ميهمان رئيس جمهوری شدم كه
در اين هياهوی بيمار سياست امروز
فراموش نمی كند كه چندين ماه پيش
تندی يك خبرنگار را تاب نياورده
است.
او
حتی برای تحمل ناپذيری
كوچك خود در مقابل يك خبرنگار هم،
پرونده ای در ذهن می گشايد تا
روزی بر نتابيدن پرسش های
ديروزش را از او دلجويی كند و به
او بگويد در تمام اين روزهايی كه
گذشت از تندی خود ناراحت بوده
است.
از
همان ساعت 5 عصر معادلات ذهنی ام
درهم می ريزد. نمی توانم نقش
كسی را بازی كنم كه ديدار با
رئيس جمهوری برايش عادی است.
در ناخود آگاهم دنبال يك حرف
مهمی می گردم كه فردا به
خاتمی بگويم يا يك چيز مهمی كه
از او بخواهم. حجم كوچك زندگی ام
را زير و رو ميكنم. هيچ چيزی
نمی خواهم.
درست
درصد قدمی اتاق رئيس جمهوری،
اتاقك كوچك بازرسی بدنی است
كه پيش از ورود به محوطه اصلی
بايد در آن با دقت تفتيش شوم اما
پرسش خانم چادری بازرس را تا
اتاق رئيس جمهوری با خود يدك
می كشم و با تعمد قدم هايم را تا
جايگاه رئيس جمهور می شمارم تا
دريابم با چند قدم فاصله او از
مشتاقی ديدارش با خاتمی سخن
می گويد و چگونگی اجرايی
شدنش. گويی يك اتفاق دور.
آبی،
بيش از ساير رنگ ها به استقبال هر
ميهمانی می آيد. هر پرده ها،
مبل ها و گل های ريز فرش همه به
آبی دلخوشند. اتاق بزرگی است
كه تمامی به ملاقات آمدگان را
دور تا دور خود نشانده كه هر 10
الی 15 دقيقه يكی را برای
قرار گرفتن در صندلی كنار رئيس
جمهوری فرا می خوانند.
خاتمی
در هيبت ميزبانی مرتب به پای
هر ميهمانی نيم خيز و گاه بر
می خيزد.
ترجيح
می دهم از لای در، اول فضا را
دريابم و بعد وارد ميدان شوم.
چنگی به دلم نميزند فكر نمی
كردم بايد در مقابل آن همه چشم مثل
مريضی كه بيماری اش به دكتر
می گويد در سالن انتظار به نوبت
بنشينم.
مردی
با پوشه زرد چنان اين سو و آن می
رود كه نشان از مسووليت وی
برای هماهنگی تمامی
آشفتگی های اين ديدار
عمومی ملاقات كنندگان با رئيس
جمهوری دارد. پوشه زرد، پوشه
های استعفای دسته جمعی
نمايندگان مجلس را برايم تداعی
ميكند. اصلا چه ربطی دارد بايد
صدايش كنم. عكاسی كه هر چند دقيقه
و با عوض شدن صندلی نشين های
كنار خاتمی به اتاق می رود و
با فلاش نور به صورت گاه مضطرب
ملاقات كننده ها نور می پاشد مرد
پوشه به دست را معرفی می كند:
رمضانی، مسوول ملاقات های
رئيس جمهوری.
بيشترين
كلمه ای كه از لای در به گوشم
ميرسد، پاسخ خاتمی است به آنكه
روبرويش نشسته: «چشم». و اين يعنی
همه كسانی كه آمدند خواسته ای
دارند كه خاتمی به آن ها «نه»
نمی گويد. اما رمضانی ميگويد
بعضی ها وقتی به اينجا می
رسند تازه احساس می كنند كه بايد
چيزی بخواهند. او هم نتوانست
كمكی كند تا خواسته ای به ذهن
خالی از خواهشم آيد تا من هم از
رئيس جمهورم چيزی بخواهم و تنها
مژده می دهد كه پايان همه اين
ملاقات ها نوبت ديدار من است.
برای اولين بار احساس ميكنم
چقدر نفر آخر بودن خوب است.
ديگر
اينجا را مطب دكتر نمی بينم.
مرد
ديگری كه هيچ پوشه ای در دست
ندارد، همه پشت خطی های تلفن
همراهش را می شناسم به جز خودش را.
پشت خطی اول مرعشی كرمان رئيس
تازه منصوب رئيس جمهوری در
سازمان ميراث فرهنگی و
گردشگری است و پشت خطی دوم هم
صحفی مطبوعات است.
می
گويد خوشرو هستم اما آقای
خاتمی مينويسد خوش رو.
اگر چه
از ته لهجه خوش رو نتوانستم سرزمين
مادری اش را كشف كنم اما قطعا از
دياری بود كه نمی توانست با
مردمش سرسنگين باشد.شايد هم برای
اثبات اسم فاميلی اش در مقابل
همه خوش رو می ايستاد. وقتی
عجيب و قريب ترين خواسته ملاقات
كنندگان خاتمی را طی اين چند
سال از او جويا شدم به پيرزنی كه
داغدار از مرگ گاوش راهی پايتخت
شده بود اشاره كرد و پسربچه
ايلامی كه در اوج سخنرانی
خاتمی فرياد زد: من رئيس جمهور
آينده ام.
هم
پيرزن روستايی كه برای اقامه
دعوی قاتلين گاوش دادرسی جز
خاتمی نيافت به دفتر رئيس
جمهوری دعوت شد تا خاتمی
پای درد دلش بنشيند و هم پسرك
بلند پرواز ايلامی و امروز، غالب
كسانی كه آمده بودند به ديدار
اين سياستمدار با حوصله، دستی در
هنر داشتند.
نصرالله رادش بازيگر طنز كشور كه
سالها ملتی را خنداند ، بی هيچ
خندهای اينجا بر صندلی
انتظار نشسته است شايد انرژی
مثبتی ميخواهد برای خنداندن
از اين پس ملتی كه ديگر به
سختی ميخندد ؛ ياد «ساعت خوش»
ميافتم و همراهان ديروز رادش كه
امروز توان به شوخی كشاندن يك
طيف خاص جامعه را ندارند و تنها در
ميدان پر سعه صدر جريان اصلاحطلب
به طنازی ميتازند . اگر چه طنزشان
ميخنداند اما اينكه جرات به طنز
كشيدن يك جريان همواره مقدس را
ندارند به سختی ميگرياند.
موسيقيدانی كه در صندلی
كنار خاتمی نشسته است چنان كه
اركستری را رهبری ميكند دستهايش
را در آسمان بالای سر رييسجمهورش
ميرقصاند تا خواستهاش را به
آراستهترين شيوه بيان دارد .
وقتی
همه با دختر جوان و تازه وارد به
گرمی سلام و احوالپرسی كردند
، بايد به او ميگفتم كه چهرهاش
برايم خيلی آشناست . وقتی گفت
مهناز افشار است فكر كردم
مطبوعاتی است . اما وقتی اسم
فيلمهايی كه بازيگرش بود را
يكييكی نام برد ، تازه دريافتم
كه خيلی پرتم . او هم پاكتی
داشت و دستنوشتههايی اما باز
هم نشد كه در بيابم از خاتمی چه
ميخواهد .
محمد
رضا گلزار هم با هيجان و تحركی كه
معمولا در حين بازيگری ندارد
برای خاتمی حرف زد و رفت .
راستی تا به امروز كدام سياستمرد
ما را يارای ميزبانی اين همه
هنرمند و جوان
بود؟
پيرمرد سفيدمويی كه به جای
دو پسر شهيدش دو عصای سفيد زير
بغل او را گرفتهاند با تمام
اجزای صورت ميخندد و پر شعف است
، با جمعی از اهل و اعيان و
كودكانی كه تمام حجم سالن را راه
رفتند و از خستگی گريه كردند .
همه غالبا لباسهای نو و
اتوكشيده به تن دارند و حتی
كسی كه سالها پيش با لباس
«همخدمت»
خاتمی بود نيز امروز با لباس
متفاوت از رنگهای خاكی ديروز
در كنار خاتمی نشست . اگر چه در
روزهای خدمت شايد از ديدن چهرههای
تكراری هم خسته ميشدند اما
امروز پس از عبور از تشريفات دشوار
ملاقات ، دو همخدمتی جوان
ديروز مشتاقانه نظارهگر چهره
خسته و شكسته هم بودند . صورت به
صورت ، روبه رو ، بی هيچ
اجباری ، يكی رييسجمهور و
ديگری
…. نميدانم.
تيموری
عكاس خاتمی كه در دو دوره رياستجمهوری
او ، لحظه به لحظه با خاتمی بود
و دمی حتی چشم و ديافراگم بر
او نبسته ، امروز مامن اكثر ملاقاتكنندگان
بود .
معمولا
زير لب و پچپچگونه با او حرف ميزدند.
من كه تمام سعيام بر اين بود تا
نشان دهم برای من عكس با خاتمی
موضوعی كاملا عادی است ،
ناگزير دور از چشم همه همان پچپچ
مشترك را با او واگويه كردم .
بالاخره
چه خوشمان بيايد و چه خوشمان نيايد
يك حسی درونی آدم را مجبور ميكند
كه دوست داشته باشد با رييس جمهورش
عكسی داشته باشد ….
برادری
كه به نظر بزرگتر از رييسجمهور مينمايد
خسته از راه رسيد و بر اولين
صندلی اتاقی كه كمكم صندليهای
خالياش بيش ميشد نشست . علی
خاتمی اگر چه 10 سال از برادر رييس
جمهورش كوچكتر است اما خود را
پرستار همواره خاتمی ميداند .
درست
يك روز از بستن فرودگاهی كه رييسجمهور
با حالی نزار و بيمار به افتتاحاش
رفته بود گذشته است . آن روز كه همزمان
با بحران ردصلاحيتهای گسترده
داوطلبان نمايندگی مجلس هفتم ،
درد كمر خاتمی اوج گرفت و او به
گفته برادرش به سختی فراوان از
خانهنشينی برخاست و به افتتاح
فرودگاه امام رفت شايد هرگز فكر نميكرد
كه در اولين بهرهبرداری از اين
فرودگاه اينچنين او را حيران سازند.
علی
خاتمی از اندوه فراوان برادر
نسبت به اين واقعه ميگويد :
خاتمی خيلی ناراحت است .
خيلی اما چه بگويد؟ يك
مسايل پشتپردهای هست كه هيچ
كسی حتی ما هم نميتوانيم
بگوييم . خاتمی هم در مقام
رييسجمهور نميتواند بگويد اما
شايد وقتی برود كنار بگويد . انشاالله
ميگويد .
علی چند روز بعد از آنكه خاتمی
انتخابات مجلس هفتم را ناعادلانه
خوانده بود او را در ساختمان سر به
فلك كشيده وزارت كشور برای شركت
در انتخابات همراهی ميكرد .
امروز از او پرسيدم : برگزاری
انتخابات وظيفه دولت است اما آيا
شركت در انتخاباتی كه خاتمی
خود آن را ناعادلانه ميخواند هم
وظيفه است؟
علی
خاتمی خيلی آرام پاسخ ميدهد
: خاتمی دلش خون بود از
اتفاقاتی كه در اين انتخابات
پديد آورده بودند اما برای
احترام به نفس انتخابات مجبور بود
كه شركت كند . بعضی از گروهها از
او توقع اپوزيسيون را دارند اما
رييس جمهور اصلا نميتواند نقش
اپوزيسيون را بازی كند . ممكن است
رييس جمهور از اعضای برخی
نهادها ناراضی باشد اما نميتواند
حركتی انجام دهد كه موجب ضربه
زدن به اصل نظام شود .
علی،
برادر را يك انديشمند سياسی
توصيف می كند و دعوت چندين باره
خاتمی از يك خبرنگار كه روزی
به او تندی كرده است را نشأت
گرفته از انديشمندی يك
سياستمدار ميداند: «خاتمی
وقتی فرياد دوم را در مقابل سوال
شما زد، پشيمان شد و چندين بار از ما
خواست تا برای دلجويی اقدام
كنيم. اما به تاخير افتادن اين
موضوع سبب شد كه خودش در مجلس اقدام
كند و هدفش اين بود تا اين مساله
ملكه ذهنت باشد كه رييس جمهوری
راضی به رنجيده خاطر شدن هيچ كس
نيست.
هنوز
رييس جمهوری با آخرين نفرات به
گفتگو نشسته است كه علی خاتمی
با نگاهی دلسوزانه به چهره آرام
برادر كوچكترش اين چنين ميگويد:
خاتمی گاه سرريز غصهها، دل
آزردگيها، تنگ حوصلگيها و
ناراحتيهايش را سر ما ميريزد و
ما هم برای اين اينجا هستيم كه او
را مهيا كنيم برای حضوری
شاداب در جامعه. من هم چون تجربه يك
دوره زندگی مجردی با خاتمی
را داشتم رابطهام با او نوعی
رابطه رفاقتی است.
علی
خاتمی از زندگی مجردی سالهای
دوری ميگويد كه با رييس
جمهوری امروز و سرباز ديروز از
يزد به تهران آمده بود. آن زمان او
برای ديپلم درس ميخواند و سيد
محمد خاتمی روحانی بود كه به
دليل پروندههای دانشجويی
اجتهادش را نپذيرفته بودند و
ناگزير به طی دوران سربازی شد.
يك سال
و نيم زندگی مجردی سيد علی
و سيد محمد خاتمی در دوران
جوانی شايد آنقدر برای برادر
كوچكتر دلچسب و پرخاطره است كه بر
سمت رياست دفتر رييس جمهوری، نام
پرستاری از برادر را مينهد و
زندگی مجردی در كوچههای
نظام آباد را آغازگر رفاقت خود با
برادر ميداند تا امروز برای
رييس جمهوری كه با 22
ميليون رای يك ملت مايوس،
گاه دلتنگ و برافروخته ميشود يك
حامی مهربان باشد و پرستاری
دلسوز و بگويد: مجادلات سياسی
اقتضای مملكت است اما در حق
خاتمی آنقدر حقكشی شد كه دلم
سخت ميسوزد. هنوز برادر از دلتنگيهای
برادر نگفت كه رييس جمهوری گفت:
سلام بر خبرنگار جسور. طنز كلامش هم
تلخ است.
- شيرينی
و شربت بخور تا قوی شوی
برای يك دعوای ديگر.
-
ولی
من برای صلح آمدم
خاتمی
عليرغم آنچه كه فكر ميكردم، هيچ
نصيحتی از چنته برون نياورد. مثل
يك همكلاسی، مثل يك همكار، مثل
يك دوست، صميمی و ساده بود و من
اصلاً احساس نكردم كه خيلی
بزرگتر از من است. خودش بود.مثل
هميشه با كودك، كودك، با جوان، جوان
و با پير، پير ميشود .فقط به
دلجويی فكر ميكرد و اين كه در
هيچ جای ذهنم تصوير خشنی از
اين سياستمرد اخلاقگرا نباشد:
-آن روز كه با شما بحث كردم وقتی
از مجلس خارج شدم ناراحت بودم اما
ته دلم خوشحال از اين كه يك خبرنگار
با جسارت و سماجت ميخواهد حرف آخر
را خودش بزند و عقبنشينی هم نميكند.
خاتمی مثل پدری كه دست فرزندش
را برای كه برای يك خواسته
بزرگ بازبگذارد از من خواست تا
چيزی از او بخواهم .اما من نه
گاوم مرده بود، نه می خواستم
رييس جمهور آينده شوم، نه هم
خدمتی او بودم و نه بازيگر و
هنرمند اينگونه بود كه هيچ از او
نخواستم اما او خود برخواسته درون
آگاه بود و بی آنكه من از او
بخواهم كوتاه زمانی را ميزبان
مهربان شد تا با او بگويم آنچه از
گفتنش بر ديگران ميهراسم!
كاش
خاتمی كوتاه زمان ديگری را
تنها به شنيدن گپ و گفتهای
مجموعه خبرنگارانی كه از آغازين
روزهای اصلاحات تا به امروز
روزهای دشواری را پشت سر
نهادند اختصاص دهد تا ديگر هيچ
ناگفتهای بر دل تنگ جماعت خانه
به دوشان عرصه خبر سنگينی نكند.
|